انسان نه تنها حيوانی ناطق و انديشنده و ابزارساز است بلکه تنها حيوانی نيز بشمار می رود که در تودهء خاکستری مغز خود مجموعه ای به نام تاريخ را حمل می کند. آدمی با «بند ناف تاريخ» به هويت و فرهنگ و محيط و جهان خود متصل است و، زنده ای است که با آدميان و زمان های از دست رفته ای سر و کار دارد که در هم ميلولند و محکوم «قضاوت»ی محسوب می شوند که تاريخ جا خوش کرده در حافظهء مستقيم، غيرمستقيم، صادق، دستکاری شده، معوج و به مصالح و منافع زندگان آلوده شدهء ما نوع حکم شان را صادر می کند. و اين تاريخ، وقتی که در اذهان آدميان جا افتاد، بی رحم ترين موجود مجازی است که، ترازو در دست، همهء مردگان و زندگان را تعقيب می کند و يا، بقول نيمای يوشيج، «غربال به دست از عقب کاروان می آيد».
من، برای اولين بار، با اين بعد از مفهوم تاريخ و قضاوت اش در گفتگوئی روبرو شدم که با فروغ فرخزاد داشتم. او هشت سالی از من بزرگ تر بود و با اينکه در 33 سالگی به ديدار مرگ شتافت، برای ما جوان ها آدم سرد و گرم چشيده ای محسوب می شد. در آغازگاه شبی تابستانی در کافه نادری نشسته بوديم و او با حرارت تمام از شعری سخن می گفت که تازه در نشريهء آرش سيروس طاهباز منتشر کرده بود: «فاتح شدم! / بله، فاتح شدم؛/ خود را به ثبت رساند...» و بزودی سخن به اين «ثبت» کردن رسيد که فروخ با طنز تيز خويش در شعرش به سخره گرفته بود. من از او پرسيدم که «پس راستی، شما چرا شعر می نويسی؟» و او يک لحظه حالت شوخ و شنگ اش را کنار گذاشت، پشت راست کرد و گفت «از ترس مرگ!» و در برابر نگاه سرگردان و کنجکاو من توضيح داد که: «هيچ چيز بی رحم تر از مرگ نيست. می آيد و آدم را با خود می برد و به هيچ آرزو و توقع و نقشه و هدفی هم اعتنا ندارد. و من دانسته ام که تنها راه ضربه زدن به اين مرگ ِ بی ملاحظه آن است که کاری کنيم تا در تاريخ بمانيم. شعر من کوشش من برای باقی ماندن در تاريخ و گريختن از مرگی است که به هر حال روزی از راه خواهد رسيد». آيا اينگونه فکر کردن ويژهء انسانی خاص با روحيه ای عجيب نيست: مرگ را دانستن و شناختن و پذيرفتن اما زير بار فراموش شدنی که در خورجين اوست نرفتن؟!
اکنون، 47 سالی از آن گفتگو گذشته است و می بينم که فروغ در کار خويش موفق بوده است و، با آنکه مرگ در اوج جوانی به سراغش آمد، در همان مهلت کوتاه که داشت، توانسته است غوطه ور شدن در سياهی فراموشی را ناممکن کند و، هنوز و همچنان، زنده و پوينده، در حافظهء نسل های پس از خويش باقی بماند. من نمی دانم که ديگر بزرگانی که در زندگی ام با آنها محشور و دمخور بوده ام تا چه حد اينگونه نگاه فروغ را در ذهن خود پرورانده اند و آيا، در برابر پرسش من، می توانستند همانگونه استدلال کنند که او کرد. اما می دانم که وسوسهء باقی ماندن در تاريخ مبتلابه بسياری از آدميانی است که در صحنهء زندگی اجتماعی تشخصی می يابند، نامی پیدا می کنند، و شهرتی بهم می زنند ـ هر کس به فراخور حال اش و افق ديد اش، البته.
