خلافت ابوبکر تنها دو سال و 3 ماه به درازا کشید. او فرصت یافت تا برخی از یاغیان عرب در سرزمین حجاز را ساکت کند و تمامی شبه جزیره را به تصرف درآورد، سردار عرب، "خالد" را به فتح بخش هایی از ایران و روم شرقی (بیزانس) بفرستد و... خالد تا پیش از مرگ ابوبکر، فرصت یافت بخش های جنوبی عراق را از ایرانیان و بخش هایی از سوریه در امپراطوری روم شرقی را تصرف کند، اما چند روز پیش از فتح کامل دمشق(سال 13 هجری، 634 میلادی) ابوبکر درگذشت. از وقایع دوران ابوبکر، یکی هم باز پس گرفتن "فدک" از فاطمه، دختر پیامبر بود که ادعا می کرد "فدک" و "خیبر" از پدرش به او ارث رسیده اما ابوبکر اعتقاد داشت که رسول خدا هیچ ارث و میراثی ندارد و همه چیز به بیت المال مسلمین تعلق دارد. آنچه بیش از هر چیز به مطلب ما مربوط می شود، رفتار و گفتار ابوبکر پس از انتخاب به خلافت است. او در خطابه ای به مردم گفت؛ "من بهترین شما نیستم. اگر نیکوکارم، یاری ام کنید و اگر اشتباه کردم، راه راست را نشانم دهید. قوی ترین شما با من، ضعیف ترین خواهد شد چرا که قدرتش را با ضعفا تقسیم می کنم، و ضعیف ترین شما با من، قوی ترین خواهد بود چرا که حقوق او را تضمین می کنم. پس اگر درست رفتار کردم، مرا اطاعت کنید، همان گونه که خدا و رسولش را اطاعت کردید و اگر اشتباه کردم، اطاعتی به من مدیون نیستید"!
ابوبکر در بستر مرگ به شورای بزرگان عرب توصیه کرد تا عمر را بجای او انتخاب کنند. شورا نیز به این وصیت عمل کرد. عمر مرد خود ساخته ای از یک خانواده ی معمولی مکی بود. با آن که در آن زمان داشتن سواد امتیازی نبود، عمر نزد خود خواندن و نوشتن آموخت و سخت علاقمند به شعر و ادبیات بود. 27 ساله بود که اسلام آورد و 18 سال، تا فتح نهایی مکه و حجة الوداع، همراه پیامبر بود. دخترش "حفظه" را به همسری به محمد داد و بر مرگ پیامبر به زاری گریست. با وجودی که عمر مردی هوشمند و با سیاست بود، به دلیل اراده ای مصمم و زبانی صریح، طرفداری سخت از عدالت و حمایت از ناداران، در میان بزرگان قریش محبوبیتی نداشت. در دوره ی خلافت او(13 تا 23 هجری / 634 تا 644 میلادی) سپاه اسلام تمامی عراق، ایران، مصر و شام را در نبردهای بزرگی چون یرموک، دمشق، قادسیه، جلولا، مدائن، نهاوند، و... فتح کرد. نوشته اند که در دوران عمر بیش از 4050 شهر توسط سپاه اسلام فتح شد. عمر برای هر بخش تازه فتح شده، حاکمی منصوب کرد، دیوان محاسبات تشکیل داد و منشی و کاتب و دفتردار معین نمود و برای امپراطوری پریشان و نابسامان تازه، بنیان اداری و سیاسی و اجتماعی درست کرد، پلیس و اداره ی امنیت تاسیس نمود، به گونه ای که امیران و حکام به شدت از قدرتش بیمناک بودند. از آنجا که عمر، خود قاضی و فقیهی بزرگ بود، برای اولین بار فقه اسلامی را تدوین کرد و سازمان "قضا" تشکیل داد. برای امیران و فرمانداران انتخابی، حکم می نوشت و آنها را به رعایت عدالت و قسط، تشویق می کرد. در نامه ای به یکی از فرماندارانش نوشته؛ فراموش نکن که من تو را به ریاست بر مردم نگماشته ام تا حکومت کنی. تو تعیین شده ای تا مردم را در مسجد اعظم گردآوری و به آنها اصول و مبانی اسلام را تعلیم دهی و حق و حقوقشان را یادآوری کنی. تو را برای راهنمایی مردم برگزیده ام. درهای خانه ات را به روی مردم نبند، قدرتمندان را کمتر بپذیر و با ضعیفان بیشتر معاشرت کن و چنان رفتار نکن که برترین آدمیان هستی.
