PART 2 PART 1 "می سر درد کنه، می پا درد کنه، می روده برای دختران حزب توده !" عمو جان هر از گاهی که سر حال بود، زمزمه میکرد. بردار ناتنی پدر بود، از مادری رشتی و فوق العاده مهربان. بر خلاف مادر بزرگ پدری که ترک بود و عبوس. هر دو دانشکده نظام رفته بودند و سال ۳۲، عمو جان فرمانده یک رسته تانک بود و عضو سازمان نظامی حزب. چند سال بعد که لو رفتند و رهبران افسانه ای شان همچون روزبه و سیامک اعدام شدند، عمو پنج سال حبس دید و معزول خدمت شد. پدر هیچوقت آن گناهش را نبخشید، چون برایش لکه سیاهی بود و سنگ راه پیشرفت و موفقیت. عاقبت هم که در سال ۵۵ حکم سرتیپی اش را موکول به بازنشستگی زودرس کردند، تمام کاسه کوزه ها را سر عمو شکست. خنده دار آنکه، همان شکست ظاهری، در نهایت باعث هجرت و نجاتش شد. عمو تا پس از انقلاب، نه از زندان حرفی میزد و نه از حزب توده. فقط غم ساکنی تو چشماش بود، که اون شیرینی پز اجباری رو از بقیه کاسب ها و دکون دار ها متمایز میکرد. مضاف بر این، دیگه شکار هم نمی زد؛ با وجودیکه در جوانی تفنگ انداز اسمی بود. وقتی مطابق اغلب آن سالها، آخر های پاییز به دشت ارژن میرفتیم، بجز نشانه زنی، هیچ تیر نمی انداخت. حتی گاهی متوجه میشدم که با اندوهی نگران، من نو جوان را برانداز میکرد؛ وقتی از تمیز کردن شاخ و سر گوزنی یا پوست کندن روباهی که زده بودم، احساس شعف و غرور میکردم. یه بعد از ظهر تابستون در شیراز، که هنوز تا فصل شکار خیلی مونده بود، از بی حوصلگی تو آلاچیق باغ و رو کرسی مخده لم داده بودم و با تفنگ بادی، سارهای روی سپیدار هشتی رو میزدم. هر بار یکی می افتاد و بقیه فرار میکردند. ده پونزده دقیقه که میگذشت، چند تایی دوباره مینشستند. باز، سینه سیاه و براقی بود و صدای خفه 'پک' ، و ساری می افتاد . عمو جان که پیشم نشست، چون عاشق محبتش بودم، از جا جستم و گفتم، "شربت و میوه بیارم؟" لبخند گنگی زد و جواب داد، "نه، فقط حرمت حیات رو نگهدار!" بیست سالی طول کشید تا مطلب رو حس کردم. بعد از گروگان گیری که بر گشته بودم، تنها فامیل نزدیک باقیمونده تو تهرون، عمو بود. مرتب تو شیرینی فروشی اش پلاس بودم و گاهی پشت دخل مینشستم. هنوز جنگ نشده بود و منهم کار درست و حسابی نداشتم. نمیدونستم به جهنم طلاقم در آمریکا بر گردم یا تو همون دیونه خونه تهرون جا خوش کنم. گفت؛ "اسد، فردا شب می آیی خونه کمک؟" گفتم، به چشم! اضافه کرد، "مهمانی آقایون است و زن عمو بهتره نباشه. تو بیا و یه ریزه کمک کن. در ضمن، مواظب من باش که اون مادر قحبه ها رو نزنم!" خنده کردم که، عمو جون شما و کتک زدن مهمون؟ جواب داد، "مواظب خودتم باش؛ اینها که می آیند، از دهن سفلیس دارند. منو یک بار مبتلا کردند؛ حالا اومدن که دوباره آبستنم کنند!" هر سه نفر به غایت مودب و موقر بودند، شصت هفتاد ساله. ریزه تره که یه دستش معیوب بود، لهجه گیلکی داشت. درشته فوق العاده پر انرژی و با جذبه بود، و بدون لهجه و با اعتماد بنفس کامل صحبت میکرد. مو سفیده آروم بود، ولی چشمهای نافذش انگار تا بیخ روح آدم رو می خوندند. هر سه به وضوح عمو جان رو میشناختند، اما فقط یه دستیه باهاش عیاق بود. بساط عرق رو از مجیدیه مهیا کرده و به حساب خودم دوبله گرفته بودم، که کم نیاد! ولی استکان پشت استکان میرفت و نگرانم میکرد. تا مزه رو برسونم، بطر اول رفته بود و هنوز صحبتشون گل هم ننداخته. عمو استکان سوم رو به خنده بالا برد و زد به سلامتی "رفیق استالین"! اونا مکثی کردند و کمی جا خوردند. عمو با تمسخر ادامه داد که، "چیه؛ بعد از کنگره بیستم دیگه نمیشه به سلامتی ایش عرق خورد؟" قد بلنده با تانی جواب داد، "خوب البته، استالین اشتباهاتی کرده بود که بالاخره در انترناسیونال مطرح گردید." عمو جان مثل بمب منفجر شد که، "اون مادر قحبه کارش از اشتباه بدر بود. اون جلاد