یکی از انگشت های شکسته که زیر پوتین مانده بود به صدا در آمد و به
آوازی شیرین و غم انگیز شروع به خواندن کرد. یکی از انگشت های در انتظار شکسته شدن، کنار قبری ایستاد که قرار بود در آن دفن بشود. چوب های کلفتی به صف ایستاده بودند تا کار همه ی انگشت ها را یکسره بکنند. به گزارش اداره وضعیت ویژه قرار بود هیچ گلوله ای صرف شلیک شدن نشود. صرفه جویی برای آن بود که ارتش آزادی بخش، کمرش شکسته شده بود و دیگر مهماتی برایش باقی نمانده بود. انگشت وسطی با صدای خفیفی شکسته شد ولی فرصت شنیدن آخ را از چوب ها گرفت.
هوا بد جوری گرفته بود. باران سنگینی شروع به باریدن کرده بود. دست و پاهای قطع شده در جای جای باغ بزرگ افتاده بودند. سرها را در گونی های جداگانه انداخته بودند. هویت هیچ کدام شان معلوم نبود. پوست صورت ها را کنده بودند تا شناسایی سخت بشود. مرگ پرسه ی هولناکی زده بود. انگشت آوازه خوان محکم و بی ترس ترانه می خواند و سربازهایی که با چوب های کلفت دست ها را می شکستند مبهوت مانده بودند. سرجوخه ای که فرمان مرگ را می داد از بالای بلندی با صدای مهیبی به پایین افتاد.
کمی آن طرف تر دریاچه ی نمک جسدها را در خودش حل می کرد. پرنده های آهنی از ارتفاع بلند آدم ها را به پایین دریاچه می انداختند. سربازها از مرگ بی صدای سرجوخه تکانی نخوردند. انگشت آواز خوان با صدای بلند اواز می خواند و تک تک سربازها از هم می پاشیدند. هیچ کس جرات تکان خوردن نداشت. تنها انگشت های در هم شکسته بودند که باندهای زخم بندی را سر هم می کردند و به جسد مرده ها نردیک می شدند تا هویت تازه ای پیدا کنند.
هیچ کس باورش نمی شد که معجزه در حال اتفاق افتادن است. پرنده های آهنی دست از پایین انداختن جسدها کشیدند. خلبان ها مسیر پرواز را عوض کردند. هیچ کس اتفاق تازه را درک نمی کرد. چشم بندها از روی صورت مرده ها باز می شد. نفس بلندی کشیده می شد. یکی از مرده ها بلند می شد و هم قطار خوابیده اش را بیدار می کرد. فرشته ی مرگ شیپورش را می نواخت تا به همه پایان زمان مرگ را اعلام کند.
این کابوسی بود که به انتهایش رسیده بود بی آنکه کسی دلیل واقعی اش را بداند. حتی کودکی که پایان اقیانوس را باور نکرده بود در کنار بندر ایستاده بود تا سوار کشتی اقیانوس پیما شود
Recently by hadi khojinian | Comments | Date |
---|---|---|
ابرهای حامله از باران | 4 | Jul 28, 2012 |
مادام بوواری | - | Jul 07, 2012 |
دیوارهای روبرو | 6 | Jun 26, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
and don't forget San Francisco!
by Shazde Asdola Mirza on Thu Sep 01, 2011 03:18 PM PDTBad Stories for Bad Kids
امید
hadi khojinianSun Aug 28, 2011 11:23 PM PDT
این کابوس ها فکر نکنم پایانی نداشته باشه ولی ما شکیبایی به خرج خواهیم داد و با زندگی ور خواهیم رفت . خنده های بلند سر خواهیم داد و بلند بلند حرف خواهیم زد تا این نیز بگذرد
امیدوارم ...
Shazde Asdola MirzaSun Aug 28, 2011 02:30 PM PDT
... رویاهای دلنشینی جانشین کابوسها باشد