عمر تاریخ هجری را بنا نهاد، بیت المال مسلمین را تاسیس کرد تا ثروت های به چنگ آمده همراه با مالیات(زکوة و خمس) به بیت المال واریز شود، به تقلید ایرانیان دفاتر مالیاتی تدارک دید، شهرهای تازه ای نظیر کوفه و بصره را بنا کرد. کلیمیان و مسیحیان را در عبادت آزاد گذاشت و فرمان داد هیچ مسلمانی نباید متعرض آنان شود. در عین حال سکونت یا اشتغال کلیمیان و مسیحیان را در خاک حجاز، ممنوع کرد. سه سال از دوره ی ده ساله ی خلافت عمر(638 تا 641 میلادی)، تمامی حجاز گرفتار خشکسالی و قحطی بزرگی شد. عمر با درایت کامل، ترتیبی داد تا ساکنین حجاز این بلا را با کم ترین تلفات، پشت سر بگذارند. فرمان داد تا از شهرهای نزدیک ایران و سوریه، مواد غذایی به حجاز حمل کنند و روزانه مردمی را که از گرسنگی به مکه و مدینه روی آورده بودند، اطعام کرد. عمر به ساده زندگی کردن مشهور بود و اغلب اوقات روز را با مردم می گذراند. در 644 میلادی به دست مردی ایرانی الاصل به نام فیروزان، معروف به ابولولو، به قتل رسید.
عمر در بستر مرگ، شورایی از شش نفر؛ علی، عثمان، عبدالرحمن عوف، سعدبن ابی وقاص و طلحه تعیین کرد تا خلیفه ی بعدی را انتخاب کنند. با آن که علی و طلحه نیز از سوی برخی از مردم نامزد خلافت بودند، چهار روز پس از مرگ عمر، عثمان با نام "امیرالمومنین" به جانشینی عمر برگزیده شد. عثمان که تاجری ثروتمند از خانواده ی بنی امیه بود، 12 سال (644 تا 656) خلیفه بود. او چهارمین نفری بود که به محمد ایمان آورد. بارها بخش بزرگی از دارایی اش را هزینه ی جنگ های محمد با غیر مسلمانان کرد. ابتدا با رقیه دختر محمد ازدواج کرد و در 614 میلادی همراه یازده مرد و یازده زن، بعلت آزار مسلمانان در مکه، به حبشه مهاجرت کرد. هنگام هجرت پیامبر، عثمان ثروت و دارایی اش در طائف و مکه را بر جای گذاشت و همراه محمد به مدینه رفت. او که تاجری هوشمند بود، در مدینه نیز کارش بالا گرفت و به زودی ثروتمندترین مرد شهر شد. چون همسرش رقیه به بیماری مالاریا درگذشت، با ام کلثوم، دختر دیگر محمد ازدواج کرد. پس از فتح مکه و طائف، دارایی از دست رفته اش به او بازگردانده شد. عثمان بخش بزرگی از هزینه ی جنگ تبوک، آخرین نبرد پیامبر را به عهده گرفت(هزار دینار نقد و هزار شتر برای حمل و نقل و بسیاری اسب و...) در انتخاب ابوبکر و عمر حضور داشت و جزو اولین کسانی بود که با آنها بیعت کرد.
در دوران خلافت عثمان، خراسان و طبرستان و ارمنستان، تونس و قبرس نیز به دست مسلمین فتح شد و امپراطوری اسلام، از شمال تا ورای مرزهای سوریه، از غرب تا مراکش در شمال آفریقا و از شرق تا آن سوی مرز پاکستان فعلی، گسترده شد. عثمان مامورانی به دربار چین فرستاد و اولین مسجد را در چین بنا کرد، و سکه های ساسانی را که هنوز با نام یزدگرد رایج بود، با حک "بسم الله" در طرف دیگر، به سکه ی امپراطوری اسلامی تبدیل کرد. و بالاخره تدوین "قرآن واحد" مسلمانان را که از زمان ابوبکر آغاز شده بود، به پایان برد(7).
عثمان که تاجری ثروتمند و موفق بود، بیشتر با بزرگان حشر و نشر داشت و نفع آنان را مد نظر داشت و بر خلاف عمر، با مردم عادی چندان سر و کاری نداشت. محبوبیت عثمان در سال های آخر خلافتش افول کرد. عده ای بر او شوریدند و حتی خلیفه را 40 روز در خانه محبوس نگه داشتند. عثمان مانع می شد که طرفدارانش با شورشیان مقابله کنند. هنگامی که شورشیان قصد قتلش را داشتند، گروهی از جمله حسن و حسین، فرزندان علی داوطلبانه برای محافظت او مسلح شدند. عثمان آنها را از اختلاف و خونریزی میان مسلمین بر حذر داشت. با وساطت علی قرار شد عثمان والی مصر را بر کنار و مروان بن حکم را از خود دور کند. اما پس از مدتی، عثمان از سر پیمان گذشت. شورشیان، بصره و کوفه را تصرف کردند. عثمان که خطیبی زبر دست بود، در مسجد پیامبر، مردم را از اختلاف بر حذر داشت. بسیاری از شورشیان به او پیوستند. اما هنگام مراسم حج، گروهی قصد قتل او را داشتند و به سویش سنگ پرتاب کردند. با وجودی که عثمان سخت زخمی و بستری شد اما هم چنان مانع می شد که طرفدارانش با شورشیان مقابله کنند و سبب خونریزی شوند. بالاخره گروهی از ناراضیان به خانه اش ریختند و او را به قتل رساندند. عثمان که در هفتاد سالگی به خلافت رسید، در 35 هجری (656 میلادی) درگذشت.