در اين مورد داستان ديگری را نيز از سيمين دانشور شنيده ام، دو سه سالی پس از مرگ فروغ، و در خانهء مشترک سيمين و جلال آل احمد، که در همسايگی خانهء نيمايوشيج و عاليه خانم واقع بود. سيمين خانم می گفت که در يک بعد از ظهر گرم تابستان که از دانشگاه به خانه بر می گشتم ديدم که چند نفری نزديک خانهء ما جمع اند. آن روزها در خانهء مقابل بنائی داشتند و تلی از آجر جلوی خانه شان انباشته بود. جلوتر که رفتم نيما را ديدم که با پيرهنی رکابی بر تن، و تفنگی قديمی در دست، بالای تل آجرها ايستاده است و رو به خانه شان، خطاب به عاليه خانم که گويا سر مطلبی از او گلايه کرده بود، فرياد می زند که: «آخر چرا مرا آسوده نمی گذاريد؟ باور کنيد روزی خواهد رسيد که مجسمهء مرا می سازند و وسط ميدان ها می گذارند. به اين حال و روز زپرتی امروز من نگاه نکنيد». سيمين خانم می گفت که ديدم رهگذران بی خيال «پير مرد» را (که آل احمد نوشت، «چشم ما بود») نگاه می کنند و می خندند. اما اکنون وسوسهء نيما را برای ماندن در تاريخ می توان در جای جای حرف هايش، از همان جوانی عهد «افسانه» تا پيرانه سری هايش ديد. باز ياد فروغ می افتم که می گفت وقتی نيما مرد خبرش را در دو سطر در روزنامه نوشته بودند و من که برای شرکت در تشييع جنازه اش رفته بودم ديدم که تعداد آدميانی که حضور داشتند ده نفر هم نمی شدند.
اکنون اين دو شاعر اگر از جهان ما رفته اند اما، بسا بيش از من و تو، زنده و پوينده و در کارند. و من ديده ام روزی را که مجسمهء برنزی نيما در پارک ملت به تماشای باغ و سبزه و رهگذران بی خيال اما شناسای او نشست. ديده ام که استخوان هايش را با عزت و احترام از گور موقت اش بيرون کشيده، در تابوت نشانده و به تالار وحدت برده اند تا تشييع کنند و آنها را، بنا بر وصيت و پيش بينی خودش، به يوش بفرستند تا وسط حياط خانه اش، که اکنون به موزه تبديل شده، دفن دوباره کنند. ديده ام که مزار فروغ ميعادگاه جوانان ما شده است. ديده ام که هزاران هزار تن از ما مرده اند و، به قول خيام، به «هفت هزار سالگان» پيوسته اند و کسی هيچ از آنان به ياد ندارد اما اين دو هر روز که می گذرد بزرگ تر و صاحب حضورتر می شوند.
***
بنظر من، شخصيتی که کار اجتماعی می کند، چه ادبی، چه هنری، چه فرهنگی و چه سياسی، اگر به فرداهای مرگ خويش و جايگاه اش در آن فرداها نيانديشد و در مورد اينکه تاريخ در موردش چگونه قضاوت خواهد کرد وسواس نشان ندهد نه تنها دارای ارزش ها و اصول و دقت لازم نيست و براحتی می تواند تن به هر پستی و خواری بدهد بلکه حتی ممکن است ماندگاري اش در تاريخ با بدنامی نيز همراه باشد؛ همانگونه که در همين سی سال اخير ديده ايم که چگونه خمينی ها و خلخالی ها و لاجوردی ها يکسره به جهنم بدنامی تاريخی واصل شده اند و چگونه نام و نشان آنان نازک اندام هائی که در برابر اين هيولاها قد برافراشتند و جان فشاندند بزرگ و بالنده شده است؛ آنگونه که زندگان طايفهء ظلم همچنان تا آنجا از آنان می هراسند که پيکرشان را در گورهای بی نام و نشان دسته جمعی «لعنت آباد» ها پنهان می کنند و کس را نيز به اين «خاوران های مردم» راه نمی دهند.
