احساسات جنسی یک زن در چنبره ی مداواهای اجتماعی گم و گور می شود همان طور که حس مردان به سادگی در هیاهو محو می شود.
نظم جاری جامعه بی آنکه با هشداری توامان باشد مرد و زن را به یک سوق می راند.
آنانی که طمع ازادی درونی را چشیده اند به خوبی می دانند در گذر از روز مرگی ها و قانون های نوشته و اجرا شده ها به سادگی نمی توان مقاومت مصالع روحی را بالابرد. توان بالایی می خواهد.
نه با شربت های تقویتی می توان رشد کرد نه با پزشکی گیاهی و سنتی.
نمی توان به همه ی آدم ها اعتماد کرد.
نمی توان دل سیر و گوش شنوا پیدا کرد و هانسل و گرتل وار رد همه ی نان ریزه ها را دنبال کرد بی آنکه بی حواس به پرنده های گرسنه بود.
سیاست زدایی از رد انگشتان و بهت نماندن به هنجارهای سوخته کار هر کسی نیست.
می توان کتاب و لغت لمباند و هزاران ساعت فقط خواند و در فرصت پاره شده از زمان نوشت.
خیزاب ها و موج ها ی پشت سد روح را می توان با آب بند بست ولی به وقت درو شاید طوفان شکار کرد.
می توان سلانه سلانه راه رفت و بیداری شب ها را تحمل کرد.
می توان آرام گوش کرد می توان شعر خواند می توان دار و دسته راه انداخت و می توان های بسیاری تولید کرد.
آنچه در این روزها بیش از همه توان می گیرد اضافه فکر کردن است.
کادرهای باز و بسته را می توان هزار بار باز کرد و بست. آن وقتی کارایی خواهد داشت که با چشمان تمام بسته کادر باز انتخاب کرد.
می توان به همه ی اتفاقات روزمره اندشید. می توان طومار بزرگی نوشت از همه ی بایسته ها ونابایست ها. می توان شمع نذر کرد می توان به امامزاده های سیار دخیل بست. از این می توانستن ها بسیار می توان انجام داد. ولی آنچه این روزها مهمترین کار است خواندن و خواندن است.
یک اتاق ازآن خود به بزرگی همه ی دنیا تنها آرزوی من است.
سقف ارزوهایم روز به روز کوتاهتر می شود و به هیچ عنوان از کاهش زیاده خواهی ها افسرده نیستم.
دنیای ذهنم بزرگتر شده ولی دیگر تن به جغرافیا نمی سپارم. دیگر ملیت و زبان برایم معنای خودش را از دست داده.
دیگر به پایه های محکم فکر نمی کنم. دیگر به مذهب و چراهای این چیست و آن چیست؟ فکر نمی کنم. به مرگ هم توجه نمی کنم.
پیاده رو های کنار خانه ام را وجب به وجب اندازه گرفته ام و متر چوبی ام را با چکش شکسته ام. دیگر به اندازه ها توجه نمی کنم.
دیگر به این فکر نمی کنم که آیا باید درد ترا ودرد دیگری به آسانی از دست بدهم یا که نه. قالب های جدیدی برای تازه فکر کردن به دست آورده ام. دیگر فکر می کنم به خوبی می دانم پله ی بعدی ام در چه ساعت و مکانی جلوی پایم خواهد بود.
همه ی یادگاری های قبلی ام را قاب گرفته ام و دور تادور خانه به دیوار اویخته ام. هرازگاه نگاهشان می کنم تا یادم بیاید تا کجا پیش رفته ام.
Recently by hadi khojinian | Comments | Date |
---|---|---|
ابرهای حامله از باران | 4 | Jul 28, 2012 |
مادام بوواری | - | Jul 07, 2012 |
دیوارهای روبرو | 6 | Jun 26, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
رویای دیگر
hadi khojinianSun Feb 21, 2010 04:24 PM PST
ممنون هستم بابت لطف همیشگی ات . به سامان باشی دوست نازنین من
functional wisdom
by Monda on Sun Feb 21, 2010 12:39 PM PSTI am sorry for not having access to farsi keyboard, but I must say, I learn from your words each time you write them. I appreciate your presence here very much.