شیعیان معتقدند که عثمان مناصب و مشاغل بزرگ را به خویشان و افراد خانواده ی خود (بنی امیه) سپرد. این ایرادی ست که عمدتن خانواده ی بنی هاشم به عثمان داشتند. اختلاف بنی امیه و بنی هاشم که هر دو از قبیله ی قریش بودند، به دوران پیش از محمد باز می گردد. زمانی که بنی امیه، هم از نگاه تعداد و هم از لحاظ ثروت از بنی هاشم برتر بودند. با ظهور محمد از خانواده ی فقیر و کم جمعیت بنی هاشم، برتری بنی امیه از میان رفت. عثمان با برگزیدن افرادی چون معاویه و مروان به حکومت ولایات، بار دیگر سبب برتری خانواده ی بنی امیه شد، چیزی که خوش آیند بنی هاشم نبود. از سوی دیگر علی در غزواتی که برای فتح مکه صورت گرفت، بسیاری از بنی امیه را که مخالف پیامبر و اسلام بودند، کشت. به همین دلیل او را "قتال العرب" می نامیدند. با این همه عثمان هرگز حاضر نشد طرفدارانش به روی مخالفین و شورشیان شمشیر بکشند و این امر سبب نفاق بین مسلمانان شود.
علی که در خانواده ی پیامبر بزرگ شده بود، پس از هجرت، داماد پیامبر شد و در تمام غزوات در کنار محمد جنگید. پس از مرگ پیامبر، در قضیه ی "فدک" جانب فاطمه را گرفت اما همین که سه چهار ماه پس از پیامبر، فاطمه نیز در گذشت، علی با ابوبکر، و سپس با عمر بیعت کرد. پس از قتل عثمان، علی به خلافت برگزیده شد. خانواده ی بنی امیه، به ویژه معاویه پسر عم عثمان و حاکم شام، با علی از در مخالفت درآمدند. ابتدا عایشه علم مخالفت برداشت و طلحه و زبیر به او پیوستند. شیعیان این قیام را "فتنه ی اول" می نامند. مخالفین از علی خواستار مجازات قاتلین عثمان بودند و چون علی اظهار داشت که کشندگان عثمان در اختیار او نیستند، مخالفین در بصره گرد آمدند، شهر را تصرف کردند و مردم را علیه علی تشویق کردند و برخی از طرفداران علی را کشتند و پیشنهاد مذاکره با علی را نپذیرفتند. در 656 میلادی، سال اول خلافت علی، چنگی در گرفت که به نام "جنگ جمل" معروف است. علی بر عایشه و طلحه و زبیر پیروز شد و شورشیان متفرق شدند. آنگاه علی مرکز خلافت را به کوفه برد که نسبت به مدینه، مرکزیت بیشتری داشت. سپس معاویه را از حکومت شام معزول کرد. معاویه فرمان علی را نپذیرفت و به همراه عمروعاص، به بهانه ی انتقام خون عثمان، به جنگ علی آمد. جنگ "صفین" که شیعیان آن را "فتنه ی دوم" می خوانند، پس از ۱۱۰ روز، به نتیجه ای نرسید و قرار شد هر کدام از طرفین، یک "حکم" برگزینند و نتیجه ی حکمیت آنان را، هرچه باشد بپذیرند. عمروعاص از سوی معاویه و ابوموسی اشعری از سوی طرفداران علی انتخاب شدند. عمروعاص که مردی سیاس و حیله گر بود، ابوموسی را فریب داد و رای به نفع معاویه صادر شد. برخی از یاران علی تن به این حکمیت ندادند و خواستند به جنگ ادامه دهند اما علی نپذیرفت. مخالفین که بعدها به "خوارج" معروف شدند، رو در روی علی ایستادند. مذاکره به نتیجه ای نرسید و جنگ سوم به نام "نهروان" در گرفت که در آن خوارج از سپاه علی شکست خوردند. در 19 رمضان سال 40 هجرت (661 میلادی)، وقتی علی برای نماز به مسجد بزرگ کوفه رفت، یکی از خوارج به نام ابن ملجم مرادی ضربتی به او زد و علی دو روز بعد درگذشت. به این ترتیب خلافت علی تنها 5 سال طول کشید(656 تا 661) و تقریبن تمامی آن صرف جنگ با مخالفین داخلی شد.
