این که وصف شکوه و بزرگ نمایی "صدر اسلام" از کجای تاریخ شروع شده و چه کسی اولین بار به چنین کشف بزرگی در جهان اسلام نائل شده، بر من معلوم نیست. به احتمالی این وعده ی بزرگ هم مثل اغلب زینت آلاتی که به اسلام (به ویژه تشیع) بسته اند، جایی در دوران صفویه زاییده شده و تمام این سال ها تا امروز، رشد و نمو کرده تا به این غایت بزرگ شده است(1)! در متون تاریخ معاصر ما اما مژده به "آرمان شهری" به نام "صدر اسلام"، به پیش از انقلاب مشروطیت باز می گردد و به احتمالی اولین بار از سوی سیدجمال الدین اسدآبادی مطرح شده باشد. کسی که به دنبال "اتحاد اسلام" بود.
آثار سید جمال الدین پر است از افسوس بر این که چرا ملل مسلمان زیر سلطه ی استعمار غرب اند، حال آن که "اسلام" خود یک مذهب و ایدئولوژی کامل و جهان شمول است و مسلمانان به اعتبار قرآن و قوانین اخلاقی و قواعد اجتماعی شان می توانند سرور جهان باشند. پس فکر "اتحاد" ملل اسلامی جمال الدین، بیشتر ریشه در جلوه ی پیشرفت های اروپا (مسیحیت) در دنیای اسلام، و تسلط برخی از دول استعمارگر نظیر انگلیس، فرانسه، هلند و پرتقال و ... بر جوامع مسلمان داشت. به زبان دیگر ایده ی "اتحاد ملل اسلامی" کمتر بر مبنای "حب اسلام" و بیشتر بر مبنای عقده نسبت به برتری اروپاییان و کینه نسبت به نفوذشان در جوامع اسلامی استوار بود. سید جمال و پیروانش می خواستند در مقابل برتری مسیحیت اروپا، از "اسلام" به مثابه یک "هویت جمعی" برای ملل مسلمان، استفاده کنند و ملت های مسلمان را با تاریخ و فرهنگ و زبان های بسیار متفاوت، گرد این هویت تازه و زیر پرچم "اتحاد اسلام" فرا می خواندند تا مثلن چیزی به شکل امپراطوری اسلامی در مقابل نفوذ قدرت صنعتی و تسلط غرب بنا کنند. این که چنین ایده ای چقدر می توانست منطقی و واقع بینانه باشد، به مطلب ما مربوط نمی شود(2). آنچه در چارچوب مطلب ما می گنجد اما، الگویی ست که حضرات برای این "اتحاد اسلام" تراشیده اند تا مگر به این وسیله "امت"های مسلمان را به این ایده ی "ناب" جذب کنند. در این جامعه ی "نمونه" برای "اتحاد اسلام"، ولو بصورت نظری هم شده، بایستی دلایل و براهینی پیدا شود که نشان دهد اسلام "می تواند" و پتانسیل های لازم برای تاسیس چنین مدینه ی فاضله ای در مقابل دستآوردهای شگفت تمدن غرب را دارد. بنا بر نظریه ی مدافعان "اتحاد اسلام" و جامعه ی نمونه ی "صدر اسلام"، اولن عدالت و برابری و آزادی و ... بطور کلی "اومانیسم" غربی که پس از رنسانس، سبب ایجاد نظم و قانون و احترام به انسان و پیشرفت صنعت و اقتصاد و غیره و غیره در جوامع غربی شده، همه در قرآن و اسلام وجود دارد، و نیازی نیست تا مسلمانان "آنچه خود دارند" را "از بیگانه تمنا کنند"! در ثانی ادعا می شد که خود اروپایی ها هم این همه شگفتی در پیشرفت و قدرت را از "اسلام" گرفته اند(3)! ایده ی "صدر اسلام" در اصل ارائه ی یک نمونه برای جهانی تحت پوشش "اتحاد اسلام"، و حجتی برای تلاش مسلمانان برای رسیدن به چنین بهشت موعودی بود.
