سه روز پيش، باراک حسين اوباما، بعنوان چهل و چهارمين رئيس جمهور آمريکا، دورۀ چهارسالۀ حکومت خود را، با شعار و وعدۀ «تغيير» آغاز کرد و بنظر می رسد که همۀ صاحب نظران جهان اعتقاد دارند که با بقدرت رسيدن او دورۀ جديدی از تاريخ معاصر بشريت آغاز شده است. تا آنجا که به ملل ديگر جهان مربوط می شود، آقای اوباما خطوط اصلی سياست خود را در همان سخنان هنگام تحليف خويش روشن کرد. بد نيست به اين بخش از سخنان او به دقت توجه کنيم:
«می گویم بدانید که آمریکا دوست هر ملت، هر مرد و زن و کودکی است که در جستجوی آینده ای همراه با صلح، والایی و شرافت است، و ما آماده ایم تا بار دیگر نقش رهبری را ایفا کنیم... به دوستان و دشمنان سابق می گويم که ما به گونه ای خستگی ناپذیر سعی خواهیم کرد تهدید اتمی را کاهش دهیم و شبح زمینی را که رو به گرمی می رود از بین ببریم. ما بابت شیوۀ زندگی خود از کسی پوزش نخواهیم خواست، و در دفاع از آن نيز درنگ نخواهیم کرد. و به آن کسانی که می خواهند هدف های خود را با ترور و کشتار بی گناهان پیش ببرند می گوییم که روحیۀ ما قوی تر است و نمی تواند درهم شکسته شود؛ شما نمی توانید بیشتر از اين دوام بیاورید، و ما شما را شکست خواهیم داد. زیرا ما می دانیم که میراث رنگارنگ ما متضمن قدرت است و نه ضعف... به جهان اسلام می گویم ما خواهان راهی جدید برای پیشرفت، بر اساس منافع و احترام متقابل هستیم. و به رهبران سراسر جهان، که می خواهند بذر مناقشه بکارند، یا غرب را مسوول ناراحتی ها و ناهنجاری های جامعه خود می دانند، می گویم بدانید که مردم شما دربارۀ شما بر اساس آنچه می توانید بسازید، و نه آنچه نابود می کنید، قضاوت خواهند کرد. به کسانی که از طریق فساد و فریب و خاموش کردن ناراضیان به قدرت چسبیده اند می گویم: بدانید که شما در طرف اشتباه تاریخ قرار دارید، ولی اگر شما حاضر شوید مشت خود را باز کنید، ما دست خود را به سوی شما دراز خواهیم کرد».
مثل هر سخنرانی احساساتی ديگری، می توان خونسردانه و بی تفاوت در اين کلمات کاويد، تناقض هايش را بيرون کشيد، اغراق هايش را خاطر نشان کرد، اما بهر حال روشن است که رئيس جمهور آمريکا، در عين ادای کلماتی پر صلابت و محکم، پايان سياست قلدرمآبانۀ دولت بوش را اعلام می دارد و می خواهد تا، با کنار گذاشتن بازی های گذشته، «بازی شطرنج» جديدی را از «حرکت اول» آغاز کند: گشودن جبهه برای بيرون آوردن مهره های مهم. می گويد «اگر شما حاضر شوید مشت خود را باز کنید، ما دست خود را به سوی شما دراز خواهیم کرد». مسلماً اين بيان شورانگيز همان سياست اعلام شدۀ او در طول مبارزات انتخاباتی اش است: «ما با مذاکره آغاز خواهيم کرد!» اما آنچه او بر سياست مذاکره اش می افزايد حاوی چند نکتۀ بسيار مهم است:
1. ما به گونه ای خستگی ناپذیر سعی خواهیم کرد تهدید اتمی را کاهش دهیم.
2. ما بابت شیوه زندگی خود از کسی پوزش نخواهیم خواست، و در دفاع از آن درنگ نخواهیم کرد.
3. ما آن کسانی را که می خواهند هدف های خود را با ترور و کشتار بی گناهان پیش ببرند شکست خواهيم داد.