کثافت ده میلیون از بهترین جوون ها و کادر های تراز اول رو کشت، تا خودش بتونه رهبری داشته باشه! من و شما هم مثل گاو و خر، اطاعت کور کورانه کردیم و هیچ فکر مستقلی از خودمون نداشتیم!" سکوتی بر قرار شد که فقط با آوردن ده دوازده سیخ دل و جیگر، توسط این آشپز کمر باریک، شکست. هر کدام لقمه ای با نون لواش و مخلوط ابداعی پیاز، گوجه و جعفری ام زدند و سرحالتر شدند. پنج تا بطر ما الشعیر تخمیر شده که از تو فریزر در اومد، طنین خنده ها بلند شد و با آهنگ خانوم پروین هم آوازی گرفتند. "امشب در سر شوری دارم؛ امشب در دل نوری دارم. باز من امشب در اوج آسمانم؛ بازی باشد با ستارگانم. امشب یکسر شوق و شورم؛ از این عالم گویی دورم." یه دستیه گفت، "حالا بیا تو سازمان های جانبی فعالیت کن، اگه دوست نداری با خود حزب مرتبط باشی." عمو زیر بار نمیرفت و بهانه می آورد. مو سفیده دلیل آورد که، "رفیق عزیز، جوون ها نیاز به هدایت دارند؛ نیاز به ایمان و هدف. تشنه تربیت، نظم و امید هستند." قد بلنده اضافه کرد، "ما همه در برابر تاریخ مسوولیم، چه تلاش بکنیم و چه نکنیم. نباید اجازه بدیم که نیروی روشنفکری بدام خرافات مذهبی یا گروه های راست افراطی و از همه بدتر، تربچه های پوک باغچه عمو سام بیفتند." عمو فکری کرد و گفت، "مگه مرام ما خیلی بهتر بود؟ مگه کمونیسم ما بی عیب بود، بی نقص بود؟" یه استکان دیگه بالا رفتند، با کمی ماست و خیار پر سیر و ترنم آهنگ های قدیمی. دوباره موسفیده سکوت رو شکست که، "کمونیسم بی عیب وجود نداره. کمونیسم مجرد وجود نداره. کمونیسم هم مثل هر روش مترقی تاریخی، مجسم و یک فرایند متحوله!" عمو سرفه ای عصبی کرد و جواب داد، "یعنی گذار از مالکیت خصوصی به مالکیت دولتی، ترقیه؟ از دموکراسی به تک حزبی، تکامله؟ نظامی که مردم صاحب هیچ چیز نیستند و همه حتی برای نون شب وابسته به حزب و رهبرند، با برده داری چه تفاوتی داره؟ جاییکه حتی حق اظهار نظر نداری و یه اعتراض ساده میتونه به زندانت بندازه، رای ملت و خواست توده چه معنی داره؟" بعدش هم حسابی از کوره در رفت و داد زد، "جاکش ها، ما ملت خودمونو به استالین خونخوار فروختیم! اونهم دهن ما رو به اسم خلق و توده، سرویس کرد!" خیلی بیش از اون نموندند. عمو که آرام شد، معذرتی خواست و آن آقایان هم ساعتی بعد رفتند. مصرف مهمانی بیشتر عرق شد و کمتر غذا. قلوه ها و خوش گوشت تقریبا دست نخورده ماند. کته پلو را هم که با اشپل و ماهی دودی مزه کرده بودم، فقط باب طبع عمو و رفیق گیلکش افتاد. خوشبختانه برای دسر، قد بلنده از کاک شیرازی خوشش آمد و مو سفیده نوقای تبریز را پسندید. آخرش، به هر کدام یک جفت چایی پر هل و تک رنگ دادم، تا بوی دهانشان گرفته شود. دیگه ندیدمشون تا دو سال بعد و رو صفحه تلویزیون. >>> PART 1
Recently by Shazde Asdola Mirza | Comments | Date |
---|---|---|
The Problem with Problem-Solvers | 2 | Dec 01, 2012 |
I am sorry, but we may be dead. | 18 | Nov 23, 2012 |
Who has killed the most Israeli? | 53 | Nov 17, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
از افراط به تفریط
macron127Sun Sep 27, 2009 07:00 PM PDT
از افراط به تفریط
از اینور بام به اونور بام
از یک بعدی به تک بعدی
از بی انصافی به بی عدالتی
از عبودیت صرف به فردیت صرف
از "برای همه " به " برای خودم
شگفت انگیز است که تا چه حد انسان می تواند در دام تندروی های نابخردانه گرفتار شود . تندروی در راست گرایی به همان اندازه تندروی در چپ گرایی نکوهیده است . بجای تلاش در پیشه کردن منطق و میانه روی ، اکنون از دمکراسی غربی ، که البته در حال حاضرتنها راه حل می باشد ، بهشت دین کاران ساخته می شود . فلاکت بخش بزرگی از مردم در غرب و ستم کاری سرمایه داران بر خردمند منصف و نوع دوست روشن است .