يعنی، وسواسی اگر برای ماندن در تاريخ وجود داشته باشد بايد با نگرانی در مورد جايگاه آدمی در تاريخ نيز همراه شود. از اصغر قاتل تا خلخالی قاضی شرع، از امیرمبارزالدین اینجوی خونریز عصر حافظ تا خمینی عصر ما، از هيتلر تا قذافی، همهء اين آدميان نيز در تاريخ مانده اند اما ـ انگار که تاريخ نيز همان «آن دنيا»ی اهل ايمان به غيب است و بهشت و جهنمی دارد ـ آنها همگی در آتش جهنم تاريخ مخلدند. آری، از راه بدکاری و ظلم گستری و خيانت راحت تر می توان در جهنم تاريخ برای خود جائی دست و پا کرد. اما ورود به بهشت تاريخ کار آسانی نيست و عزم و جانفشانی و عرق ريزان روحی می طلبد. بقول عطار: «گر مرد رهي ميان خون بايد رفت...»
و نام فروغ را به شهادت می گيرم که منظور از اين «مرد ره» نه «مرد» که «انسان منتشر» است و ميان خون رفتن نيز، لااقل، برای من، نه به معنائی است که در فرهنگ شهادت طلبی خرافه زده داريم، که تنها به معنای از اعماق جان و ايمان عمل کردن و بهترين های خويش را عرضه داشتن به جامعه ای است که اکنون می زيد، فردا می ميرد، و پس فردا در قامت جوانان ديگرش قد علم می کند تا نام های شرف و عزت و سربلندی تنها برخی از رفتگان را در ذهن خويش بخوانند و تکرار کنند.
***
اما، در کنار رفتار بطئی و تدريجی عمر، و کوشش هائی که از آدمی به عشق ماندن بعد از مرگ سر می زند، «لحظه های خطير تصميم گيری» نيز وجود دارند که به اندازهء همهء تاريخ حال و آيندهء هر کس وسعت دارند و آدميانی که در اين لحظات قرار می گيرند و بر پايهء مفروضات و گرايش هاشان دست به تصميم گيری می زنند بايد دريابند که همهء عمرشان را می توان به يک طرف نهاد و آن لحظه های فرار را در طرفی ديگر. می توان عمری به عزت و افتخار زيست و در لحظه ای همهء اندوخته های تاريخی خويش را از دست داد و متضرر شد.
در اين موارد عوامل گوناگونی در ماهيت عواقب تصميمی که گرفته می شود اثر دارند، اما اين اصلی مسلم است که فقط «خود را در فردای بی خود ديدن» و «قضاوت تاريخ را به درستی حدس زدن» است که آدميان سرشناس اجتماعی را به بهشت و جهنم تاريخ روانه می کند. و نتيجهء روياروئی با همينگونه «لحظه ها» است که اينگونه در سخن شاملو حاصل می دهد: «مردی ز باد حادثه بنشست / مردی چو برق ِ حادثه برخاست / آن، ننگ را گُزيد و سپر ساخت / وين، نام را، بدون ِ سپر خواست».
اين لحظه در زندگی شخصيت های اجتماعی نام های مختلفی دارد، می توان آن را، مطابق سخن شاملو، «لحظهء نام و ننگ» خواند، يا آن را «لحظهء خدمت و خيانت» دانست. ما اينگونه لحظه ها را در تاريخ معاصرمان به دفعات داشته ايم و بخصوص، شايد بيشتر از هميشه، آن را در مورد روشنفکران سال 1357 در کار ديده ايم. در واقع، روزی نيست که کسی از خيانت روشنفکران در آن سال تاريک نگويد و يکی را بخاطر همراهی با خمينی در انقلاب آن سال خائن نخواند.
اما آيا آن همه انسان، که هنوز هم کسی در شرافت برخی شان ترديد ندارد، آگاهانه دست به خيانت زدند و به خمينی پيوستند؟ يا، نه، آنها، در آن لحظهء خطير تصميم گيری، نيک و بد را از هم تشخيص ندادند، اشتباه کردند و سرمايهء عمر خويش را باختند؟ و طرفه اينکه همان مردم که اغلب اشتباه کنندگان به سودای خدمت به آنان با آنان همراه شده و شعار مذهبی داده بودند، روزگاری دورتر، که طعم تلخ حکومت مذهبی را چشيدند، روی از آنان برگردانده و آنان را به دوزخ تاريخ فرستادند. و معنای «بی رحمی تاريخ» درست در همين نکته نهفته است: به نيکنامی در تاريخ ماندن همواره به معنای مقلد مردم شدن نيست و گاه عليه خواست های لحظه ای خويشتن و آنان اقدام کردن است.
