۱- رفتیم عید دیدنی خانه یکی از اقوام .تلویزیون روشن است و برنامه نوروزی پخش میکند. هایده پیش درآمد سه گاه میخواند: نوروزززز آمددد . هرم دلپذیر بخاری نفتی ارج به صورتم میزند. یک ظرف پر شکلات کام جلویم است٬از این شکلاتهای چهارگوش با عکس فنجان و نعلبکی و کاغذ طلایی. یواشکی مشتم را پر شکلات میکنم و در جیبم میریزم! صاحبخانه میبیند و لبخندی میزند. خجالت میکشم.موقع بیرون آمدن دوتا ده تومانی عیدی میگیرم از آنهایی که عکس پدر وپسر رویشان است که دارند به دور دستها نگاه میکنند.
۲-روز اول عید است. انقلاب تازه پیروز شده. تلویزیون مبله خانه پدر بزرگ روشن است.از آنهایی که با چوب برایش قاب مثل کمد درست میکردند و میتوانستی درش را قفل کنی. انیمیشن مانندی درست کردند از پرواز چند پرستو و سرودی با شور و حرارت روی آن پخش میشود: هوا دلپذیر شد گل از خاک بردمید٬ پرستو ...... با شعری از کرامت الله دانشیان یار و همرزم خسروگلسرخی که تا مرگ با او ماند! راستی چرا هیجوقت یادی از او نمیشود؟
۳- در بغل پدربزرگم در اتاقش نشسته ام. رادیو بزرگ و چوبی المپیا روشن است. آقاجون عاشق موسیقی آذری و رادیو باکو است. زینب خانلاراوا تصنیف شادی در باره بهار و نوروز میخواند. رادیو لامپی به رنگ سبز فسفری دارد که وقتی به ایستگاه رادیویی میرسد نور باریک آن پهن میشود. به نور سبز خیره میشوم فکر میکنم چقدر خوب بود قیافه خواننده همزمان با آهنگ از این نور سبز معلوم بود. سالها مانده است تا غولهای پرنده روپرت مرداک این آرزو را برآورده کنند. مادربزرگم وارد اتاق میشود و به پدربزرگم می توپد: الان سال تحویل میشود ٬بلند شو بچه رو بیار سر هفت سین!! آقاجون بلند میشود کتاب حافظ را برمیدارد و دستم را میگیرد و میرویم سر هفت سین. ایکاش میشد یکبار دیگرببینمشان.
۳- در زیرزمین خانه نشسته ایم. با ترس به سقف نگاه میکنیم. غرش توپهای ضدهوایی لحظه ای قطع نمیشود. هر از چند گاه لرزشی بم حاکی از آن است که بمبی در گوشه شهر منفجرشده. حس عجیبی است٬ مردد بین شادی و غم. شاد اینکه در این لاتاری مرگ قرعه به نام تو نبود و غم از اینکه میدانی در آن لحظه عده ای کشته شدند. فریدون فرح اندوز با صدایی لرزان از احساس ٬برنامه سال تحویل را از صدای آمریکا اجرا میکند:ای گرداننده روزها و شبها٬حال ما را به بهترین حالها برگردان. سال تحویل میشود . هنوز وضعیت قرمز است.
۴-در دفتر پادگان هستم و دارم مجله فیلم میخوانم. عاشق بهاریه های مجله فیلم هستم. حال هوای قشنگی دارد. اسمم به عنوان افسر نگهبان روز اول درآمده و سال تحویل خانه نیستم. در میزنند٬ رضایی سرباز تدارکات است.با لهجه غلیظ شمالی میگوید: سال تحویل شد جناب سروان. عید شما مبارک. بلند میشوم با او روبوسی میکنم. تنها آدمی است که آن حوالی میشود پیدا کرد.
۵- روز دوم عید است. روبه رویش نشستم و به چشمهایش نگاه میکنم٬ دلشوره عجیبی در آنها موج میزند. چند روز پیش دوست برادرم از آلمان زنگ زد. با بابا کلی حرف زد. در مورد من پرسید..... به نظرت چی کار کنم؟ دوباره همان حسهای لعنتی٬ عدم اعتماد به نفس٬ترس از آینده٬ غد بازی الکی مردانه٬ نجیب بازی تهوع آور. به خودم نهیب میزنم٬ بگو الاغ٬ بگو. بگو دوستش داری٬ ازش خواهش کن بمونه٬ بگو..... و به جای همه اینها یک لبخند ابلهانه. مبارکه٬ ایشالا به سلامتی! سال بعد وقتی برای تبریک عید از فرانکفورت زنگ زده بود برای گفتن اینها خیلی دیر شده بود.
۶-شب عید است. در هتل هما جمع شده ایم. سنت حسنه ای که چند سالی اجرا میشود. اینکه تمام دوستان شب سال نو جایی جمع شوند. خنده و شوخی و مراسم انتخاب مرد سال و زن سال و این حرفها. موبایل زنگ میزند. فرشاد است . ما فردا بعد سال تحویل میریم کلاردشت. شما هم میاین؟ تصویب میشود برویم. موقع بیرون آمدن عکسی به یادگار می اندازیم. آخرین باری بود که یکجا جمع شدیم.