باری، این جامعه ی برابر و آزاد و دموکرات و... باید سرمشق جوامع اسلامی امروز می شد تا از خفت و حقارت در مقابل "غرب" استعمارگر، رها شوند. در این جامعه ی نمونه در "صدر اسلام"، هنوز اختلافی میان مسلمانان نیفتاده بود و شعب مختلف مذهبی به وجود نیامده بود و همه، از "سید قریشی" تا "بلال حبشی"، غرق در قسط و عدالت و ... می زیستند! خلیفه ساده زندگی می کرد و کنار منبر و مسجد روی زمین می نشست و به رتق و فتق مسایل و مشکلات مردم و جامعه می پرداخت، یا روزها در نخلستان ها کار می کرد و شب ها بطور ناشناس به در خانه ی "یتیمان" و "بیوه زنان" و "فقیران" می رفت و نان و خرما بین آنها تقسیم می کرد. این که در چنین جامعه ی نمونه ای چرا یتیم و بیوه و فقیر و برده و... وجود داشت که در عین حال همه شان "خانه" داشتند که حضرت به "در خانه شان" برود و... روشن نیست. به اعتبار واضعین این نظریه، همه ی انحرافات، از جمله برتری عرب بر غیر عرب، برده داری که شامل زنان هم می شد، اختلاف طبقاتی بین فقیر و غنی وو... از دوره ی امویان به بعد آغاز و آشکار شده که از اسلام ناب محمدی "منحرف" شده بودند! گفته می شد در "صدر اسلام" بیت المالی بود که ثروتمندان به آن مالیات (زکوة و خمس) می پرداختند و فقرا از آن بهره مند می شدند و... همین که صدای اذان بلند می شد، مردم کسب و کار را بی واهمه از دزد، رها می کردند و به مسجد می رفتند و ... لابد اگر کسی هم می پرسید اگر دزد نبود، پس این قوانین قطع انگشتان در دزدی اول، و قطع دست تا مچ در صورت تکرار، و قطع کامل دست در صورت تکرار دزدی و ... برای که وضع شده، پاسخ می دادند که این قوانین بعدن در دوره ی اموی و عباسی آمده که از جامعه ی "صدر اسلام" منحرف شده بودند. و به احتمالی تاریخ را هم منکر می شده اند که بسیاری از این قوانین قضایی در دوره ی عمر، خلیفه ی دوم وضع شده است که خود فقیه و قاضی معتبری بود.
در واقع "صدر اسلام" دوره ای از تاریخ اسلام بود که به دلیل ابهامی که داشت، می شد همه جور النگ و دولنگی به آن بست و از مخالف خوانی "معاندین" و "اصحاب فتنه" هم نهراسید. چرا که نسل همدوره ی پیامبر و نسل بعد از او، هنوز زنده بود و می شد از قول هر کدامشان هزاران حدیث و خبر ساخت که؛ "من خود شنیدم که رسول خدا چنین گفت،... یا بخدا قسم دیدم که محمدبن عبدالله چنین کرد و ... به پرسش یک مسلمان، یا انکار یک کافر، یا مرتد، یا دشمن ... چگونه پاسخ داد و چه مسامحه و مصالحه و گذشت و تعاملی در کار پیامبر و خلیفه و رهبر بود و ... احادیث و اخباری که هنوز هم نمی دانیم تا چه اندازه به زیور دروغ و مصلحت آراسته است. "صدر اسلام" بهر حال "آرمانشهری"ست که همه ی آرزوهای تحقیر شده و سرخورده ی جوامع مسلمان در آن برآورده می شود؛ دروغ هایی که به تکرار، به واقعیت تبدیل شدند! فراموش نکنیم که در قرن نوزدهم نه تنها شاه و دربار ایران بازیچه ی دو قدرت روس و انگلیس بودند و تقریبن از خود اختیاری نداشتند، بلکه هند که بالاترین رقم مسلمان جهان را داشت، مستعمره ی انگلیس بود، اندونزی در استعمار هلند، مالزی در چنگال انگلیس، کشورهای مسلمان شمال آفریقا از مصر تا لیبی تحت تسلط استعمار انگلیس و مراکش و الجزایر زیر یوغ استعمار فرانسه و... بودند و ثروت و اعتبار و حیثیت مسلمانان جهان بازیچه ی دول استعمارگر اروپای مسیحی بود. فقر از سر و روی این جوامع بالا می رفت و مسیحیان اروپایی ثروت مسلمانان را غارت و چپاول می کردند و سبب تحقیر آنان می شدند. پس نظریه ی فریبنده ی "صدر اسلام"، متاعی بود پر مشتری.