***
و اين همه را نوشتم تا گفته باشم که شخصيت های اجتماعی و روشنفکران و سياستورزان ما، بخصوص در خارج کشور، هم اکنون در يکی از لحظات تاريخی وطن مان ايستاده اند و هر تصميم و حرکت شان جايگاه شان را در گزارش «آنکه غربال به دست از عقب کاروان می آيد» معين می سازد. بزودی زمانه خواهد گذشت، فردای ميهنمان از راه خواهد رسيد، و غربال دار گزارش خواهد داد که آن «نخاله ها»ی شريف کيستند که از روزن لحظه های ترديد و اراده به فراخنای فراموشی و بدنامی راه نبرده اند و، در چارخانهء تصميم، ماندگار خانهء نيکنامی گشته اند.
اين روزها، هيچکس منکر آن نيست که ايران ما در خطرهائی گوناگون گرفتار است؛ خطر حملهء نظامی، خطر کشتار مردم بيگناه، خطر هرج و مرج، خطر فقر و گرسنگی، خطر از هم گسيخته شدهء شيرازهء جامعه، خطر جنگ داخلی، خطر تکه تکه شدن ايران و حتی خطر اتمی شدن حکومتی تروريست که مديران اش از تعمير يک آفتابه نيز عاجزند. و به همين دليل هم هست که بازار صدور اعلاميه و اعلام مواضع عليه جنگ، عليه حکومت اسلامی، عليه تجزيه کشور، و عليه روزهای سياه بی آينده سخت رواج دارد و نيز، از هر در و بامی، گفتار و نوشتاری در فضای سياسی پخش می شود مبنی بر اينکه چارهء اين وضعيت «اتحاد نيروهای سکولار ـ دموکرات انحلال طلب» است، در راستای بوجود آوردن بديلی برای حکومت اسلامی که از جنس خودش و ارزش هايش نباشد و بتواند برای قطعی شدن «تغيير» امکان بيافريند و مبارزات را جهت دهد و رهبری کند. من، در اينجا، به اتحاد نيروهای خواستار حفظ حکومت اسلامی در قيافه ای بزک کرده کاری ندارم و در مورد اتحاد آنهائی سخن می گويم که می خواهند حکومت اسلامی را در همهء اشکال اش روانهء زباله دان تاريخ کنند و برای اين کار اتحادشان ضروری شده است.
اما چرا هيچ اتفاقی نمی افتد؟ چرا کوشش های گوناگون برای ايجاد يک چنين اتحادی اغلب به ناکامی می انجامند؟ چرا کسی تن به يک وجه مشترک حداقلی برای برساختن بديل حکومت اسلامی نمی دهد؟
من پاسخ اين پرسش ها را در غفلت شخصيت هامان از حضور خود در «لحظهء تاريخی» اکنون می دانم. آنها غافلند از اينکه آمدن فردا را نمی توان متوقف کرد و آنکه از عقب کاروان می آید گزارش غربال اش را به آيندگان خواهد داد و فهرست نام نيکان و بدان همين اکنون ما را در آن گزارش اعلام خواهد داشت.
من اين لحظه را لحظهء بحران و تعليق و تصميم می دانم؛ لحظه ای که حاصل کار و تصميم و اقدام امروز ما را به صفات «خدمت» و «خيانت» متصف خواهد کرد.