۷- در کافی شاپ نزدیک خانه نشستم و زل زدم به غروب خورشید. اولین نوروز در غربت٬ سرکار بودم که سال تحویل شد. بعد زنگ زدم به خانه. مادرم بغض عجیبی دارد. مثل همیشه سعی میکنم با مسخره بازی و لودگی بخندانمش. بغضش ناگهان میترکد. دلم هری میریزد پایین. شب قبل آقا جون فوت کرده. راست میگویند شنیدن خبر بد از دور خیلی سخت است.یادم میافتتد وقتی برای خداحافظی پیشش رفته بودم ٬گریه کرد و گفت دیگر مرا نمیبیند. دستی به شانه ام میخورد. بیل یکی از مشتریان همیشگی کافی شاپ است. میگوید:happy nowruz buddy به زور لبخندی میزنم و تشکر میکنم.
نوروز تنها یک عوض شدن ساده سال نیست. نوروز برای ما یک حس است. یک عشق ٬ همان چیزی که بقول میرزاده عشقی :با شیر اندرون شود وبا جان بدر رود .مهم نیست کجا این کره خاکی زندگی میکنی یا چه کسی هستی٬ مهم اینست که نوروز برای تو چیزی است غیراز یک تغییر ساده عدد. مهم اینست که میتوانی این خطوط را بخوانی. اینست که سبز ٬سفید و سرخ برای تو مفهومی غیر از چند رنگ ساده دارد. مهم اینست که قلبت به عشق آن گربه زیبا که در گوشه ای از نقشه دنیا- بیخیال از سال سخت و مصیبت باری که در پیش دارد - خوابیده است. می تپد. مهم اینست که این تغییر را همزمان با خودت در همه جای طبیعت احساس میکنی.
وقتی در غربت زندگی میکنی.مواقعی هست که آرزو میکنی - حتی شده برای دقایقی- در وطنت باشی.نوروز یکی از آن مواقع است. حس وحال روزهای پایانی اسفند و نوروز در ایران را هیچ جای دیگر نمیتوان یافت. نوروز به نوعی با تار وپود ما و تک تک یاخته های ما سرشته شده . یک حس سیال در رگهای ما.حسی است مانند نگاه کردن به ستونهای تخت جمشید٬ مانند رعشه ای که با شنیدن سرود ای ایران به آدم دست میدهد ٬مثل عشق٬ مثل بوی وطن٬ مانند حس بودن در آغوش مادر................
هر جای دنیا که هستید ٬ نوروزتان پیروز. سال خوبی داشته باشید
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Beautifully written
by IRANdokht on Tue Mar 24, 2009 07:33 AM PDTPayam jan
Ashkeh manam daravordi aval sobhi...
I hope you had a nice Norouz and wish you a great new year of happiness and success.
IRANdokht
تشکر و تبریک
پیام میم (not verified)Sun Mar 22, 2009 01:22 AM PDT
دوستان عزیز و مهربان ممنون از لطف و صفای بی اندازه شما
سال نوهمگیتان مبارک و صد سال به ازاین سالها
beautiful piece of work
by Iranboy on Sat Mar 21, 2009 11:48 PM PDTAmazingly nice! Keep it up friend. It was meaningful and well thought. Bravo! It touched my heart
..............
by Majid on Fri Mar 20, 2009 07:28 PM PDTکم پیش میاد که نوشته هایی اینطور ببردتت تو خلسه ای که مغزت تا لحظاتی هیچ چیز کار دیگه یی نکنه جز مضمضه کردن، هضم و بایگانی کردن چیزی که خوندی و وقتی فکر میکنی که......«حالا برم سراغ یه مطلب دیگه»..... یه دفعه میبینی بازم برگشتی همونجا!
«حسی است مانند نگاه کردن به ستونهای تخت جمشید٬ مانند رعشه ای که با شنیدن سرود ای ایران به آدم دست میدهد ٬مثل عشق٬ مثل بوی وطن٬ مانند حس بودن در آغوش مادر................»
نوروزت فرخنده
Agha Payam -
by Fatollah (not verified) on Fri Mar 20, 2009 06:51 PM PDTThanks for sharing. Eid-e shoma mobarak, va nowrooz shoma pirooz hamchenin.
Ashkamo darovordi :o)
by Jahanshah Javid on Fri Mar 20, 2009 10:59 AM PDTPayam Jan, kheyli ehsasati shodam. mersi az bayane zibaye khaterehaaye khoob o sakhtet. dooradoor miboosamet. omidvaram een norooz khatereye khoobi barfaat basheh.
dirooz ba doosti dar tehran
by kofri (not verified) on Fri Mar 20, 2009 07:10 AM PDTdirooz ba doosti dar tehran harf mizadam va doroost mesle khodet natijeh giereftemm ke to khone mast! on bee na ke migoft 30 sal ro ba omeed in 13 rooz aidash davam avardeh!! man ham bad jor tareen ghorbati shodan ro dar in ayam hes kardam! khosha in omid ke baz ham faryad shadi sar bedeem! aya ma bar migardeem?