در مورد فاصله ی 25 سال از مرگ پیامبر تا خلافت علی، تواریخ شیعه پر از اخبار ضد و نقیض درباره ی امام اول شیعیان است. شیعیان از جمله نوشته اند که چون علی مایل نبود میان مسلمانان اختلاف افتد و کار به جنگ و خونریزی بکشد، از ادعای خلافت چشم پوشید و از "حق" خود گذشت و گوشه نشینی اختیار کرد. اگرچه علی در هیچیک از جنگ های مسلمین در آن سال ها شرکت نداشت اما در هیچ تاریخی هم نیامده که از سوی یکی از خلفای سه گانه، پیشنهاد امارت یا قضاوتی به علی شده باشد و او نپذیرفته باشد. طبق اقوال ضد و نقیض در تواریخ شیعه، گویا علی در آن 25 سال، به کار کشاورزی مشغول بوده و تنها در دوره ی عثمان چند جا با سیاست های خلیفه مخالفت کرده است. به اعتبار معاویه و عمروعاص و بنی امیه، علی در شورش علیه عثمان و قتل او شرکت داشته اما در تواریخ اهل سنت، هیچ کجا او را آشکارا در قتل عثمان متهم نکرده اند. اصولن عدم پیروزی سپاه علی بر معاویه، نشانه ی آن است که رفتار و سیاست علی در میان مردم هم، چندان محبوبیتی نداشته است. گفته می شد اغلب لشکریان علی در جنگ صفین، "نه از حب علی که از بغض معاویه" طرف علی را گرفته بودند.
مجموعه ای از نامه ها و خطابه های منسوب به علی را که تقریبن تمامی به دوران خلافتش مربوط می شود، "سید رضی" در قرن چهارم هجری، به نام "نهج البلاغه" تدوین کرده است. اما روشن نیست این خطابه ها و نامه ها از کجا پس از گذشت سه قرن و نیم از مرگ علی، به دست سید رضی رسیده. اما به شهادت تاریخ معتبر "طبری" که صد سال پیش تر از نهج البلاغه نوشته شده، عمر رسم داشت طی نامه هایی رعایت عدالت در قضاوت و امارت بر مسلمین را به امیران و حکام خود در ولایات، یادآوری کند. خطابه های عمر و عثمان که هر دو خطیبانی زبردست بودند، به ویژه عمر نیز، در تواریخ اسلامی آمده است. به گمان من آنچه در نهج البلاغه به علی نسبت می دهند، مانند بسیاری از اوصاف دیگری که شیعیان در مورد علی نوشته اند، نه واقعیت تاریخی، بلکه بیشتر غلو و بزرگ نمایی از روی علاقه به علی، و دشمنی با خلفای دیگر بوده است. در تمام سال های "سکوت" علی، کسانی نظیر "ابوذر غفاری" و "عمار یاسر" که از یاران محمد بودند، انتقادات خود نسبت به عمر و عثمان را آشکارا در کوی و مسجد و در حضور خلیفه ابراز می کردند. پرهیز علی از اختلاف میان مسلمین نیز، تلاشی بود که عثمان کرد و شیعیان این را هم به علی نسبت می دهند. علی مرد شجاعی بود و شمشیرش همه جا در صف مقدم جنگ ها می درخشید. اما علی مرد سیاست نبود. دوران کوتاه خلافتش دلیل روشنی بر این مدعاست. او نه تنها از اختلاف میان مسلمین پرهیزی نداشت، بلکه نتیجه ی پنج سال خلافت او با سه جنگ بزرگ داخلی، دلیل اختلاف آشکار بین مسلمین و عدم توانایی علی در جلوگیری از این اختلاف است. اختلاف و انشعاب بین مسلمانان، در اصل بدعتی ست که علی گذاشت. سیاست ضعیف او بود که سبب قدرت گرفتن معاویه و بنی امیه شد.
شیعیان هم چنین ادعا می کنند که علی در تمام آن 25 سال، تنها بود و روزها یا شب ها در نخلستان ها سر در چاه فرو می کرد و فریاد می کشید. علی بجز چهار فرزندی که از فاطمه داشت، پس از او چندین همسر دیگر اختیار کرد و فرزندان دیگری چون عباس و محمد حنفیه داشت. با استناد به تاریخ، تعداد افراد خانواده ی علی بیش از بیست سی نفر بودند. کسی که روزها پیوسته در نخلستان و در کار کشاورزی بود و شب ها بین یتیمان و بیوه زنان، نان و خرما تقسیم می کرد و یا به نماز و عبادت های طولانی شبانه می پرداخت(8)، با آن تعداد افراد خانواده اش، کجا فرصت "تنهایی" داشت؟ و...و...