4. به کسانی که از طریق فساد و فریب و خاموش کردن ناراضیان به قدرت چسبیده اند، می گویم بدانید که شما در طرف اشتباه تاریخ قرار دارید، ولی اگر شما حاضر شوید مشت خود را باز کنید، ما دست خود را به سوی شما دراز خواهیم کرد.
و، بنظر من، اين کلمات چندان معنای منسجمی نخواهند داشت اگر ما دو اصل ديگر مندرج در اين سخنرانی را در نظر نگيريم:
الف: ما آماده هستیم بار دیگر نقش رهبری را ایفا کنیم.
ب: آمریکا دوست هر ملت، هر مرد و زن و کودکی است که در جستجوی آینده ای همراه با صلح، والایی و شرافت است.
برای درک درست تر اين سخنان می توان از روش «برهان خلف» استفاده کرده و روشن ساخت او می خواهد چه امر مثبتی را جانشينی امری منفی کند. او در واقع می گويد:
1. آمريکا رهبری خود در جهان را از دست داده است
2. آمريکا به مردان و زنان و کودکان جهان که در جستجوی آینده ای همراه با صلح، والایی و شرافت هستند بی اعتناء بوده است
3. آمريکا می خواهد «ديگرباره» نقش رهبری جهان را بر عهده بگيرد و در اين راستا می خواهد نه تنها «دولت مردم آمريکا» بلکه «دولت همۀ آن مردان و زنان و کودکان» باشد!
و آنگاه از خود بپرسيم که، بدينسان، آيا دولت آقای اوباما واقعاً هدف خود را ـ آنگونه که دشمنان منتظر الظهور آمريکا علاقمند به شنيدن آنند ـ جمع و جور کردن دست و پای آمريکا از اقصا نقاط جهان قرار داده و نمی خواهد خود را نقطۀ اميدی برای «مردان و زنان و کودکان جهان که در جستجوی آینده ای همراه با صلح، والایی و شرافت هستند» ببيند؟ از خود بپرسيم که معنای اين عبارت «بر عهده گرفتن ديگربارۀ نقش رهبری» چيست؟ اين واژۀ «ديگرباره» چه معنائی دارد و اين معنا چه نقشی را در آيندۀ سياست خارجی آمريکا، که اجرايش بر عهدۀ خانم هيلاری کلينتون گذاشته شده، بازی خواهد کرد؟
برای يافتن پاسخی به اين پرسش ها، پيشنهاد می کنم اندکی به سرگذشت سی ساله گذشتۀ کشور خودمان و تمام خاورميانه و آسيای غربی بيانديشيم: اکنون همگان می دانند که ايران سه دهه است به ميدان مبارزۀ بين اتحاديۀ اروپا و ايالات متحدۀ آمريکا تبديل شده، و دست نشاندگان اروپا در داخل حکومت اسلامی، با ايجاد توهم «استقلال حکومت اسلامی»، صحنۀ کشور را از عناصر آمريکائی دور نگاهداشته و منابع و بازارهايش را يکجا به اروپا تحويل داده اند. اروپا نيز، با مداخله دادن چين و روسيه، و سهم دادن به آنها در اين چپاول، تا کنون توانسته است آمريکا را از منطقه دور و ظاهراً سرگرم در گيری های مختلف کند. اما، بنظر من، آمريکا نيز تا کنون با ساده لوحی به اين بازی تن نداده است و، اتفاقاً همراه با آگاهی کامل نسبت به رقابت زيرجلکی اتحاديۀ اروپا، چين و شوروی، کار خود را می کرده و با تصرف افغانستان و عراق، و ايجاد پايگاه های نظامی در جمهوری های سابق شوروی، ترکيه و شيخ نشين های خليج فارس، حلقۀ محاصرۀ ايران را ـ که بر بزرگترين منابع گاز جهان و بر کنارۀ مهمترين شاهراه انرژی دنيا نشسته و کليد سوخت آينده را در دست دارد ـ کامل کرده و در پی آن است که، در فاز دوم عمليات خود، ديگرباره تسلط خويش را بر اين منطقه از جهان تجديد نمايد، بی آنکه اين طراحی بلند مدت ربطی به آمد و شد دولت های آمريکا داشته باشد.