اما این "صدر اسلام" که جامعه ی قسط و عدالت و برابری و... بوده، و در آن برای هر دردی، درمانی پیدا می شده و برای هر پرسشی، پاسخی آماده بوده است؛ مثلن پیامبر هر روز از مسیری می گذشته که یک "کلیمی خبیث" از بام، بر سر او خاکستر گرم می ریخته و با این حال، حضرت هر روز از همان مسیر می رفته (با این اصرار، هر روز کجا می رفته؟) و آن کلیمی هم همیشه بالای بام حاضر نشسته بوده تا حضرت از راه برسد، و... یک روز که از خاکستر گرم خبری نمی شود، پیامبر سراغ آن کلیمی را می گیرد و می گویند بیمار است، پس حضرت به عیادتش می رود و آن "خبیث"، شرمنده از این بزرگواری، در جا اسلام می آورد! یا خلیفه ای از صبح تا شام در نخلستان کار می کرده و خود به نان و نمکی می ساخته اما همین که تاریک می شده، توبره ای بر می داشته و در تاریکی بصورت ناشناس، به در خانه ی یتیمان و بیوه زنان می رفته و نان و خرما میانشان تقسیم می کرده و ... این "صدر اسلام" چه وقت بوده و کجا اتفاق افتاده؟
از روی نقشه ی راه و تصاویری که برای این "آرمانشهر" ارائه شده، چنین پیداست که "صدر اسلام" نه حکایت دوران صد و چند ساله ی حکومت امویان در شام است، و نه قصه ی چند قرن امارت خلفای عباسی در بغداد، چرا که این هر دو از "اسلام واقعی" منحرف شده بودند و ... پس "صدر اسلام"، دورانی ست میان بعثت محمد تا مرگ علی؛ چرا که پیش از بعثت، "اسلام"ی وجود نداشته تا "صدر"ی داشته باشد، و پس از خلافت علی هم که معاویه آمده و یزید و الخ، که "لعنت الله علیهم اجمعین"! پس "صدر اسلام" عبارت از دورانی ست که رهبرانش محمد، ابوبکر، عمر، عثمان و علی بوده اند. و خواهیم دید که این جامعه ی شکوفا و بی عیب، نه در شام و بغداد و ... که تنها در شهر مدینه و سه یا چهار سالی هم در شهر کوفه می توانسته وجود داشته باشد!
بطور خلاصه "صدر اسلام" عبارت است از 23 سال زندگی پیامبر، از بعثت تا مرگ، کمی بیش از دو سال حکومت ابوبکر، ده سال خلافت عمر، دوازده سال خلافت عثمان و بالاخره 5 سال خلافت علی، یعنی رویهم رفته 52 سال، از زمان بعثت محمد تا مرگ علی. از این که تشیع 25 سال این دوره (خلافت ابوبکر، عمر و عثمان) را اصلن قبول ندارد و معتقد است که اینان غاصب و خلافکار بوده اند، پس نمی توانسته اند الگوی "صدر اسلام" باشند، با اغماض می گذریم و هم چنان بر این اعتقاد می مانیم که "صدر اسلام" همان 52 ساله ی ابتدای اسلام است. خواهیم دید که بسیاری از اعمال این سه خلیفه ی "غاصب"، از طرف شیعیان به علی نسبت داده می شود!
از 23 سال زندگی پیامبر، میان بعثت تا وفات، 12 سالش در مکه و 11 سال آن در مدینه و پس از هجرت، می گذرد. به تایید تواریخ تشیع و تسنن، محمد در سه سال اول، دعوت خود را آشکار نکرد، و پس از آشکار کردن دعوت هم، به مدت 9 سالی که ساکن مکه بود، نه تنها بر شهر مکه و یا قبیله اش "قریش" تسلطی نداشت، بلکه بسیاری از اهل خانواده اش "بنی هاشم" نیز با او و دعوتش مخالف بودند تا جایی که دو سال پیش از هجرت(617 میلادی)، تقریبن همه ی خانواده های قریش و قبایل دیگر، محمد را طرد کردند تا به این وسیله قتل او را مجاز اعلام کنند. بر اساس یک سنت قبیله ای، اگر کسی کشته می شد، خانواده یا قبیله اش وظیفه داشتند قاتل یا کسانی از خانواده یا قبیله ی قاتل را به قصاص قتل، بکشند تا از خانواده ی خود اعاده ی حیثیت کرده باشند. از سوی دیگر علت این که پیامبر دعوت چند قبیله ی اهل مدینه را پذیرفت و با پیروانش به مدینه هجرت کرد، آزار و اذیتی بود که به ویژه قبیله ی قریش در مکه، بر محمد و یارانش روا می داشتند و حتی کم مانده بود پیامبر را شبانه در بستر به قتل برسانند که علی بجای او خوابید و ابوبکر او را در کیسه ای گذاشت و به خارج از مکه برد و در غاری پنهان کرد و... و بالاخره این که کل "مهاجرون"، یعنی مسلمانان و معتقدان به محمد که در جریان هجرت از مکه به مدینه همراه او بودند، به روایت تواریخ معتبری نظیر طبری و ... 150 نفر بودند. پس پیامبر در طول اقامت 12 ساله اش در مکه، نه تنها حکومتی نداشت تا به عنوان نمونه ی جامعه ی "صدر اسلام" ارائه شود، بلکه در اقلیت محض بود و ناچار شد به مدینه بگریزد، یا "هجرت" کند!(4).