در مورد داستان هایی که از رفتار محمد و علی با کافر و یتیم و بیوه و فقیر و غیره تعریف شده، لازم به ذکر است که یثرب (مدینه ی بعدی) بیشتر به کشاورزی مشهور بوده و مکه مرکز تجاری و بازرگانی حجاز به شمار می رفته. از سوی دیگر ساکنان حجاز، عمدتن اعراب بدوی و کوچی بوده اند، و نه شهرنشین. این پرسش پیش می آید که جمعیت مدینه در دوران "صدر اسلام"، چقدر بوده؟ شغل این مردم چه بوده، چه تعدادی ساکن شهر بوده اند و چه تعدادی از آنها جزو قبایل کوچی در سفر و تجارت بوده اند؟ از شهروندان مدینه، چه تعدادی هر روز، یا روزهای جمعه به مسجد می رفته اند یا در خانه ی خلیفه جمع می شده اند؟ چه تعداد از اینان مردم عادی بوده اند و چند نفرشان از یاران همیشگی خلیفه و از بزرگان قبایل بوده اند که پیوسته با خلیفه حشر و نشر داشته اند؟ اصولن نحوه ی زندگی و حضور این افراد در مسجد و نماز جماعت و دیدار خلیفه و... چگونه بوده است؟ چقدر از این جمعیت را زنان تشکیل می داده اند؟ و اصولن زنان در مسجد و حجره و خانه ی خلیفه، جایی داشته اند؟ اگر داستان هایی شبیه به آن کلیمی که هر روز بر سر راه محمد به بام می رفته و خاکستر آتش بر سر محمد می ریخته و... آثاری از حقیقت داشته باشد، باید پرسید؛ مگر پیامبر بیمار بوده که هر روز از همان کوچه و همان محل عبور می کرده، با وجودی که می دانسته بر سرش خاکستر آتش می ریزند؟ ساختار معماری در مدینه یا مکه در دوران "صدر اسلام" چگونه بوده که آن کلیمی بر "بام" می رفته و با سطلی خاکستر آتش، منتظر عبور پیامبر می نشسته است؟ و اگر چنین بیماری وجود خارجی داشته، اسلام آوردن او چه افتخاری می آفریند؟ و...و...و...
با این وجود این سوال همچنان باقی می ماند که اگر تعبیر و تاویل آخوندهای شیعی از کلام محمد در غدیر خم (آن که من مولای او هستم، علی مولای اوست) را بپذیریم که مقصود پیامبر برگزیدن علی به جانشینی خود بوده است، ابتدا باید اعتراف کنیم که محمد اشتباه بزرگی کرده چرا که دوران کوتاه خلافت علی نشان می دهد که او از عهده ی "مولایی" بر خلق، بر نمی آمده و در بین خلفا نه تنها عمر بهترین خدمت را به اسلام کرده و از هر لحاظ، بهترین خلیفه بوده، بلکه علی در پنج سال خلافتش حتی به اندازه ی عثمان هم امتیاز نمی آورد. باید گفت بنیان گذاران تشیع از زمان آل بویه و سپس در دوران صفوی، نه تنها کارهای عمر، از جمله نامه هایش به کارگزاران ولایات را به حساب علی گذاشتند، بلکه مجموع محسنات دیگر خلفا را پای علی نوشتند، همان گونه که بسیاری ویژگی های رستم را به علی دادند.(9)
از سوی دیگر، در صورتی که تاویل شیعه از کلام محمد را بپذیریم، پس پیامبر مانند دیکتاتورها برای خود جانشین تعیین کرده، و بی آن که از صلاحیت سیاسی چنین جانشینی مطمئن باشد، او را به مردم تحمیل کرده است حال آن که پیامبر، آن هم "خاتم النبیین"، چه نیازی به "جانشین" دارد؟ او پیامی از جانب خدا آورده و به گوش خلایق رسانده و ماموریتش را انجام داده است. دیگر جانشین برای چیست؟ این بازماندگان اند که اگر پس از پیامبر، مایل به داشتن رهبر و راهنمایی هستند، باید یکی را که شایسته ی رهبری می دانند، برگزینند و به او اقتداء کنند. گیریم که تاویل و تفسیر شیعه از کلام محمد درست هم باشد، آیا صرف این که "هر کسی من مولای او هستم، علی مولای اوست" این "حق" را به علی می دهد که شمشیر بکشد و از مردم بخواهد که او را مولای خود بدانند؟ چرا باید بپذیریم که علی 25 سال "ساکت" در گوشه ای نشست و از "حق" خود گذشت، برای آن که اختلاف میان مسلمانان نیافتد؟ آیا اگر علی در میان مردم آنقدر طرفدار و هواخواه داشت که "حق" خود را بگیرد، باز هم "سکوت" می کرد؟ اصولن اگر هواخواهان علی در اکثریت قاطع بودند، علی نیازی به شمشیر و جنگ و خونریزی داشت؟ از طرف دیگر دوران خلافت علی به وضوح نشان می دهد که او هراسی از اختلاف انداختن میان مسلمین نداشت. او به دلیل سه جنگ بزرگ داخلی بین مسلمین، هرگز فرصت نکرد تا یکپارچگی دنیای اسلام را که عمر و عثمان حفظ کرده بودند، تحت کنترل خود درآورد. بسیاری از احکامی که علی صادر کرد، مانند حکم عزل معاویه و نصب مالک اشتر، از سوی حکام وقت پذیرفته نشد. در عین حال نمی دانیم چرا علی بر سر این "تعبیر" از کلام پیامبر در غدیر خم، بایستی شمشیرمی کشید و ادعای خلافت می کرد؟ و چون چنین نکرده، "سکوت" کرده و "گوشه نشینی" اختیار کرده، چرا باید از او متشکر باشیم؟
عمر با وجودی که سه سال از ده سال حکومتش، سخت درگیر خشکسالی و قحطی بود، اما پهنای دنیای اسلام را از شرق تا آنسوی مرزهای پاکستان فعلی، و از غرب تا ورای مرزهای مصر گسترانید و برای اداره ی این سرزمین پهناور، قانون و مقررات و ساختار اداری تاسیس کرد و از مدینه بر همه جای سرزمین های تازه فتح شده، تسلط داشت. همین طور عثمان در تمام دوره ی خلافتش، با وجودی که نیمی از آن با شورش های داخلی درگیر بود، به تمام امپراطوری مسلط بود...