در عين حال، آمريکا، با بهره برداری از بحران جاری اقتصادی خودش، و نيز با زمينه سازی برای کاهش غافلگير کنندۀ قيمت نفت، نشان داده است که چگونه در يک «نظام فراگير جهانی شده» می تواند با زدن يک سوزن بخود و چند جوالدوز به تن ديگران، اقتصاد کشورهای اروپائی را به لبۀ ورشکستگی بکشاند، روسيه را از قدرت قاهره پائين بکشد، و به حکومت اسلامی ايران بفهماند که قادر است فقط با کشاندن قيمت نفت به زير بشکه ای 40 دلار دولت اسلامی را حتی در پرداخت حقوق نيروهای سرکوبگر داخلی اش عاجز سازد و هرج و مرج اقتصادی گسترده ای را فراهم آورد که آخوندها قابليت کنترل آن را نخواهند داشت.
بطور کلی، می توان گفت که آمريکا در دوران اوباما ـ کلينتون، با در دست داشتن نيروی مادی و معنوی گسترده ای، باز می گردد تا رهبری «نظم نوين جهانی» را که تعبير ناهنجاری از «روند جهانی شدن» است بدست گيرد و، بجای احالۀ وظيفۀ «مذاکره، تشويق، و تهديد» به اروپا، خود مستقيماً درگير رتق و فتق امور، البته نه لزوماً در ميدان جنگ که بر سر ميز مذاکره، شود.
آقای اوباما از «اگر مشت خود را باز کنند» سخن می گويد. معنای اين سخن آن است که آمريکا کاملاً با روش های سنتی مذاکره با حکومت اسلامی آشنا است؛ چرا که تجربۀ بلند «مذاکرات!» کشورهای اروپائی با دولت آقای خاتمی به همه ثابت کرده است که حکومت اسلامی ايران ـ و بخصوص بال موسوم به اصلاح طلب آن ـ تخصص عمده ای در بازی «پوکر روبسته» و خريدن وقت برای خود و اتلاف وقت حريف دارد. بعبارت ديگر، آمريکا می داند که در اين سی ساله، حکومت اسلامی از چشمش ضرر ديده اما از مذاکره جز سود چيزی نصيب نبرده است. و آقای اوباما تمايلی به بازی «پوکر رو بسته» ندارد و از حريف می خواهد که «دست خود را باز کند».
اجازه دهيد که، در پی طرح اين مقدمات، به درکی که افراد خارج از دولت آمريکا از سخنان آقای اوباما دارند نيز توجه کنيم و ببينيم که اين درک چه حدود و ثغوری دارد و نتايج آن در مواضع آيندۀ حکومت اسلامی ايران چه می تواند باشد. نخست از درک آشنای گرامی خويش، آقای دکتر عباس ميلانی، آغاز می کنم که از «مذاکره» ای که آقای اوباما آمادگی خويش را برای آن نشان داده برداشتی کاملاً سنتی را ارائه می دهد. ايشان، اخيراً، در مقاله ای بزبان انگليسی در نشريۀ «بوستون گلوب»، که بيشتر خطاب به افکار عمومی روشنفکران و آزاديخواهان آمريکا ـ و احياناً سياست گذاران وزارتخارجۀ اين کشور نوشته شده ـ پس از ارائۀ شرح مفصل اما پريشانی از اوضاع ايران، کوشيده است تا خطوط لازم در مذاکره با حکومت اسلامی را تشريح کرده و، از جمله، توصيه کند که: «دو کشور بايد مستقيماً و بدون شرط و شروط با هم به مذاکره بنشينند و اين خودداری از شرط گذاری بايد دوجانبه باشد. نه ايالات متحده و نه روحانيون ايران هيچکدام نبايد خواستار آن شوند که موردی چند از موضوعات قابل مذاکره، از پيش کنار گذاشته شوند. در مورد آمريکا، کليد موفقيت اين مذاکرات ايجاد نوعی تعادل است: اينکه به رژيم روحانيون اطمينان داده شود که آمريکا ديگر بدنبال نقشۀ تغيير رژيم نيست و در عين حال برای دموکرات های ايرانی روشن شود که آمريکا نگرانی از وضعيت حقوق بشر را در برابر هر امتيازی که حکومت ايران بدهد کنار نخواهد گذاشت».