نيز می دانم که اکنون همه مشغول محاسبه اند و از خود و ديگران چنين می پرسند که در اتحاد محتملی که چارهء دردها و رافع خطرهای کنونی است و در مجموعه ای که از خالقان حاملان اين اتحاد تشکيل می شود:
- جايگاه من کجاست؟
- آيا کسی به خواست های من پاسخ خواهد داد؟
- آيا تضمينی وجود دارد که در فردای فروپاشی اين حکومت منافع و مقام و منزلت من حفظ شود؟
- آيا نشستن من ِ جمهوری خواه با پادشاهی خواهان، من ضد فدراليسم با خواهندگان فدراليسم، من مسلمان اما سکولار با بی اعتقادان و کافران و دگر دينان، همه و همه، موجب نخواهد شد که خواست هاي من پايمال شود، سهمی به من نرسد، و بدنامی تاريخ را هم برای من به سوغات آورد
اما فراموش نکنيم که هم اکنون لحظه ای است که هر کسی تکلیف اش را با وضعیت ایران مشخص می کند. او یا باید بگوید «من از ایران مهم ترم» و یا تصديق کند که «ایران از من مهمتر است». و اين نکته بلافاصله در رفتار و مواضع اش مشخص می شود.
***
براستی هيچ توجه کرده ايد که وقتی هواپيما از زمين بر می خيزد و ميهماندار راهنما در مورد ايمنی پرواز برای شمائی که در کنار فرزند دلبندتان نشسته ايد سخن می گويد چه سفارشی به شما می کند؟: «اگر اکسيژن داخل کابين کم شد و ماسک های اکسيژن از بالای سرتان پائين افتاد اول ماسک خودتان را بصورت بزنيد و سپس به فرزندتان بپردازيد». تعبير غلط نکنيم؛ آن کودک نشسته در کنار مادر يا پدر مائيم و اگر بخواهيم ماسک را اول بصورت خود بزنيم نه توانش را داريم و نه فرصت می دهيم تا کنار دستی مان (ايران) جان بگيرد و به داد ما برسد.
و اين همان قانون تشخيص اولويت ها در لحظه های بحرانی است. و درست به همين دليل است که دو دلی ها و پيچيدگی های غامض کنونی ما را نيز فقط داشتن توانائی برای تشخيص اولويت ها به پايان می برد.
آيا نخست بايد مطمئن شد که ايران آينده حکومتی جمهوری خواهد داشت و آنگاه دست بکار اتحاد با نيروهای ديگر شد؟ آيا نخست بايد نگران آن بود که پذيرفتن نظام فدراليستی، آن هم بعنوان تضمينی برای حفظ يکپارچگی کشور و تماميت ارضی ايران، و پايه ای برای عدالت گستری، کثرت مداری، و دموکراسی، ممکن است به خودمختاری و سپس تجزيهء ايران بيانجامد؟ آيا نبايد به اين احتمال انديشيد که کوشش در راه اتحاد با تکه های ستمديده ای از ملت ايران می تواند بصورتی کاراتر وحدت آيندهء کشور را تأمين کند؟ و آيا اولويت با اتحاد است يا محور قرار دادن برنامه های کلان من برای اتحاد؟
***
توجه کنيم که شخصيت های اجتماعی امروز، حتی مهلت روشنفکران سال 57 را هم ندارند. آنها می توانستند صبر کنند تا رژيم سابق از هم بپاشد و سپس، با خيال راحت و وجدان پاک با موج مردمی که سودا زده خواهان حکومت مذهبی بودند، همراه شوند. اما برای روشنفکر امروز مهلت صبر کردن وجود ندارد و آنچه در پی صبر و بی عملی او اتفاق خواهد افتاد از همان ابتدا با ويرانی و مرگ همراه خواهد بود. پس تنها اکنون، هم اکنون، است که آيندهء تک تک اين شخصيت ها را مشخص کرده و آنان را يا در صف خادمين و يا در جمع خائنين خواهد نشاند.
***
دو سال پيش مردم به خيابان آمدند، به زندان رفتند، مورد شکنجه و تجاوز قرار گرفتند و چون رهبری قاطعی وجود نداشت با درد و زخم و دل چرکين به خانه هاشان برگشتند تا دوران انتظاری ديگر را آغاز کنند. اما انتظار آنان نمی تواند برای آدميانی که هم اکنون خود را شخصيت سياسی می دانند زمان و مهلت بخرد. تاريخ همچون بمبی ساعت شمار تيک تاک دلهره آور خود را به سوی لحظهء صفر، لحظهء ويرانی و فراموشی آغاز کرده است و در کمين همهء ما است تا بداند نام هر کس را در کدام فهرست اش بنويسد.