پس "صدر اسلام" چه در 11 سال پس از هجرت و در حیات پیامبر، و چه پس از او در دوران خلافت ابوبکر، عمر، عثمان و علی، دورانی سراسر خون و کشتار غیر مسلمانان و دگراندیشان به عنوان "کافر"، و غارت و چپاول اموال آنان در سراسر سرزمین های فتح شده، و... جز لکه های سفیدی در یکی دو جای کارنامه ی خلافت عمر و عثمان، آن هم تنها در داخل دیوارهای شهر مدینه، و نه حتی به فاصله ی چند صد کیلومتر آن طرف تر، در شهر مکه، امتیاز دیگری ندارد و آش دهان سوزی نیست. و مگر جمعیت مدینه ی زمان عمر چقدر بود؟ چند نفر پشت سر خلیفه نماز می خواندند و جز بزرگان قبایل و اطرافیان "امیرالمومنین"، چند شهروند عادی نظیر چوپان و ساربان و برده و کوچی و عرب بدوی بیابانی و ... رخصت می یافتند با خلیفه از مشکلات خود بگویند، از جور ارباب و "صاحب" خویش بنالند و شاهد مجازات "مالک" خود باشند؟ در تمام آن 52 سال "صدر اسلام"، چند زن به دادخواهی نزد خلیفه آمدند و از روزگار بردگی شان بر طبق قوانین ستتی و قبیله ای و اسلامی، شکایت کردند؟ حال آن که زنان حتی به عنوان دختر محمد و ابوبکر و عمر و... به مصلحت کار و زندگی پدرانشان، خرید و فروش می شدند و روزگار همسر خلیفه با زن یک بیابانگرد معمولی، مگر در رفاه، تفاوت دیگری نداشت. اگر به فرض محال، مدینه ی زمان عمر را به عنوان بهشت موعود "صدر اسلام" بپذیریم، روزگار میلیون ها مسلمان و غیر مسلمان در سرتاسر امپراطوری اسلامی، در شام و بصره و کوفه و خراسان و ماوراء النهر و ری و همدان و مصر و تونس و ... چگونه بود؟(10)
اگر روند انقلاب مشروطیت در 13- 14 سال اول، توسط طیف هایی از نیروهای داخلی دچار هرج و مرج نمی شد و جامعه ی آن روز، افتان و خیزان به سمت اهداف مشروطیت پیش می رفت، و کار به کودتای 1299 نمی رسید. اگر پس از کودتا، دیکتاتوری رضا خان مانع بروز نظرات ضد آخوندی ترقی خواهان و روشنفکران نمی شد و رضاخان برای ماندن بر سر قدرت و تغییر سلطنت به نفع خود و خانواده اش، با آخوندها ساخت و پاخت نمی کرد و به آنها فرصت و رخصت دوباره ی ابراز وجود در جامعه ی ایران را نمی داد، تا باز در رگ های فرهنگی و اجتماعی مملکت رسوخ کنند. شاید فاتحه ی دخالت نیروهای مذهبی در سیاست و جامعه ی ایران، جایی در همان ایام، خوانده می شد و به آخر می رسید. شاید! در عین حال نمی شود بر روی این "اگر" و "مگر"ها شرط بندی کرد. روحانیت از دوران صفوی به بعد، در همه ی زمینه های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی نفوذ کرد و به نیرویی تعیین کننده تبدیل شد و تنها در صورت آگاهی و عمل کردن یکپارچه ی بقیه ی نیروهای اجتماعی ممکن بود به عقب رانده شود. از طرف دیگر از همان دوران صفویه، روحانیت شیعه خود را بصورت قدرتی جایگزین برای حکومت جلوه داده بود و پیوسته بر سر جامعه ی ایده آل "صدر اسلام" و قوانین شریعت و پاسخگویی قرآن و اسلام به تمام مشکلات جامعه ی مسلمین و... هم چنان متوهمانه اصرار داشت، به گونه ای که با آن همه جعلیات، بخش بزرگی از خود روحانیت هم آن "توهم" بزرگ را باور داشت، و هم چنان دارد! الگوی این توهم، "آرمان شهری" بود که از دوران کوتاه "صدر اسلام" جعل کرده بودند، آرمان شهری که در آن با تلاوت اذان، مسلمین مغازه ها را بی هراس از دزد، رها می کردند و به مسجد می رفتند، یا خلیفه ی مسلمین پس از نماز، دنیای اسلام را از همان گوشه ی مسجد رهبری می کرد! در هر حال این توهم با به قدرت نرسیدن آخوندها و ماندن آنها در اپوزیسیون، می توانست تا قرن ها ادامه یابد. درسی که این سی سال به ملت داد، و بسیاری از خود آخوندها را هم از توهم "صدر اسلام" به در آورد، بیدار شدن از خوابی بود که آخوندها در سیصد سال گذشته دیده بودند و مردم را به تعبیر آن فریفته بودند. خواب و توهمی که در کمتر از سی سال، چون حبابی بر سطح منجلاب، ترکید...