اما در دوران 11 ساله ی اقامت محمد و پیروانش در مدینه (622 تا 632 میلادی)، اولن پیامبر غالبن درگیر جنگ های کوچک و بزرگ با مخالفین و مشرکین و کافران بود؛ برخی از غزوات(جنگ هایی که خود پیامبر در آن شرکت داشت) این دوره عبارت اند از؛ کاروان، ودان، صفوان، البوات، جنگ بدر (624 میلادی)، بنی سلیم، عید، زکات، ساویق، قطفان، بهران، جنگ احد (625 میلادی)، السعد، رقعه، بدر آخر، جندل، بنی نظیر، جنگ خندق (627 میلادی، مسلمانان گرداگرد شهر مدینه را خندق کندند تا حمله کنندگان مکی نتوانند بسادگی به شهر وارد شوند)، بنی قریضه، بنی لحیان، قرد، هدیبیه، جنگ خیبر (628 میلادی، علیه قبایل کلیمی ساکن مدینه و اطراف آن)، مکه، حنین، طایف، هوازن، تبوک (جنگ هایی برای فتح مکه که روی هم رفته 8 سال به درازا کشید و در سال دهم هجرت به فتح مکه انجامید). بی تردید هر کدام این جنگ ها مقدمات و تدارکات و مذاکراتی هم داشت، چه پیش از جنگ و چه پس از وقوع جنگ؛ گاه عده ای مخالف جنگ بودند، گاه عده ای مخالف صلح و بستن معاهده بودند، و... بغیر از این، محمد در تمامی این دوره گرفتار مسایل شخصی و خانوادگی هم بود(5). در عین حال مقدمات و تدارکات دو سفر بزرگ حج هم بود، که دومی به "حجة الوداع" معروف است و واقعه ی غدیر خم به روایت تواریخ تشیع، در بازگشت از این "آخرین حج" اتفاق می افتد و...
با توجه به تدارکات جنگ ها و حمل و نقل و رفت و آمد و مذاکره و نقشه و تدبیر و غیره، با در نظر گرفتن امکانات آن زمان در حجاز، تا اندازه ای می توان حدس زد که هر کدام این جنگ ها چقدر زمان می برده و چه اندازه هزینه داشته است. به عنوان مثال جنگ "خندق"، یا جنگ "خیبر"(که به تسخیر یازده قلعه ی کلیمی ها، از جمله قلعه ی خیبر انجامید). نوشته اند که ابوبکر و عثمان که از ثروتمندان بزرگ حجاز بودند، تقریبن تمام دارایی شان، و عمر نیمی از دارایی اش را وقف تدارکات این جنگ ها کردند! تنها برای جنگ خیبر، عثمان هزار دینار و هزار شتر و اسب و غیره بخشید. یا جنگ هایی که برای فتح مکه صورت گرفت؛ به روایتی لشکر اسلام و محمد در فتح مکه، یعنی آخرین جنگ مسلمانان در حیات پیامبر، 10 هزار نفر بوده است. البته با وجود این همه جنگ در طول یازده سال، و اسلام آوردن بسیاری به زور شمشیر، مسلمانان از 150 نفر به ده هزار نفر رسیده بودند. اگرچه همه ی جنگجویان اسلامی، مسلمان نبودند. بنا بر نص صریح قرآن و فتوای پیامبر، مال و ناموس کفار و مشرکین بر مسلمانان حلال است و چون سربازان مواجبی نداشتند، بسیاری به شوق غارت و چپاول اموال شکست خوردگان، با خواندن یک تشهد به سپاه اسلام می پیوستند. در برخی از جنگ ها قبایل کلیمی و مسیحی هم به دلیل منافعشان در مقابل دشمن، در کنار سپاه اسلام شمشیر می زدند. بنابراین بسیاری از تازه مسلمانان، تنها برای به دست آوردن غذا و ثروت ناشی از غارت، به سپاه اسلام می پیوستند.