و اگر «راه حل» مان ايجاد اتحاد فراحزبی و فراجناحی اغلب نيروها و شخصيت های سکولار ـ دموکرات و انحلال طلب ايران است، تنها مردان و زنانی که نجات ايران را مهمتر از خواسته های خود می دانند، آمادهء گام نهادن و حرکت کردن آگاهانه در اين راه خواهند بود. اما آنکه در اين راه بهانه می تراشد، سنگ می اندازد، خروجی های جعلی ايجاد می کند و در ميان جادهء مستقيم، در روز روشن، ميخ چهار پر می پراکند بايد بداند که با اين کارها خبر پيوستن خويش به خائنان و جنايتکاران در جهنم تاريخ را مژده می دهد.
با ارسال اي ـ ميل خود به اين آدرس می توانيد مقالات نوری علا را هر هفته مستقيماً دريافت کنيد:
مجموعهء آثار نوری علا را در اين پيوند بيابيد:
Recently by Esmail Nooriala | Comments | Date |
---|---|---|
«شورای ملی» در ترازوی سنجش | 7 | Sep 25, 2012 |
ماه مرگ و بی مرگی | - | Aug 12, 2012 |
رهبر کاریزماتیک یا انتخابی؟ | 2 | Aug 06, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
please delete
by areyo barzan on Thu Feb 16, 2012 11:14 AM PST---
Dear ahosseini
by areyo barzan on Mon Dec 05, 2011 05:17 AM PSTOnce again I agree with most of your arguments and I thing your questions are right on the point. I believe that Our points of view is very close as we are virtually advocating the same thing, but have different ways to express it.
However we should also understand that the answer to most of these questions are (or at least I hope to be) still liquid, changing and evolving.
You see these answers need to come from you and I and not from an arbitrary organisation or leader.
Even in the most established democracies there are still debates about the right answer and approach to many of these questions on the daily basis.
As an Iranian I would also like to be a part of the process of finding the best answer to these question and the best policies to tackle these problems rather than the answers being dictated from above.
.
However if we sit on our hands waiting for the one political group or leader who answers those questions to everyone’s satisfaction I am afraid that day will never come and like others before us we will go to our graves in hope of and waiting for our savour.
However right now there is and should be only one question that we definitely need a clear answer to. This question is so important that not only we need a clear answer to, but we also need to see the implementation of this answer in action from all those groups leaders and individuals who claim to be democratic.
And the question is that:
“In case we join any of these movements are we joining as blind follower of the organisation and its leadership or will we be an equal participant who can put his/her point across and be sure that he/she will be heard by all those in charge right to the top and hence would be able to shape the policies and direction of such organization”
At the moment there is a good test for all of these groups to show that they are genuine in their claim and that would be for all of them to set aside their ideological, political and personal differences forgetting their legacy quarrels and old rivalries and sit around one table with the one aim of serving Iran first.
Ay group who enters such circle of coalition is worthy of being joined and supported.
Right now several groups and individuals have issued such appeal one of which Mr Noori Ala and the other one is RP.
In case these two join forces together and unite with others who have issued similar appeals, regardless of their past conflicts then they would have 100% of my support
As long as they show that they are able to tolerate each other and respect the other point of view, the rest can be agreed around the negotiation table
Otherwise I assure you that we will never be able to find that one perfect leader or group that every one supports agrees with or could provide adequate answers to all our questions, to the satisfaction of each and every one of us
To be honest with you I hope that we never find such person either, as there is a good chance that he/she would just be another Khomeini
Dear AreyoBarzan
by ahosseini on Mon Dec 05, 2011 01:19 AM PSTI don't see much difference between what you say and what I have proposed in my comments.
Let me suggest a more practical approach. Here we have Dr Noori Ala suggesting that the secular Iranian groups should work together under the leadership of someone wise and decisive. This is a really good suggestion and I welcome that.