کسی اما هنوز نگفته که؛ اگر این "آرمان شهر" وعده داده شده ی "صدر اسلام"، جامعه ای سرشار از عدالت و برابری و رفاه عمومی و امنیت و ... توهمی بیش نبود و به راستی یک واقعیت تاریخی بود و می توانست در گوشه ای از جامعه ی امروز ما با همان شکل و شمایلی که بر سر منبرها توصیف می شود و در کتاب ها وعده داده شده، اتفاق بیافتد، چند پابرهنه ی محروم حاضر اند از بیابان سراسر هولی پوشیده از جسد، و دریایی لبریز از خون، و جهانی سرشار از دروغ و دغل و تظاهر و لجن پراکنی و شکنجه و تجاوز و چپاول، به اندازه ی واقعیتی به نام "جمهوری اسلامی" عبور کنند تا سرانجام به این بهشت موعود برسند؟
نه گمانم اگر کپسول "صدر اسلام" هم ساخته شود و روزی سه بار، صبح، ظهر و شب تنقیه شود، دردی از دردهای آن جامعه درمان شود، که گفته اند؛ "آوازه خوان، نه آواز"! در ساختار دموکراسی هم که جایی برای "رهبر" و "ولی وقیح" نیست تا به عنوان قیم مردم، در همه ی موارد نظر بدهد و تصمیم بگیرد، این مجری قانون و مقررات است که باید سیاستمدار و با اراده باشد، و گرنه از کتاب قانون به تنهایی کاری بر نمی آید. اسلام و قرآن و فقه و اصول هم، مثل هر کتاب قانون دیگر به تنهایی مشکل گشا نیستند. هم شاه اسماعیل قرآن داشت، هم شاه عباس و هم شاه سلطان حسین! شیخ نوری و سید ضیاء هم از امیر کبیر و قائم مقام و مصدق، هم مسلمان تر بودند و هم قرآن و فقه اسلامی را بیشتر و بهتر می دانستند؛ نه هرکه طرف کله کج نهاد و راست نشست / کلاهداری و آیین رهبری(سروری) داند! عمر در طول ده سال خلافت، با وجودی که سه سالش درگیر خشکسالی و قحطی مهیبی بود، برای امپراطوری اسلام که بیست برابر شبه جزیره عربستان وسعت، و صدها برابر مدینه جمعیت داشت، ساختار اداری تهیه کرد، نظام لشکری سر و صورت داد، برای والی و حاکم هر بخش آن، قوانین و مقررات نوشت، دستگاه قضایی و پلیس تاسیس کرد و حتی سازمان امنیت و اخبار تشکیل داد و... حال آن که 12 سال پس از او، علی همه ی این مقررات را آماده داشت اما در طول پنج سال، حتی حجاز و عراق سفلی را نتوانست اداره کند و اختلافاتی که در دوران خلافت او پیش آمد، برای همیشه امپراطوری اسلام را به ده ها جزیره تقسیم کرد که حتی در دوران هارون الرشید، پر قدرت ترین خلیفه ی عباسی با همه ی دستگاه عریض و طویل امنیتی اش، به خوبی همان هفت سال خلافت عمر اداره نمی شد و خلفا همه جا ناچار بودند از "اختلاف بیانداز و حکومت کن" استفاده کنند، غزنوی را علیه سامانی، سامانی را علیه صفاری، خوارزمشاهی را علیه غزنوی و چنگیز را علیه خوارزمشاه بشورانند تا بتوانند خلیفه بمانند...