بنابراین در تمامی یازده سالی که برای فتح مدینه و مکه صرف شد، مدینه تا سال هشتم هجری، و مکه تا سال دهم هجری در اختیار پیامبر و مسلمانان نبود. پس این جامعه ی "صدر اسلام" هنوز هم در انتهای عمر پیامبر، فرصت عرض اندام نداشته تا بتواند نمونه ی یک جامعه ی عادل و برابر و آزاد و دموکرات باشد. یک نمونه اش رفتار پیامبر با قبایل کلیمی اهل مدینه است که چندین صد سال ساکن این شهر بودند و کشاورزی و بازرگانی و اقتصاد این شهر را می چرخاندند. پیامبر که خود در مدینه مهمان بود، حتی چند قبیله ی کلیمی را نفی بلد کرد و از شهر بیرون راند و ... پس در غروب عمر پیامبر اسلام، هنوز هم از "صدر اسلام" با مشخصاتی که ارائه شده، جامعه ای نمونه از صلح و صفا و برادری و برابری و قسط و عدل و غیره و غیره، خبری نیست. یک دلیلش هم مراسم شستن و به خاک سپردن پیامبر، که گروهی به سرکردگی علی به آن مشغول بودند در حالی که در جایی دیگر در همان شهر مدینه، ابوبکر و عمر و سرکردگان قبایل سرگرم انتخاب جانشینی برای محمد بودند. پس 23 سال از آن 52 سال "صدر اسلام"، صرف تسخیر دو شهر عمده ی حجاز، یعنی مکه و مدینه شد. هنوز مانده تا تمامی حجاز و شبه جزیره ی عربستان مسلمان شوند. واقعیت این است که فتح مکه و تخریب بتکده ی کعبه و تبدیل آن به زیارتگاه مسلمین، بیشتر ناشی از انتقامی ست که محمد می خواست از سران قریش بگیرد که سبب شدند او از زادگاهش مهاجرت کند.
ناتمام
***
(1) این یادداشت، یک نوشته ی سردستی ست، و شاید بهانه ای برای کسانی که در این زمینه ها تخصص دارند، و آنقدر می دانند که بررسی و تحقیقشان بتواند درستی یا نادرستی ادعاهای مرا نشان دهد. تنها مشکل من این است که به هیچ محقق عمامه داری نه اعتقاد دارم و نه اعتماد، چرا که به گمان من پوشیدن این لباس، تنها برای فریب مردم است و در این کسوت، هر که باشد، شیادی بیش نیست، گیرم که در کار خود علامه ی دهر باشد، همین که صداقت ندارد، باور مرا جذب نمی کند. محمدعلی مهمید که دانایی بود به نام و مترجمی زبردست، یک بار در حالی که به خانمش اشاره می کرد، گفت؛ هیچ کس نمی تواند ادعا کند که مرا بیش تر از این خانم می شناسد، همان گونه که هیچ کس این خانم را بهتر از من نمی شناسد، چرا که ما پنجاه سال در خوب و بد و زشت، کنار هم زندگی کرده ایم. هیچ کس هم بهتر از آخوندها نمی داند خدایی نیست، چرا که هزار و چهارصد سال است این "دکان" را به یاری خدا می چرخانند!
(2) برای شناخت بهتر جمال الدین اسدآبادی، رجوع کنید به محمد امین خوکیانی، حیات سید جمال الدین افغانی، 1318، یا خاطرات برخی از رجال دوره ی قاجار نظیر خاطرات یحیی دولت آبادی و البته اثر خواندنی "باقر مومنی" به نام "دین و دولت در عصر مشروطیت" (نشر باران، سوئد، 1372/1993). مومنی با استناد به ده ها کتاب و مقاله و یادداشت و سند از ایرانیان و غیر ایرانیانی که با جمال الدین اسدآبادی حشر و نشر داشته اند و او را از نزدیک می شناخته اند، بر شخصیت مبهم این مرد، روشنی انداخته است. شکی نیست که سید جمال الدین، شیادی بیش نبوده که با تکیه بر اطلاعات عمومی وسیع، حافظه ی قوی، تسلط به زبان عربی، و البته اعتماد به نفس عجیبی که داشته، توانسته طیف وسیعی از افراد در ایران و هند و افغانستان و روسیه و عثمانی و مصر و انگلیس و فرانسه را به خود جلب کند. افرادی که در میانشان "ارنست رنان" فرانسوی، شیخ عبده مصری و میرزا آقاخان کرمانی هم قرار داشته اند. برخلاف آنچه درباره ی او گفته و نوشته اند، نه تنها زبان های انگلیسی و فرانسه را در حد چند لغت بیشتر نمی دانسته، و در مورد زبان عربی او هم، عرب زبان ها تردید روا داشته اند، از "جاه طلبی" بزرگ او تحت عنوان "اتحاد اسلام" معلوم می شود که از تاریخ و جامعه شناختی و مردم شناسی هم اطلاعی نداشته. چرا که پشت چنین آرمان بزرگ و مجردی، تنها اعاده ی حیثیت به مسلمانان نهفته است، و نجات از تحقیری که به علت تسلط اروپاییان نصیب مسلمانان می شده است. اگر نیت او خیرخواهی مسلمانان بود، باید می دانست که برای ملت های متعدد با تاریخ و جغرافیا و فرهنگ و زبان های بی اندازه متفاوت، از "آندولوسیا" در جنوب غربی اروپا تا "ایندونزیا" در جنوب شرقی آسیا، یک مذهب با روایت های مختلف (سنی حنفی و مالکی و حنبلی و شافعی و شیعه و هفت امامی (اسماعیلیه) وو...) "اسلام" نمی تواند به مثابه یک "هویت" عمل کند. چگونه می شد عرب و عجم و ترک را زیر یک لوای واحد آورد، در حالی که قرن هاست عجم، ترک و عرب را، ترک، عجم و عرب را و عرب، عثمانی و ایرانی را دشمن داشته اند.