و برای اينکه معنای عبارت «دموکرات های ايران» هم در متن آقای ميلانی روشن شود لازم است اين تکه از مقالۀ ايشان را هم ترجمه کنم: «اشتباهات سياست خارجی [در دولت بوش] موجب شد که قيمت نفت بالا رود و رژيم ايران بتواند پايه های خود را محکم تر کند. اين اتفاقات را سياست غير قابل توضيح قرار دادن ايران در "محور شرارت" صد چندان وخيم تر کرد؛ آن هم در زمانی که دولت اصلاح طلب محمد خاتمی آماده می شد تا زمينۀ برقراری روابط حسنه با آمريکا را فراهم سازد. [اما اکنون] پس از سال ها سياست خارجی سرگردان آمريکا، آغاز کار دولت اوباما ممکن است موجب آغاز روابط جديدی بين دو کشور شود».
و در سراسر اين مقاله هم، «دموکرات های ايران» کسانی نيستند جز اصلاح طلبانی همچون خاتمی، سروش، اشکوری و هيچ نشانی از وجود نيروهای ديگری که از دل اسلاميست ها برنيامده باشند وجود ندارد تا دولت آقای اوباما به پشتيبانی از آنها نيز فراخوانده شود. بعبارت ديگر، تصور آن است که نه تنها در مذاکره آمريکا با حکومت اسلامی بر همان پاشنه ای خواهد چرخيد که در زمان مذاکرۀ کشورهای اروپائی با حکومت اسلامی چرخيده بود، بلکه حتی اکنون لازم آمده است آمريکا يک پله هم پائين تر آمده و بقای حکومت اسلامی را تضمين کند و در مقابل از حکومت اسلامی برای رعايت حقوق بشر در ايران تضمين بخواهد.
در بادی امر بنظر می رسد که درک ابتدائی حاکمان اسلامی ايران هم همين گونه بوده و آنها نيز فکر می کنند که:
1. قرار است در بر روی پاشنۀ «تکرار همان مذاکرات» بگردد، مذاکراتی که برای حاکمان ايران همواره حکم همان «رحمت» را دارد که خمينی در جنگ ديد و از آن استفاده کرد و حال هم چه بهتر که توصيه های دانشمندانی همچون آقای ميلانی اين «ورق بالاتر» را هم به «دست ايران» بيافزايد تا مذاکرات با تضمين بقای حکومت اسلامی آغاز شود.
2. و اگر چنين است، پس بهترين گزينه بازگشت به ترفند های دوران مذاکره با اروپا است و، به همين دليل، حکومت اسلامی هم رفته رفته خود را برای اين «بازگشت خجسته» آماده می کند و بار ديگر آقای خاتمی ـ با دهانی پر از شعارهای ميان تهی در مورد کرامت انسان و سازش اسلام راستين با دموکراسی و حقوق بشر ـ به ميدان آمده و وعده می دهد که دولت آيندۀ او و هرکس ديگری از همگنان «اصلاح طلب» اش می تواند در مورد رعايت حقوق بشر در برابر گرفتن تضمين برای بقای حکومت اسلامی به دولت اوباما تضمين دهد.