I presume he thinks his manifesto in his NewSecular set up is the best solution for our society. If that is the case then our expectation is that he would use this platform to present his manifesto and ask secular groups and individuals to take part in questioning and analysing his proposals.
I am sure if people take part in the making of these policy documents(or even given the chance) then they would definitely take active part in implementing the policies. Also, people seeing this process will certainly trust this trustwothy political relationship. Unfortunately all these political groups assume their politics as being the best and people should follow or considered as betrying the nation. As Dr NA puts it, The tim bomb is ticking, the counter is counting down and it is approaching zero. Follow us to serve the country or you betray the nation. Nobody buys these words anymore, but have no objection if the process is politically correct and is carried out in a democratic way.
Right now I have no idea what his proposals are and which groups or individuals he is trying to attract.
New secularism must have a new approach and a process that is acceptable by our politically correct and civilised nation. Perhaps Dr Noori Ala would kindly shed a few rays of lights on these suggestions. I am hoping that his modern approach will lead our nation well into 21 century.
We wait in anticipation for his responce to our concerns.
""OBAMA'S EGYPT
by vildemose on Sun Dec 04, 2011 02:14 PM PST""OBAMA'S EGYPT CATASTROPHE: MUSLIM BROTHERHOOD COMES IN 1ST, AL QAEDA (AL-NOUR) 2ND, ALL SECULAR PARTIES 3RD
An Iron Veil is descending across the Middle East--with the support of the United States. Ironically, the designer of the veil, Jimmy Carter's National Security Advisor, Zbigniew Brzezinski, is the architect of the secret war that helped to bring down the Iron Curtain. His anti-Soviet jihad in Afghanistan began under Carter and continued under Ronald Reagan, who escalated the adventure into America's largest-ever covert operation.
Having won the Cold War with the aid of rightwing political Islam, or Islamism, the U.S. under Barack Hussein Obama now aims to use the clerical fascist creed to counter, contain--and crack apart--resurgent, non-Communist Russia and rising, Communist-in-name-only China. ""
Islamic republic is not going anywher soon. Secular democracy in Iran will not materialize in our life time. This is a painful truth.
Separation of Church and State AND Corporation
A good wakeup call
by divaneh on Sun Dec 04, 2011 01:52 PM PSTThanks Mr Nooriala for this timely wakeup call and for sharing your memories. It bewilders me that if we can not have unity when in opposition, what chance we have to ever achieve consensus over the future of the country.
Dear ahosseini
by areyo barzan on Sun Dec 04, 2011 07:22 AM PSTAlthough I Agree with most of what you said, there is one point that you are not getting quite right. Or I better say your approach to the solution is quiet wrong and upside down.
Normally it is not the organisations or the leaders that get corrupted.
An organisation is always its members and their attitude .It is the behaviour of members that determine the conduct of an organisation and to a large extend even the behaviour of its leadership.
First we as individuals need to learn that these organisations and leaders are there to serve us and not the vice versa.
So ne need to get out of the circle of “Chaploosey” and hesitance from craterisation or asking the hard question. But more importantly we need to stop putting our leaders or even people we look up to above questioning, criticism or in many cases above the law itself.
We need to be bold and brave and not to be afraid of asking the difficult question or even criticising these so called leaders where due.
In large part this primarily needs a big shift of attitude is our psyche as a nation.
I know some of you might think that this is an impossible task. But remember that the most difficult of the journeys starts with the one first step, and in the end the only person we have absolute control over is ourselves and that is why this change needs to start from within.
So the next time you observe your favourite leader of the one organisation that you absolutely believe in, is making a mistake by having an inappropriate and undemocratic behaviour or is telling something illogical and damaging to the ultimate goal of us all which is DEMOCRSCY, do not be afraid to confront them and put your point across.
This would be the only way that we can break this vicious cycle of replacing one dictator with another
Excellent Warning in your article
by Maryam Hojjat on Sat Dec 03, 2011 01:58 AM PSTwith excellent, touching stories from great poets. I hope your article helps our politicians who care about IRAN & Iranians make their decision soon before reformists get another oportunity to ruin it.