دلیل دیگر بی اطلاعی و شیادی "سید" این که برای "اتحاد اسلام"، از دربار افغانستان به دربار ایران و بارگاه خلفای عثمانی و مصر سفر کرد و همه جا، از جمله در هندوستان، شاه و امیر و خلیفه و "رهبران" جوامع اسلامی را علیه استعمار انگلیس و فرانسه و روس می شوراند و با توسل به عرق ملی و تعصب مذهبی این باصطلاح "رهبران"، آنها را علیه تسلط اروپاییان تحریک می کرد. از سوی دیگر در مسکو و سن پترزبورگ و لندن و پاریس به مطالبی خلاف این گفته ها متوسل می شد؛ از انگلیسی ها می خواست تا مسلمانان را علیه تسلط روس، حمایت کنند، از روس ها می خواست تا علیه انگلیسی ها با مسلمانان متحد شوند و ... در مصر و هندوستان با فرمانداران و نمایندگان انگلیس رابطه داشت و حتی عضو فراماسیونری شد تا بهر طریق ممکن، به جاه طلبی های بزرگش جامه ی عمل بپوشاند. او در راه آرمان بی پایه اش، حتی از واسطگی میان دربارها و پیغام و پسغام بردن و بهبود بخشیدن به برخی رنجش ها و جوش دادن معامله و کسب سود برای این یا آن شاهزاده یا درباری، ابایی نداشت و از این طریق، زندگی می گذراند. این که مخارج هر سفر و پذیرایی های او را کدام درباری یا ثروتمندی می پرداخت، و یا مخارج مجله اش "عروة الوثقی" که در لندن چاپ می شد، از کجا تامین می شد و... چیزی نیست که از چشم و قلم کسی پنهان مانده باشد. در میان کمک کنندگان مالی به سید جمال الدین، مردانی از طیف های مختلف در همه جا بوده اند که به دلایلی که خود داشته اند، برای نفوذ در دربار روس و انگلیس، جهت نزدیکی به فرماندهان و درباریان استعمارگر در اروپا و... زندگی او را تامین می کرده اند. در میان مریدان او نیز، کسانی نظیر حاج امین الضرب، ثروتمندترین ایرانی زمان هم بوده که خود با امین السطان اتابک اعظم ناصرالدین شاه، سر و سری داشته است. در میان طرفداران او غیر از درباریان در سرزمین های مختلف، طیف عجیب و غریبی از اندیشمندان نظیر شیخ محمد عبده، میرزا ملکم خان ناظم الدوله، میرزاآقاخان کرمانی، و... درباریان و شاهزادگان و وزرا هم بوده اند.