پیشنهاد دمکراسی به ایران و ایرانیان کار بسیار درست و پسندیده ایست اما نقد لیبرال دمکراسی نباید به فراموشی سپرده شود .
ذهن بیشینه روشنفکران ایرانی مخطط است ، سخت است ، باورمند است . با ظرافت و دقت و انصاف میانه ای ندارد .
به ایرانیان دمکراسی بدهید و بگویید که این تنها و بهترین راه حل است . نقد آن را هم بدهید و با ظرافت هم بدهید اما نه به گونه چامسکی که هراس از دمکراسی می پراکند
Ahosseini aziz.
by ebi amirhosseini on Sat Sep 26, 2009 09:47 AM PDTFrom Amirhosseini to Ahosseini.
From kerman to Yazd.
cheers
p.s.
Shazdeh jaan bebakhshid.
I visited his site,found out he is from Kavir,2baareh filam yaade hendestoon kard.
Ebi aka Haaji
آقای حسینی: وب سایت شما بسیار زیباست - موید باشید
Shazde Asdola MirzaSat Sep 26, 2009 09:26 AM PDT
Every voice counts! Every action counts!
A very touching
by ahosseini on Wed Sep 23, 2009 09:56 PM PDTA very touching story.
Nice one.
See my work by visiting ahosseini and www.ahosseini.com.
del
by Anahid Hojjati on Thu Sep 24, 2009 05:00 AM PDTdel
Dear friends: thanks for your support & encouraging kind words
by Shazde Asdola Mirza on Wed Sep 23, 2009 08:35 PM PDTWhy would/should anyone write about the Tudeh Party, when we have Ahmadi-Nutjob right in front of us?
1. AN is using the same populist/leftist tactics that Tudeh used, to cover its thirst for power, with anti-imperialist lingo.
2. Islamists have learned to blame the West for every ill in the world, taking lessons from the Communists.
3. All the real problems with our 20th century intellectual movements from Constitutional revolution onwards, can be traced to the poisonous effects of communism in Iran.
4. Tudeh party has been the father (legitimate or illegitimate) of all the leftist groups in Iran. The anti-western poison of Tudeh created the greatest hatred in the hearts and minds of Iranians, and lead to the widespread acceptance of mullah's 1978 revolution.
5. Tudeh created the most effective political party in Iran's history, trained the best cadre of Iran's youths, nurtured the greatest number of Iran's intellectuals - and then sacrificed all of that in the alter of the most blood-thirsty and dictatorial ideology of the 20th century: i.e. Communism.
.
by Flying Solo on Mon Sep 28, 2009 04:27 PM PDT.
Shazdeh jan,
by shifteh on Wed Sep 23, 2009 07:54 AM PDTMerci for your story. And, yet again, you made me laugh while my heart was bleeding of the memory of all who so innocently believed in a mirage...
Our generation has witnessed the extremes quite repeatedly. The fall of Soviet Union; the fall of Capitalism; the fall of zealot idealogies, the melting of icebergs, etc...Meanwhile, we have been witness to the explosive advances in technology, in communication, in medical discoveries, in looking into the universe as it expands (or, shrinks.) As someone said, "It was (is) the best of times and the worst of times."
Just re-read 1984; fascinating insight; good read for everyone, just to be reminded of the evil that might be there, right in front of us...
Keep writing, please.
یکبار تودهای
benrossTue Sep 22, 2009 04:31 PM PDT
Right on Target S.A.M Jaan
by Khar on Tue Sep 22, 2009 07:24 PM PDTYour dear uncle is not alone regarding his feelings toward Hezb-e Khianat-be-Tudeh.
Thanks for another awesome article, keep'm coming!
Bareekalla
by KouroshS on Tue Sep 22, 2009 12:23 PM PDTHaghan ke haz kardam.
Fabulous
by sima on Tue Sep 22, 2009 08:23 AM PDTVery nice read.
شازده جان,وزیرالوزرا !!
ebi amirhosseiniMon Sep 21, 2009 06:09 PM PDT
دو تا یاری گرفتم در جوانی
یکی رشتی یکی مازندرانی
به قربون سر رشتی بگردم
که دل رو میبره مازندرانی
*********
سپاس
Ebi aka Haaji
...
by Red Wine on Mon Sep 21, 2009 05:43 PM PDTشازده جان گل نوشتی و تابناک ! با نوشتههای شما همیشه احساس آشنایی میکنم،انگاری که در دنیا دگر، هم پیاله بودیم... خدا داند !
موید باشید و سرافراز.