پایان
***
(7) نوشته اند که در قرآن شیعیان، دو سوره ی "النورین" و "الولایه" به قرآن عثمان اضافه شده است.
(8) همین چند روز پیش اقای "قرائتی"، در یک برنامه ی تله ویزیونی مدعی شد که حضرت علی شبی هزار رکعت نماز "با حضور" می خواند! هر رکعت نماز "با حضور" چقدر وقت می برد؟ حیرتا که این شب علی از تمامی شب های "عاشقان بیدل" درازتر بوده است! این همان شب است که کوله بار بر دوش، بر در خانه ی یتیمان و بیوه زنان می رفته و نان و خرما تقسیم می کرده، یا نماز نافله می خوانده یا ...لابد "علی" از کوپن اضافی "وقت" استفاده می کرده و شب و روزش هزار سال بوده! دروغ و مزخرف گفتن که کنتور ندارد تا شماره بیاندازد!... اصولن هزار رکعت نماز با حضور، چه حسنی دارد؟ مثل این که افتخار کنیم یک جوکی هندی یک ماه تمام، گرسنه و ساکت می نشیند و به یک نقطه خیره می شود. خوب، که چی؟
(9) نامه به مالک اشتر که از سوی علی به حکومت مصر فرستاده شد(نهج البلاغه)، از همه نظر به نامه های عمر به کارگزاران ولایات شبیه است. دست کم دو تاریخ معتبر از جمله تاریخ طبری، نزدیک به صد سال پیش از تدوین نهج البلاغه نوشته شده و در آن به کارهای عمر در دوران خلافتش اشاره شده است. در حالی که نهج البلاغه بیش از سه قرن پس از مرگ علی نوشته شده و روشن نیست ماخذ و منابع این نامه ها و خطابه ها کجا بوده است! اگرچه نامه به مالک اشتر منسوب به علی، با همه ی جزئیات یک فرمان برای یک حاکم مسلمان، چندین برابر نامه های عمر به کارگزاران ولایات است، اما مالک اشتر پیش از آن که به ولایت مصر برسد، توسط عمال معاویه و حاکم وقت مصر کشته شد، و ما نمی دانیم در صورت رسیدن به مصر و حاکمیت، مالک اشتر تا کجا می توانست به مفاد این نامه عمل کند و خود علی به عنوان خلیفه تا کجا توانست به این "مانیفست" عمل کند!
(10) این همه زیورآلاتی که به شخصیت علی بسته اند، هیچ بعید نیست جایی در همان دوران صفویه، با استفاده از "عرق ملی" ایرانیان شکل نگرفته باشد! این که علی در جنگ علیه ایران و هیچ جنگ دیگری شرکت نداشت اما عمر بود که امپراطوری ساسانیان را برانداخت و شکوه "پارس" را در هم ریخت و... همین امر کافی نبود تا علی نزد ایرانیان محبوب، و عمر منفور شود؟ مگر عید عمرکشان از همان ایام در ماه ربیع الاول معمول نشد؟ مگر شاه اسماعیل نبود که نفرین و طعن و لعن به عمر و خلفای راشدین را علنن بین مردم معمول کرد؟ کاری نوادگان نسل هشتم آخوند محمدباقر مجلسی، در جمهوری اسلامی می کنند؛ آنجا که می خواهد سیاست قداره بندانه و قلدرمابانه ی هسته ای شان را به کرسی بنشانند، سخن از "ملت ایران" است که از "حق مسلم" خود نمی گذرد و... اما همین "ملت ایران" وقتی می خواهد در انتخابات از "حق مسلم" خود استفاده کند، "خس و خاشاک" و "میکرب" قلمداد می شود. بالاخره "جا انداختن" دروغ، نیاز به "اسباب" و "ابزار" دارد تا کم کم در ذهن خلق الله، به واقعیت تبدیل شود، نه؟ در ناسپاسی آخوندها همین بس که اسلامشان را از عمر دارند، (اگر عمر ایران را فتح نکرده بود، این آقایان چگونه به "اسلام" عزیزشان نایل می شدند؟) اما تمام اعمال نیک عمر را به علی منسوب می کنند، عمر را از واقعیتش تهی می کنند، غاصب و منحرف می خوانند، و با این همه دوران او را به عنوان بخشی از "صدر اسلام" رنگ می کنند و به عنوان "قناری" به خلق الله می فروشند. این هم گوشه ای از تضاد فرهنگ ایرانی ست که مثل هر خصلت دیگر، چون به آخوند می رسد، دو چندان می شود.
Recently by Ali Ohadi | Comments | Date |
---|---|---|
بینی مش کاظم | - | Nov 07, 2012 |
"آرزو"ی گمگشته | - | Jul 29, 2012 |
سالگرد مشروطیت | 2 | Jul 22, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Mr. Ohadi, Really, Thanks
by Maryam Hojjat on Wed Dec 01, 2010 06:40 AM PSTgreat blog with historical truth.