حال، با توجه به آنچه گفته شد، می توان پرسيد که آيا در پی بقدرت رسيدن آقای اوباما در آمريکا ديگرباره شاهد تکرار دوم خرداد، آمدن خاتمی، و بقدرت رسيدن اصلاح طلبان وفادار به ولايت فقيه خواهيم بود که از آمريکا برای بقای حکومت اسلامی تضمين می گيرند و در مقابل قرار است برای رعايت حقوق بشر در ايران تضمين دهند؟ و، در آن صورت، نيز می توان پرسيد که مگر «اين بار» چه اتفاقی افتاده است چرا که اگر گروه خاتمی چی ها می توانست حقوق و آزادی های مورد نظر آقای اوباما را به مردم زير فشارهای گوناگون ايران اعطا کند چرا قبلاً چنين نکرد و تنها به «توهم آفرينی» مهلک در مورد آن پرداخت؟ و چگونه بود که ـ حتی هنگامی که دولت دموکرات آقای کلينتون (همسر وزير خارجۀ جديد آمريکا) بر سر کار بود و هنوز شيوه های کاوبوئی بوش مطرح نشده بود و آمريکا دست دوستی بسوی خاتمی دراز کرد ـ او مذبوحانه در دستشوئی های سازمان ملل پنهان شد و نتوانست «زمينه را بر ايجاد روابط دو کشور» فراهم سازد؟ اکنون کدام نشانه از نوتوانی خاتمی مشاهده می شود و آيا ـ اگر خاتمی به رياست رسيد و در مذاکره با آمريکا روبروی نمايندگان دولت اوباما نشست، اين دولت را همان تضمين های ميان تهی راضی خواهد کرد؟
بنظر من، اگرچه درست است که حکومت اسلامی مشغول مطرح کردن همۀ گزينه های مختلف خود برای مقابله با فشارهای دولت آقای اوباما است، و ظهور مجدد آقای خاتمی هم يکی از اين گزينه ها محسوب می شود، اما ـ عطف به سابقه ـ بنظر نمی رسد که استخاره ها و مصلحت بينی های حکومت دينکاران امامی در ايران بتواند، بهنگام تحقق مذاکرۀ مستقيم با آمريکا، دولتی به نام «دولت خاتمی» را بر سر ميز مذاکره با نمايندگان اوباما و هيلاری کلينتون بنشاند؛ و برای اين کار نخواهد توانست از آدم های وابسته به اروپا، که همۀ شهرت و جوايز و دکتراهای افتخاری خود را مديون اروپائی ها هستند، استفاده کند و اتفاقاً اگر در بر همين پاشنه بگردد، ضروری خواهد بود که از آدم های نوع ديگری استفاده شود که، در عين داشتن هويت اسلامی و سوابق انقلابی، در« اردوگاه آمريکاگرايان» قرار داشته و با آنها سر و سر و رفت و آمدهای پنهان و آشکار داشته و خود را چندان هم به حکومت ولايت فقيه وفادار نشان نداده باشند. حکومت اسلامی در اين مورد نيز «مهره» کم ندارد.
و در هنگامۀ همين زير و بم ها و تلاطم ها است که در خبرها می خوانيم آقای دکتر ابراهيم يزدی، رهبر تشکل مذهبی موسوم به «نهضت آزادی ايران»، به آمريکا آمده و با آقای اوباما مذاکره کرده است؛ مذاکره ای که نه می توانسته بدور از چشم مقامات حکومت اسلامی انجام شود و نه نظر موافق آنها را با خود نداشته باشد. يعنی، در واقع، بايد پذيرفت که مذاکرۀ دولت آقای اوباما با حکومت اسلامی، چندی پيش از پريروز و انجام مراسم تحليف رئيس جمهور، آغاز شده و نمايندۀ حکومت اسلامی در اين مذاکرات هم کسی جز آقای ابراهيم يزدی نبوده است. آنگاه، تعيين آقای ولی نصر بعنوان مشاور آقای اوباما و ديدار رئيس جمهور جديد با کسانی همچون خانم هالۀ اسفندياری نيز در همين راستا درک شدنی تر است. به کلام ديگر، بنظر می رسد که ـ فعلاً، و اگر اتفاق خاصی پيش نيايد ـ قرار است آقای يزدی، بار ديگر (با اشاره به نقش ايشان در بردن خمينی به پاريس)، در تحولات تازۀ ايران نقشی کليدی بازی کند و چهرۀ جديد حکومت اسلامی برای مذاکره با آمريکا باشد و، در نتيجه، بايد منتظر شد که در اين دور جديد بازی، به ايران برگشته و فضا را برای بقدرت رسيدن يک دولت اسلامی «معتدل!» با شرکت اعضاء «خودی» ی نهضت آزادی فراهم نموده و مذاکرات مستقيم با آمريکا را اداره نمايد. آنگاه، در برابر چنين گزينۀ «خوش سابقه» ای، روشن است که احياء مهره های سوخته ای همچون مير حسين موسوی و سيد محمد خاتمی، محلی از اعراب نخواهد داشت.
