گفتم؛ "دو تا چشم سیاه داری، مثل ...". ولی زود بقیه جمله رو قورت دادم.
در پاسخ، لبخند با محبتی زد. از آن خندهها که دو گوشه لپ مادرش هم چاله با نمکی میافتاد. تقریبا ۲۵ سال بود که ندیده بودمش ... حالا به سمت ۳۰ میرفت و من به سوی شصت.
جنوب کالیفرنیا مثل سر ٔپل تجریش شده ... یه مدت که وایستی، همه فامیل و آشنا رو میبینی. بعضی خوشحالت میکنند، و بیشتری غمگین.
فکری بودم که؛ "تو اون چشمات چیها داری؟ ... بلا داری ... بلا داری!"
غذایی نخورد، اما دسر فالوده رو دوست داشت - با شربت آلبالو. قاشق قاشق، آروم آروم و با متانت خانم آنه میخورد. منهم از دیدن آن زیبایی ساده و سالم لذت میبردم. از وقت نهارش زده بود تا مرا ببیند ... برای چند تا سؤال از مادرش و نیم دوجین عکس قدیمی.
"به یک دم میکشی ما را ... به یک دم زنده میسازی."
شباهتش، چهرهٔ پر محبت افسانه را زنده میکرد. همان شباهت، به چهار ستون وجودم آتش میزد. بی هدف، بین بهشت و جهنم، نوسان میکردم.
گفت؛ "هیچ خاطرهای ازش ندارم. گاهی از این خلأ احساس گناه میکنم."
آب دهانم را به زور قورت دادم، و دستپاچه گفتم: "شما که تقصیر ندارید ... یک سال بیشتر نداشتید."
جواب داد؛ "کاشکی عقلم میرسید و شیر خوردنم رو تموم نمیکردم ... ظاهراً تا مادر شیر میداد، اعدام نمیکردند."
موج به موج میاومد و ولم نمیکرد. ده دقیقهای تو دستشویی استفراغ میکردم. دیگه چیزی تو معده ام نمونده بود، بجز زرد آب و خون.
وقتی برگشتم، با نیشخندی گفت؛ "فکر کردم از در عقب کافه فرار کردید ... آخه یکی دو تا دیت اون جوری داشتم! حالا چرا رنگتون پریده؟ ... نترسید، خودم پول ناهار رو حساب میکنم."
"خبر داری - خبر داری؟ خبر داری که این دنیا همش رنگه؟ همش خوونه - همش جنگه! ... نمیدونی، نمیدونی ... که گاهی زندگی ننگه؟"
آهنگ مورد علاقه افسانه تو گلوم بغض شده بود. بالاخره هم اجازه نداد که ناهار رو حساب کنم. گفت؛ "شما از راه دور میآیید، خوب نیست."
وقت رفتن پرسید؛ "هیچ خاطره شادی از مادرم دارید؟"
با زحمت و تته پته جواب دادم: "تو دبیرستان، از بهروز وثوقی خیلی خوشش میومد ... چند تا تی شرت رضا موتوری داشت. وقت و بی وقت هم، صفحههای گوگوش رو میذاشت و واسه خودش میرقصید."
Recently by Shazde Asdola Mirza | Comments | Date |
---|---|---|
The Problem with Problem-Solvers | 2 | Dec 01, 2012 |
I am sorry, but we may be dead. | 18 | Nov 23, 2012 |
Who has killed the most Israeli? | 53 | Nov 17, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
زیبا، کوتاه، و پراحساس
daneshjooWed Dec 14, 2011 11:20 AM PST
Daneshjoo
سپاس فراوان
Excellent story Shazde Jaan
by divaneh on Tue Dec 13, 2011 06:48 PM PSTAnother great story. I loved the way that you gave Afsaneh a full character with two short sentences at the end.
Was very interesting
by Multiple Personality Disorder on Sun Dec 11, 2011 11:42 AM PSTI enjoyed reading it,,,
Shazdeh, a very sad story!
by Oon Yaroo on Sun Dec 11, 2011 08:27 AM PSTMerry Christmas and happy new year!
هشت تابلوی کوچک
Shazde Asdola MirzaSun Dec 11, 2011 05:36 PM PST
I'm glad that my 8 little Persian Paintings have found their new frames on IC. Many thanks to Mr. Javid for creating a safe, receptive and enjoyable forum; where thoughts and feelings can be shared and cheerished.
Furthermore, I much appeciate the warm and kind support of you good friends and fellow writers. Without the push-and-pull of your comments and considerations, writing would have been a sad and lonely drag.
Have a great Christmas, and I'll talk to you again in the new year.
A Powerful Life Story
by Faramarz on Sun Dec 11, 2011 06:12 AM PSTThank you Shazde.
It's amazing how your story of a few lines and an old and beautiful song can bring out so many thoughts and a wide range of emotions.
Some Iranians have lived very difficult lives, but somehow they have managed to find the inner strength to carry on.
We all have a book or two in us from the lives that we have lived, but some have a library.
In memory of
by Medulla Oblongata on Sun Dec 11, 2011 01:03 AM PSTthose who died on their feet rather than living on their kees.
Out of sight? maybe, but out of mind? Never!
//www.youtube.com/watch?v=LLid4K_0RsA
داستانی که هنوز دارد نوشته میشود
Hooshang Tarreh-GolSat Dec 10, 2011 08:08 PM PST
سهراب نيستم و پدرم تهمتن نبود
اما زخمي در پهلو دارم.
زخمي كه به دشنه اي تيز
پدر برايم به يادگار گذاشته
نسترن
......
by maziar 58 on Sat Dec 10, 2011 06:28 PM PSTmerci.
shazdeh jaan
ghalametan dar kore ajor pazi !
Maziar
شازده ی نکو پندار و شیرین گفتار
M. Saadat NourySat Dec 10, 2011 06:09 PM PST
دلپذیر و شیوا نگاشته اید، و چه درست و بجا از سر پل تجریش (بقول زنده یاد رهی معیری : سر پل وعده گاه عشاق است) یاد فرموده اید. چه بسا که برخی را هم بیاد سر پل خواجو بیاندازد، البته آن زمان ها که زاینده رود پر آب بود و زنده و شاداب بود. وبیاد آن ترانه ی مشهور "سر پل خواجو ، یارو وایساته ست " بیاندازد.
آن یارو هر که بود ، خوب و خواستنی بود: چه با دو چشم سیاه، یا آبی و یا هر رنگ دیگر...
...
by Red Wine on Sat Dec 10, 2011 03:47 PM PSTلذت برده شد.
با سپاس و سایهٔ شما همیشه مستدام .
Dear Shazdeh: Shahkar
by vildemose on Sat Dec 10, 2011 03:29 PM PSTDear Shazdeh: Shahkar bood...besyar motaser shodam. Tears tapping behind my eyelids. Marg bar JI.
Separation of Church and State AND Corporation