Fuurther questions
by ahosseini on Sat Dec 03, 2011 01:05 AM PSTDr NooriAla: What do you offer that others didn’t?Please kindly respond We have had strong secular movement in Iran. I fail to understand what newsecularism offers that others did not. Most Iranian groups are run by individuals behaving like godfathers. How can we trust these groups? We need to move in the direction of setting up an organisation that can be run by members and for the members. We need organisations that hold leaders responsible and accountable to members. We do not have such organisation in Iran. Most organisations are sponsored by one or other foreign power. Don’t forget, we used to adore organisations like Fedaei and Mojahed and leaders likes Negahdar and Rajavi for all the brave things they did during Shah’s time. Mojahed and Fedaei did not fail. We failed because we did not have a mechanism to control these leaders. They changed from adorable leaders to most hated. Please tell me how your new secularism will not produce leaders like Rajavi and Negahdar.Thanks
Dear Dr Noori Ala
by ahosseini on Fri Dec 02, 2011 04:35 PM PSTPlease consider the following argument presented in political rhyme. I know you are expert in poetry. Please excuse me if my poems are not as fluent and powerful as yours.
All for democratic institution and peoples power and against star leaders.
About Obama's speech on Egypt
So says Mr Obama
On the Egypt drama
He emphasised and he told
We see history unfold
It is time to transform
And time to give some reform
Continue >>>>>>>>
Koo Gooshe Shenava
by areyo barzan on Fri Dec 02, 2011 08:41 AM PST.
Dear Mr Nori Ala
First of all let me express by immense and sincere gratitude for such excellent well argued article.
However the fact of matter is that during the past few years many people have sent similar messages to our so called ”Roshanfekran”, intellectuals, leaders of different political factions and their followers. But sadly no one wants to listen.
The problem is that each and every one of these so called freedom fighters is a dictator in his/her own rights and dose not want to listen to the other point of view. For them it is either their way or the highway.
It is not so much that they do not know the facts that you have highlighted in your article, but it is that they do not want to acknowledge it in practice.
As a friend said once “you can always awaken him who is in deepest sleep but can never awaken him who is pretending to be asleep”.
Sadly today all these group, factions and leaders who call themselves democratic are at each others trough fighting for power and influence and have forgotten about their principal priority which should be Iran.
To be fair in a way I can have some understanding for their attitude. You see? In 1979 all these groups set aside their differences and united behind one Khomeini and as we know paid a hefty price for that error.
That is why today there is an atmosphere of mistrust among them as they do not want to make the same mistake again and that makes it very difficult if not impossible for any one leader to persuade them to unite
Having said that however, I can also tell you that it is not all lost. At the risk of being called a pseudo monarchist I can tell you that at least one of these leaders Reza Pahlavi decided to put Iran before himself and has extended a hand of unity towards all these groups in spite of their differences or past history. But none of these groups have yet answered his invitation.
So for me and you and all those who really believe in what have been said in this article, for those who are not just nodding their hollow heads to make themselves look important and clever and for all of us who put Iran before our own interest it is important and vital to support him (Reza Pahlavi) and unite with him, not like we united behind Khomeini in 1979 and made our own logic and principals redundant, but to unite with him as an equal partner to help guide and correct him where necessary, until that day comes when all Iranians can go to a free ballet box and choose the ideal type of democracy they would prefer to have.
Let’s hope we come to our senses and do this before it is too late
politics laced with literature
by Mahvash Shahegh on Fri Dec 02, 2011 06:00 AM PSTbeautiful and well argued like always, dear Dr. Nooriala. Your writing , especially, this one is an epitome of mixing great literature with sociology and politics. I enjoyed every word in your article. Thank you for all your efforts to inform and educate us.
very touching
by Anahid Hojjati on Fri Dec 02, 2011 05:48 AM PSTit was great to read Forough's and Nima's own words. A window to their thoughts. A giant like Nima had to tell his wife about his importance, very touching. Forough being so concerned about being Javedan, not at all surprising and nothing wrong with it. Thanks Mr. Nooriala for sharing these memories.