در واقع، شکی نيست که شرکت احتمالی تشکل مذهبی ـ اسلامی «نهضت آزادی» در انتخابات آينده و عبور بی سر و صدای کانديدا (ها) ی آن از فيلتر شورای نگهبان، بخودی خود، موجب خواهد شد که همه چيز بصورت حرکت غافلگير کننده ای در آمده و تا مدت ها مخالفان سکولار حکومت اسلامی را گيج و مات نموده و آنها را ديگرباره شاهد دور تازه ای از اميدها و نوميدهائی نمايد که طی آن کل بازی رفته رفته به همان مسير اصلی که در دوران جيمی کارتر، و پيش از مطرح شدن ناگهانی و غافلگير کنندۀ «ولايت فقيه»، قرارش گذاشته شده بود بر گردد: ايجاد يک «حکومت اسلامی معتدل و لیبرال مآب» در ايران که روحانيت نقش اصلی و اجرائی را نداشته باشد، از ماجراجوئی های خارج از مرزها صرفنظر شود و ـ در حد ممکن و مقدور ـ نوعی فضای باز اما کنترل شدۀ سياسی برقرار گردد، و ايران ديگرباره از مدار اروپا کنده شده و در مدار آمريکا قرار گيرد؛ آنگونه که «دولت موقت» را از قبر بيرون کشيده و به «دولت ابد مدت» تبديل کرده باشند.
بدينسان، می بينيم که در اين «شطرنج مذاکره» حکومت اسلامی برای هر حرکت آمريکا حرکت و مهره ای خاص را تعبيه کرده و کوشيده است تا از «دولت خشن / مهرورز / بی مخ احمدی نژاد» و «دولت خندان / بی اختيار / و متظاهر به گفتگوی فرهنگ های سيد محمد خاتمی» گرفته و تا «دولت ليبرال ـ اسلامی ی بازرگان / يزدی»، همه گونه مهره ای را برای مذاکره با تيم ارسالی اوباما ـ کلينتون فراهم آورد.
آنچه می ماند بلاتکليفی فعلی نيروهای پراکندۀ مخالف حکومت اسلامی است که، چه بخواهند و چه نه، در صورتی براستی رنگ راستين اپوزيسيون را بخود خواهند گرفت که بالاترين اولويت کار خود را خواستاری انحلال حکومت مذهبی ـ ايدئولوژيک فعلی و برقراری يک حکومت سکولار در ايران قرار دهند؛ چرا که هر برنامه که در رأس آن خواستاری برقراری سکولاريسم در ايران وجود نداشته باشد نمی تواند در جهت برانداختن آنچه پرزيدنت اوباما در سخنرانی خود از آن ها نام می برد کاری انجام دهد. به يک تکه از سخنان او برگرديم، آنجا که می گويد: «آن کسانی که می خواهند هدف های خود را با ترور و کشتار بی گناهان پیش ببرند، ما به آنها می گوییم که... ما شما را شکست خواهیم داد.... به رهبران سراسر جهان که می خواهند بذر مناقشه بکارند، یا غرب را مسوول ناراحتی ها و ناهنجاری های جامعه خود می دانند، می گویم بدانید که مردم شما درباره شما بر اساس آنچه می توانید بسازید، و نه آنچه نابود می کنید قضاوت خواهند کرد. به کسانی که از طریق فساد و فریب و خاموش کردن ناراضیان به قدرت چسبیده اند، می گویم بدانید که شما در طرف اشتباه تاریخ قرار دارید».