جمال الدین در راه رسیدن به آرمان پا در هوایش، ابتدا برای خود نقش حاکمیت یکی از جوامع مسلمان را در نظر داشت و می پنداشت این حاکمیت در جامعه ی افغانستان برایش مهیاتر است. در دوران اقامتش در کابل، دریافت که در آن نزدیکی ها دهکده ای به نام "اسعدآباد" هست، و از این نظر خود را متولد "اسعدآباد" و "افغانی" جا زد. بعدها این هویت را مبهم باقی گذاشت چرا که از این طریق می توانست در ایران و از دست ناصرالدین شاه و بند و بست اشراف و درباریان، از امنیت بیشتری برخوردار باشد. از آن جمله وقتی ناصرالدین شاه از دولت انگلیس خواست تا جمال الدین را از انگلستان اخراج کند، "افغانی" بودنش سبب نجات او شد، همان گونه که در روسیه، "ایرانی" بودنش سبب نفوذ او در دربار تزار بود. وقتی جمال الدین از به دست آوردن حکومت افغانستان مایوس شد، به دنبال این خواسته به دربار ایران و عثمانی و مصر اندیشید و بالاخره وقتی پی برد که چنین موقعیتی برای او مهیا نیست، به وعده و وعید به حاکمان پرداخت و روزگاری به عبدالحمید، خلیفه ی عثمانی وعده ی خلافت جهان اسلام را داد. همین مژده را مدتی به خلیفه ی مصر داد و چون از آنها ناامید شد، گویا ناصرالدین شاه را هم چند روزی به چنین امیدی دلخوش کرد. اما هم چنان که مریدان، کم کم به حقیقت وجودی او پی می برند و مثلن شیخ عبده از او جدا شد و به یک ناسیونالیست مصری تبدیل شد و ... جمال الدین در انتهای عمر، بی آن که به بی پایه بودن آرمانش پی ببرد، تنها به این مساله اعتراف کرد که اشتباه او این بوده که در جهت پیشبرد آرمانش در دربارهای کشورهای اسلامی وقت تلف کرده و نه در میان ملت های مسلمان. همین امر نیز نشان می دهد که هنوز هم به بی پایه بودن آرمانش پی نبرده بوده چرا که اگر او، سید جمال الدین شده به اعتبار احترامی بوده که هر از گاهی در این یا آن دربار نثار او می کرده اند و سبب می شده اند تا جاه طلبان به بهانه ی نزدیکی به این یا آن صاحب قدرت یا نفوذ، و رسیدن به آلاف و علوفی در این یا آن دربار، به حشر و نشر با "سید" جذب شوند، و گرنه اگر در بین مردم به تبلیغ آرمانش می پرداخت، نه تنها هرگز به هیچ کدام از این سرزمین ها راه نمی یافت (کما این که دربارها هم بارها او را نفی بلد کردند. از هند، از مصر، از ایران، از عثمانی، از انگلیس و ... بارها اخراج شد) بلکه شاید آنقدر زنده نمی ماند تا به اعتبار ارتباطش با دربارها، صاحب نام و نشانی شود.
(3) تقریبن تمامی روشنفکران مذهبی و غیر مذهبی دوران مشروطیت، از طالبوف و مستشارالدوله گرفته تا میرزا ملکوم خان و میرزا آقاخان کرمانی و شیخ روحی و خود سید جمال (بجز میرزا فتحعلی آخوندزاده)، جایی در نوشته ها یا نامه هایشان به این نکته اشاره کرده اند که مسیحیت در آغاز رنسانس، قرآن و کتب اسلامی را مطالعه کرده و از روی قوانین اسلامی به اهدافی که پیامبر اسلام به آنها وعده داده، رسیده اند و از احکام اسلام برای پیشرفت خود سود برده اند. مستشارالدوله در رساله ی "یک کلمه" برای مصداق بسیاری از دستاوردهای تمدن غربی نظیر آزادی و برابری و دموکراسی و مجلس و قانون و غیره، از قرآن و حدیث و خبر و... آیه و مثال و سند می آورد تا خواننده را قانع کند که همه ی فریبندگی های "تمدن غرب" و "مدرنیته" از "اسلام" آمده ...
(4) میرزا فتحعلی آخوندزاده چند سالی پیش از مشروطیت می نویسد؛ چطور است که خدای محمد در آیات مکی (آیات و سوره هایی از قرآن که در دوران اقامت محمد در مکه، بر او نازل می شده) این همه ضعیف و بخشنده است که حتی در مورد آزاردهندگان پیامبرش نظیر ابولهب، به نفرینی بسنده می کند، اما در مدینه که عده ای دور و بر پیامبر را می گیرند و قدرتی بهم می رساند، در آیات مدینه ای (آیات و سوره هایی از قرآن که در مدت اقامت محمد در مدینه بر او نازل می شده) ناگهان خدای محمد این همه قهار و جبار می شود و پیوسته از چپ و راست به قتل و قلع و قمع مشرکین و کافران و مخالفین پیامبرش امر می کند؟ (رجوع کنید به "مکتوبات آخوندزاده"، باقر مومنی)