شادکامی
hadi khojinianSun Feb 21, 2010 05:53 AM PST
ممنون . کم و بیش پله های بعدی مو می شناسم و از این بابت حس خوشی دارم . به آینده فکر نمی کنم و سعی می کنم در لحظه هایم زندگی کنم . شاد باشی رفیق من
Peace
by Princess on Sat Feb 20, 2010 11:52 PM PSTSounds like you are finding peace by staying in the here and now.
I love this line:
قالب های جدیدی برای تازه فکر کردن به دست آورده ام. دیگر فکر می کنم به خوبی می دانم پله ی بعدی ام در چه ساعت و مکانی جلوی پایم خواهد بود.
Reading is an addictive pursuit and a very satisfying one. Thanks for this enjoyable read.
مرسی
hadi khojinianSat Feb 20, 2010 08:16 AM PST
مرسی رفیق نازنینم
Just brilliant!
by Tahirih on Sat Feb 20, 2010 07:33 AM PSTI am lost for words, just brilliant.
Regards,
Tahirih
رفیق جان
hadi khojinianSat Feb 20, 2010 05:35 AM PST
ممنون . زندگی کردن در اتاقی به وسعت دنیا محشره و توانایی پیدا کردنش هم معرکه است رفیق جان
really true ...
by reRa on Sat Feb 20, 2010 01:54 AM PSTreally true ... I do belive in this so much as well ... living with this fact like
من توانایی زندگی تو همه کشوری رو دارم و اگر لازم باشه اینکار رو می کنم ... چون من هم باور دارم که ...همه جای دنیا سرای من است
cheerz
جهانشاه جان
hadi khojinianFri Feb 19, 2010 08:56 PM PST
تو همیشه لطف داری جهانشاه جان .نگاه من به دنیای اطرافم بی هیچ اغراقی دارد باز تر می شود چون در جزیره ای که زندگی می کنم آدم ها را یک سویه نگاه نمی کنم و تنهایی خود خواسته ام ، کمک کرده زندگی را قشنگ تر و در عین حال ساده تر بیینم و این برای من ایرانی نعمتی ست که در طی سالها زندگی در کشورم به این سعادت نرسیده بودم . وقتی می گویم سعادت درست می گویم . چون در داخل ایران انقدر فشار و اختناق بود که برای من نوعی ، فرصتی برای باز یافتن خودم پیش نمی آمد . نمی خواهم بگویم دیگر کامل شده ام که نشده ام ! ولی لطافتی در ذهنم پیدا کرده ام که گاهی اوقات برای خودم هم وصف ناشدنی ست . این روزها واقعان احساس می کنم دنیا خانه ی من شده . چون خودت بهتر از من میدانی در دایره ای از همه ی ملیت ها زندگی می کنم و میزان سنج فکری ام را با عیار انها می سنجم . به خودم می گویم هی رفیق ! دیگر به حال خودت واگذار نشده ای و حالا تا می توانی بخوان و یاد بگیر که انسان تر بشوی . یاد بگیر که دنیا را تا نوک دماغت نبینی . سیاه و سفید به ادم ها نگاه نکن . رنگ های شاد را هم به روی بوم زندگی ات بپاشان . دنیا گاهی اوقات زیباست و گاهی اوقات دلهره آور . چون در داخل میهن مان مرگ بیداد می کند . برای منی که از مرگ گریخته ام جزیره ام نعمتی ست . خوش باشی رفیق جانم.
Loss and gain
by Jahanshah Javid on Fri Feb 19, 2010 06:12 PM PSTYour outlook on the world is getting wider by the day. Unlike those who are getting more narrow-minded. Wish there were more like you.