ما سکولارها اگر بتوانيم بقدر کافی فعال شده و به دولت آمريکا و تعيين کنندگان سياست خارجی آن بفهمانيم که در دنيای مدرن، همۀ ترورها، کشتار بی گناهان، مناقشه ها، فسادها، فريب ها و خاموش کردن نارضائيان همواره از طريق استقرار حکومت های ايدئولوژيک صورت گرفته است و تنها پادزهر اين نوع حکومت ها نيز چيزی جز برقرار ساختن حکومت های سکولار نيست، آنگاه می توانيم اميدوار باشيم که دولت آقای اوباما هم نسبت به تقابل اساسی ايدئولوژی و سکولاريسم حساس تر شده و در سر هر ميز مذاکره ای خواستار آن باشد که زمينه برای بقدرت رسيدن حکومت های سکولار فراهم گردد.
و اينجا می توان به سوء تفاهم ديگری که در مورد مواضع آقای اوباما در نزد برخی از ايرانيان وجود دارد نيز اشاره کرد. برخی ها احترامی را که پرزيدنت اوباما به « جهان اسلام» می گذارد و خطاب به آن می گويد که «ما خواهان راهی جدید برای پیشرفت، بر اساس منافع و احترام متقابل هستیم» نوعی راه باز کردن برای حکومت های مبتنی بر ايدئولوژی اسلامی تلقی می کنند. حال آنکه اين تلقی خطا است. بخصوص که، نه از سر اتفاق، اوباما، بلافاصله پس از سخن گفتن دربارۀ احترام متقابل با «جهان اسلام» رو به «رهبران» می کند و «ترور، کشتار بی گناهان، مناقشه، فساد، فريب و خاموش کردن نارضائيان» را از ناحيۀ آنان می بيند.
بايد از خود بپرسيم که آيا اين «جهان اسلام» است که به تحقير «شيوۀ زندگی غرب» برخاسته يا اينگونه موضع گيری های خصمانه را بايد از جانب «رهبران حکومت های ايدئولوژيک اسلامی» دانست و سخنان آقای اوباما را نه خطاب به جهان اسلام که خطاب به آنان ارزيابی کرد، آنجا که می گويد: «ما بابت شیوۀ زندگی خود از کسی پوزش نخواهیم خواست، و نه در دفاع از آن درنگ خواهیم کرد، و آن کسانی که می خواهند هدف های خود را با ترور و کشتار بی گناهان پیش ببرند، ما به آنها می گوییم که روحیه ما قوی تر است و نمی تواند درهم شکسته شود»؟
در سراسر سخنان آقای اوباما می توان آمادگی دولت جديد آمريکا را برای مقابله با «دولت های ايدئولوژيک» ديد و بشرط آنکه اين مقابله را متوجه «جهان اسلام» ندانست.
با اين همه، آنچه در سخنان آقای اوباما بصورتی اسف انگيز غايب است اشارۀ رهبر جديد بزرگترين جامعۀ سکولار جهان به ضرورت برقراری سکولاريسم برای رسيدن به صلح و دوستی و پايان دادن به تبعيض در سراسر جهان است. و من اين غياب را نتيجۀ کم کاری سکولارهای جهان اسلام می دانم و فکر می کنم وظيفۀ همۀ ما مبارزان برای انحلال حکومت اسلامی در ايران روشن کردن ربط مستقيم تروريسم و بيداد و ستم و جستجوی وسائل کشتار جمعی با باقی ماندن حکومت های ايدئولوژيک ـ چه اسلامی و چه غير آن ـ در جهان است.