(5) بنا بر برخی از روایات معتبر، حضرت رسول 13 همسر برگزید. گفته اند که تا زنده بودن خدیجه، همسر دیگری انتخاب نکرد. پس با توجه به مرگ خدیجه، اکثر ازدواج های پیامبر باید در مدینه صورت گرفته باشد. اگرچه تواریخ شیعه روایات دیگری ارائه می دهند که قابل اعتماد نیست. چرا که همین روایات شیعه هم می گویند فاطمه تنها فرزند پیامبر بود، در حالی که عثمان خلیفه ی سوم، پس از گرویدن به اسلام، با "رقیه" دختر پیامبر ازدواج کرد و چون رقیه یک سالی پس از هجرت به بیماری مالاریا درگذشت، عثمان با دومین دختر محمد به نام "ام کلثوم" ازدواج کرد. پس فاطمه نمی توانسته تنها فرزند محمد باشد. و اگر محمد تا مرگ خدیجه همسر دیگری نداشته، پس رقیه و ام کلثوم و دو فرزند ذکور که در حیات محمد فوت کرده اند، همه باید از خدیجه باشند. (همسران محمد؛ خدیجه دختر خوالید، سودا دختر ذمه، عایشه دختر ابوبکر، حفظه دختر عمر، زینب دختر خزیمه، هند دختر ابو امیه، زینب دختر جیش، جوایریه دختر الحریص، رمله دختر ابو سفیان خواهر معاویه، ریحانه دختر زیاد خواهر ابن زیاد، صفیه، میمونه، و ماریا دختر قبطیه.) از سوی دیگر گرفتاری های ناشی از جوانی عایشه، باید وقت زیادی از پیامبر گرفته باشد. نوشته اند که در یکی از نقل و انتقال های جنگی، عایشه از کاروان عقب ماند و پس از یک شبانه روز، سوار بر شتر عربی بادیه نشین، به کاروان رسید. یاران محمد از جمله علی نسبت به عایشه تردید کردند. پس از بحث بسیار بر سر این که محمد عایشه را طلاق بدهد، از آنجا که پیامبر سخت عاشق عایشه بود، بالاخره از سوی جبرئیل دلیل قاطعی بر بی گناهی عایشه آورد و برای رفع هر گونه شبهه ای در مورد خیانت عایشه در بیابان، "چهار شاهد عادل" پیدا شد! به روایتی دیگر محمد عایشه را طلاق داد و مدت سه ماه و ده روز به عقد همان عرب درآورد و سپس طلاقش را گرفت و ... یعنی قضیه ی "محلل" در فقه اسلامی، ریشه در عشق محمد به عایشه داشته است!
Recently by Ali Ohadi | Comments | Date |
---|---|---|
بینی مش کاظم | - | Nov 07, 2012 |
"آرزو"ی گمگشته | - | Jul 29, 2012 |
سالگرد مشروطیت | 2 | Jul 22, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
جناب اوحدی،
KooshanFri Nov 26, 2010 12:45 PM PST
بسیار کسانی در مسیر تاریخ بودند که هم دست به قلمشان و هم منطقشان از
جنابت قوی تر و فربهتر بودند. با اینحال کار چوب تو دنده دین گذاشتنشان ره
به جایی نبرد. امیدورم که یک مقدار تاریخ را برای فهم مطاله کنید تا برای
استحمار خود و دیگران نا آگاه.
در این دوره از تاریخ مثل چند دوره از تاریخ سیاسی اسلام یک سری مثل جناب
متصور دوست دارند برداشت های منفی از اسلام بکنند. و یا هر چه یک سری افراد
چه خواسته یا ناخواسته عمل ناخوشنودی داشتند آنرا به نام اسلام بگذارند. و
یا اینکه خود را علامه تاریخ میدانند و هنوز ۴۰ سال از سنشان نگذشته
میخواهند از حوادس ۱۴۰۰ سال قبل اخبار موسق بدهند!!
من خواننده برایم عجیب است که اینقدر با اطمینان یک سری از تاریخ روایت میکنند که گویی خود حاضر در صحنه بودند!!!
دیگر اینکه چرا درس درست از یک داستن نمیگیری و دوست داری در آواز نفی کنی؟
باره مثال نوشتی:"و در تاریکی بصورت ناشناس، به در خانه ی یتیمان و بیوه
زنان می رفته و نان و خرما میانشان تقسیم می کرده و ... "
حماسه سازی در تاریخ بسیار زیاد است. شاعر گرانقدر ایرانزمین فردوسی در
شاهکارش شاهنامه از این گونه بسیا زیاد دارد. این هم یکی از ضعفهای
ماست.حالا گیریم هرشب این امر نیک انجام نمیگرفت این دلیل نفی تاریخ
نمیشود.
خلاصه مواظب دروغ پراکنی باش. قلب خودت رو تیره و تار نکن!
Thank you!
by Milan on Fri Nov 26, 2010 07:35 AM PSTI found your writing insightful and informative!
Mr. Ohadi
by Maryam Hojjat on Fri Nov 26, 2010 01:36 AM PSTthanks for your blog. It informed me very much about these Kalashan e Arab.