ازدواج کیکاوس و سودابه


Share/Save/Bookmark

ازدواج کیکاوس و سودابه
by Mehman
25-Aug-2009
 

ازدواج کیکاوس با سودابه بخشی از منظومه ی اسطوره ای پروین است که در حال تدوین می باشد. این اپیزود پس زمینه ی تاریخی داستان را نمایان می کند.

شاه کاوس بعد از نجات یافتن از دست دیو سپید توسط رستم دستان، به سرزمین سواران نیزه گزار (عربستان) و جنوب آن یعنی یمن (هاماوران) می رود و با سه لشکر یاغی و متحد یمن، شام و بربر نبرد می کند.

پس از تسلیم شدن آنان، شاه هاماور از او دعوت می نماید تا برای شکار و تفریح، ایامی را در یمن میهمان او باشد. کیکاوس قبول می کند و در حین خوش گذرانی به او خبر می رسد که شاه یمن دختری زیبا و نیکو دارد به نام سودابه.

کاوس شیفته ی او می شود و سودابه را از شاه هاماور خواستگاری می کند اما شاه یمن راضی به این ازدواج نیست چون دختر یکدانه اش با ازدواج با کاوس شاه برای همیشه یمن را ترک خواهد کرد.

از طرفی شاه هاماور توانایی نه گفتن به شاه قدرتمند ایران را ندارد. بنا بر این از سودابه می خواهد تا کیکاوس را ببیند با این امید که راضی به ازدواج با او نشود.

در این جا بخش اول از دو بخش این داستان را می خوانید:

بعد از آن شاه یمن هاماوران 
سر بپیچید از خراج خسروان

کاوس کی چون به او هشدار داد
او به شاه مصر و بربر نامه داد

گرد هم آمد سپاهی از یلان  
هم ز مصر و شام و هم بربرستان

لشکری آراستند با هر سلاح
از برای جنگ با ایران سپاه

هم کلاه رومی و گرز گران  
تیغ هندی، نیزه و چینی سنان

شاه کاوس آگه از این کار شد  
لشکرش آماده پیکار شد

آمدند از هر طرف کندآوران  
گیو و گودرز و فریبرز ژیان

تیغ و گرز و نیزه و کرنا و کوس   
جوشن و برگستوان، بهرام و توس

تا نبردی سهمگین آمد پدید 
شد زمین از گرد اسبان ناپدید

آن چنان کشتند از گردنکشان
از سپاه بربر و هاماوران

تا زمین پر شد ز اجساد یلان
جوی خون از هر طرف گشته روان

شاه مصر و بربر و هاماوران
تا بدیدندی شکست یاوران

جمله تسلیم سپاه کی شدند    
از ره گردنکشی عاجز شدند

شاه کاوس دید آن تسلیمشان   
ایستاد از جنگ با گردنکشان

چون بدادندی ورا باژ و خراج
او ببخشید آن یلان را باز تاج

بازگشتند آن شهان سوی دیار 
عهد کرده آن زمان با شهریار

کاوس کی قصد برگشتن نمود  
شاه هاماور از او دعوت نمود

خواست از شاه جهان فخر کیان
تا شود تاج سر هاماوران

چند ماهی بهر تفریح و شکار  
بهر میخواری و سور و افتخار

نزد سالار یمن مهمان شود
بر سر هر محفلی تابان شود

کاوس کی همره شاه یمن
رفت مهمانی به سور و انجمن

شاه ایران با سپهداران خویش
هفته ای بودند غرق نوش و عیش

چند روزی سور و ساز و بزم و می 
رقص مَهرویان و سنج و دف و نی

گفت کی را یک نفر کارآگهان  
دختری دارد شه هاماوران

کز قد و اندام و گیسو و جمال  
نیست همتای پریچهره کمال

نام او سودابه و گیسو چو بید  
نرگسش چشم و قدش سرو و سپید

در خرد یکتا و نور چشم شاه   
نیست همتایش مگر کاوس شاه

چون شنیدی وصف آن زیبا پری    
دل بدادی کی به آن سرو سهی

پس بخواندی شاه هاماور به پیش
گفت وی را جمله از اسرار خویش

مدتی باشد که او در جستجوست 
در پی وصل پری چهری نکوست

چون شنیده وصف دخت خوب او    
قصد کرده عشق و وصل و روی او

کو شود مهد زنان کاویان 
سرور و تاج سر ایرانیان

شاه هاماور سخن از کی شنید
بر دلش رنجی گران آمد پدید

دختر دردانه اش سودابه را    
از دل و جان بیشتر دادی بها

گر به وصل کاوس کی تن دهد
همره شو راهی ایران شود

بعد از آن دیگر نبیند دُخت خویش 
در فراقش دل پُر از اندوه و ریش

پس به او گفت ای شهنشاه زمان  
گویمت سری ز اسرار نهان

دخت من سودابه پیکر سمن
می نجوید همسر از غیر یمن

گر اجازت می دهی خوانم ورا    
در حضورت پرسمش زین ماجرا

چون بیامد آن پریچهره عیان  
چشم یاقوت و کمانش ابروان

مُشک گیسو و قدش سرو سهی  
خوش خرام و با وقار و فرهی

کاوس کی محو آن دردانه شد    
خسته و مجروح آن فرزانه شد

شاه هاماور بگفت سودابه را 
خواهد این شاه جهان وصل تو را

تا شوی بانوشه ایرانیان 
همسر کاوس کی فخر کیان

از دیار و شهر هاماور روی
ساکن بوم و بر دیگر شوی

چون بدید آن دخت شه روی کیا
آن جمال و فر و بازو و قوا

گلرخش بشکفت و رویش لاله شد  
نرگسش باز و روانش واله شد

گفت سودابه پدر را ای عزیز 
نیست با چرخ فلک ما را ستیز

گر بخواهد پادشاه وصل مرا
پس یمن گردد عزیز و پُر بها

گر مرا با خود به ایران می برد 
هر بهاری سوی هاماور رود

تا شکار و بزم جوید در یمن
در کنارت می نشیند او و من

شاه هاماور شنید این سان جواب 
سر گران از درد و دل پُر پیچ و تاب

پس به ظاهر خنده ای بر لب گشود
در نهانش دل پُر از اندیشه بود

شاه یمن چون می بیند دخترش به ازدواج با کیکاوس رضایت داده است نقشه ای شوم می کشد که در بخش دوم این ماجرا خواهیم خواند.

بهروز مهمان


Share/Save/Bookmark

Recently by MehmanCommentsDate
ایران - عراق جام ملتهای آسیا 2011
32
Jan 09, 2011
آب جیز
23
Nov 17, 2010
باز هم باران
13
Nov 12, 2010
more from Mehman
 
Souri

Mehman aziz

by Souri on

Thanks for the great & intensive explanation.

Actually this (your response) was the Introduction that I meant in my previous comment.

I thought (still believe :)) that you must first talk us about this part of the story, and say who is Parvin and why and how this current story and your poem are related to her. That's what you just explained for us.

I am more familiar with your style now, but for the greater audience, I still think you might give a little bit more of (your time :)) to put them in the right track, before heading into the nice story of Kay-Kavous and Soudabeh.

This is a very big and beautiful work you did, and I hope you will display it in a way that it deserve.

Looking forward to reading more and more of your stories,


Mehman

Hi Souri!

by Mehman on

The story is 4 pages long.


Souri

Nice !

by Souri on

Dear Mehman

I liked this poem and also the story by itself. You did a great job here. Thanks for having shared it with us.

Nevertheless, I wanted to mention some points which seems important to me.

The story of Soudabeh and Kei-Kavous, is a very beautiful story which needs to be developed a little bit more.

This episode (maghouleh ya bakhsh) as a part of the long story, comes here without an introduction (moghadameh) which make it look like a hastily writing. You may put it in a more detailed and complete story in 2 or even three part.

I think I know more about your "Parvin" manzoumeh, which consist of a very complete and solide tale. Howvere, this current story along with the beautiful poem here, look like a part of bigger story that we don't know yet.

I mean, no matter how beautiful is your story, but it comes as an isolated part, taken from the life of a "hamaaseh:....

I wish you could elaborate more about your bigger story, the Parvin manzoumeh, and then bringing this part, for it could be understood  better by the audience.

More power to you,


Mehman

یک بیت اساسی جا

Mehman


یک بیت اساسی جا افتاده است که بدون آن معنی کامل نیست: بیت شماره 33:

 

کو شود مهد زنان کاویان             سرور و تاج سر ایرانیان

 

شاه هاماور سخن از کی شنید          بر دلش رنجی گران آمد پدید

 

دختر دردانه اش سودابه را       از دل و جان بیشتر دادی بها

 

از مسئولین محترم سایت تقاضا دارم ین بیت را در جای خود به شعر اصلی اضافه کنند.

 

مهمان