ما بايد با نامه های سرگشاده، توضيح گر، و پايان ناپذير خود دولت جديد آمريکا را نسبت به اين مسئله روشن کنيم که مهمترين جبهۀ جنگ برای رسيدن به آزادی، دموکراسی، کثرت گرائی، تساهل، تعامل و دوستی و صلح، اقدام برای برانداختن ايدئولوژی های تبعيض گذار و غير انسانی است؛ و دولت آمريکا نمی تواند «دوست هر ملت، هر مرد و زن و کودکی که در جستجوی آینده ای همراه با صلح، والایی و شرافت است» باشد اگر به مبارزه ای اساسی و ريشه ای با حکومت های ايدئولوژيکی که نمايندۀ هيچ مرد و زن و کودک سالم العقلی نيستند بر نخيزد.
بايد به آقای اوباما و دولت او نشان داد که انسان قرن بيست و يکم در سرسار جهان لياقت آن را دارد تا عمر خود را در سايۀ نظامات و دولت های سکولار، غير ايدئولوژيک و خدمتگذار بگذراند و تنها از راه کمک به پيدايش اينگونه حاکميت ها است که آمريکا می تواند در جهان کنونی «ديگرباره» نقش رهبری را بر عهده بگيرد.
آری، اين وظيفۀ ما است که آنچه را که از راه تجربه های تلخ و دردناک سی ساله گذشتۀ خود آموخته ايم به دولت جديد آمريکا نيز بياموزانيم.
برگرفته از سايت «سکولاريسم نو»:
آدرس با فيلترشکن:
https://newsecul.ipower.com/index.htm
آدرس فيلترشکن سايت نوری علا:
https://puyeshga.ipower.com/Esmail.htm
با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نور علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
Recently by Esmail Nooriala | Comments | Date |
---|---|---|
«شورای ملی» در ترازوی سنجش | 7 | Sep 25, 2012 |
ماه مرگ و بی مرگی | - | Aug 12, 2012 |
رهبر کاریزماتیک یا انتخابی؟ | 2 | Aug 06, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
تکرار همان مذاکرات؟
Faribors Maleknasri M.D. (not verified)Sat Jan 24, 2009 10:12 AM PST
خاتمی، و بقدرت رسيدن اصلاح طلبان وفادار به ولايت فقيه خواهيم بود که از آمريکا ب
I think Khatami, Rafsanjani, President Ahmadinejad and also even Mr. Ghalibaf are all from same textual web. Mr. Khatami has spoken in a way just to please the westerns and under cover of his speeches could the honorable Iranian nation in its Islamic Republic of Iran which it had based 1978/79 by sacrificing blood and lives make not negligible proceeds in many different branches of technical know how and so on. If it were not so Mr. Khatamii were not voted for a further legislativ period. And now shortly before presintial voting those gentlmen are searching for candidates in order to have more than one. The best man is Mr. Ghalibaf. he has actually no chance to be elected. Therefore he is the best rival and opponent. I think Mr. khatami could not give the country over o american Imperialism because he did not want it ever. It had been never his purpose. It had been never his purpose to get guaranties from USA for anything. The only guarantee for the permanenz of the Islamic republic of Iran is the honorable Iranian nation and nobody else. The human rights in the islamic Rerpublic of Iran are the best comparing to those in the western countries. it can not be made better because there exists no such a better rule. One realizes this only by operating from a objective and realistical point of view. Not else. Iranians have denyed any interest on speaking with U BA MA or any other likewise black jacks. It is just what Imam Khomaini(r) had recommended. The imperialists must first make a sorrowly TAZHIB E AKHLAGH by themselves. Under direction of a shia moslem`s - better a shia mullah - coach. after they have gotten a certificate then they can visit some koran school and then after many many years may be they are competent enogh to understand what they are supposed to do and how they are supposed to behave.
By the way: Iran`s economy is in a nearly equilibrium with many countries of the europian union. Look up the trade bilances and statistical results if you search the truth and are seeking prooves. Greeting