تاریخ زن ستیزی: کهن ترین تعصب جهان
نویسنده: جک هلند
مترجم: منیره محمدی
یک پنجره برای من کافیست
یک پنجره به لحظه آگاهی و نگاه و سکوت
-- فروغ فرخزاد
مقدمه مترجم
واژه زن ستیزی برای اولین بار در سال ١٦٥٦ میلادی در فرهنگ لغات انگلیسی آكسفورد گنجانیده شد. لیكن این واژه دارای وزن و تاریخی طولانی است. معضل زن ستیزی پدیده ایست كه تاریخش به هزاره های پیش از میلاد برمیگردد و بقای خود را در اشكال گوناگون، گرچه با ماهیتی ثابت، تا به امروز حفظ كرده است.
زن ستیزی در تمام جوامع بشری، از پیشرفته گرفته تا در حال توسعه، با خشونت پیوندی ناگسستنی دارد. حافظه و روان من متاثر از وقایع تاسف باری در ایران است كه در بطن آنها نفرت از زن و تحقیر نسبت به او به شكلی نیرومند و خشونت آمیز خود را نمایان میكند. هنوز پس از گذشت سالها از به یاد آوردن تجاوز جنسی که برای دختر یکی از دوستان خانوادگی مان اتفاق افتاد دچار شگفت زدگی، بهت و اندوه می شوم. او توسط پسر عموی خود به طور فجیعی مورد تجاوز قرار گرفت. موضوعی كه به شكلی ملموس در رابطه با این واقعه در حافظه من نقش بست این است كه این تجاوز جنسی به عنوان یك جنایت مشاهده نشد. چند روزی از این رویداد نگذشته بود که صحبتها از چگونگی تجاوز به موضوع ازدواج آن دختر تغییر كرد. متاسفانه خانواده او این مساله را ننگ انگاشته و بجای پیگیری و دادخواهی، قربانی را مجبور به ازدواج با مرد متجاوز كردند. آن دختر قربانی بی گناه فرهنگ مرد سالار شد. در حقیقت سرنوشت او در امتداد همان تجاوز تاریخی جامعه ای رقم خورد كه از دیرباز زن را از ابتدایی ترین حقوق خود محروم كرده و بر او ستمی مضاعف روا داشته است.
زن ستیزی نشئات گرفته از فرهنگهایی ست كه در آنها زن جنس درجه دوم محسوب شده است. جوامعی كه به زن ستیزی مجال بروز میدهند زن را فرو دست و مرد را فرا دست می انگارند. تقریبا همیشه این نگرش فراتر از یك دسته بندی فرهنگی رفته است تا جایی قوانین آن جوامع، با پیش زمینه های ذهنی، طوری تدوین می شوند كه فرودستی موقعیت زن تضمین شود. جامعه ایران پس از انقلاب مثال بارز و عملی این ادعا است. زنان ایرانی در تاریخ پر فراز و نشیب مبارزات خود برای کسب حقوق برابر، استقرار عدالت و رعایت حقوق بشر، راه درازی را در ابعاد فرهنگی و اجتماعی پیموده اند. آنان همواره در اعتراض به موقعیت فرو دست خود تلاش كرده اند و به روشهای گوناگون جامعه مردسالار را به چالش كشیده اند. تا حدود سه دهه پیش گرچه جامعه ایران مدینه فاضله ای برای زنان نبود ولی قوانین انسانی كه با تلاش بسیاری راه به قانون مدنی ایران یافته بودند ایران را به آن جامعه ای كه میبایست باشد نزدیك تر كرده بود. ولی متاسفانه زن ستیزی موجود در بطن فرهنگ توانایی این را دارد كه تبعیض جنسی علیه نیمی از جامعه را در كلیه سطوح اجتماعی و مدنی به شكلی آشكار نهادینه كند. سنت زدگی فكری حاكمان بعد از انقلاب، برخواسته از فرهنگی زن ستیز، توانست در مدت اندكی قوانینی را كه به بهبود وضعیت زنان كمك می كردند ریشه كن كرده و آنها را با خشنترین قوانین ضد زن جایگزین كند.
قوانین مدنی در ایران، تاثیر گرفته از مذهب، بی مهابا برای تحقیر و تحت فرمان درآوردن زنان مورد اجرا قرار میگیرند. در ایران دسترسی زنان به محاکم طلاق بسیار محدود است. بر اساس قوانین خانواده، شمار معدودی از دلایل میتواند برای تقاضای طلاق از طرف زن در دادگاه مطرح شود. دست آخر، باز هم این قاضی شرع است که تصمیم نهایی را در مورد حق زن برای خروج از قرارداد ازدواج میگیرد. در اکثر موارد از وابستگی عاطفی زنان به فرزندانشان به عنوان وسیلهای برای باجگیری و اعمال فشار بر آنان در جهت نگه داشتن زن در یک ازدواج ناموفق استفاده میشود. برچسب زدن رابطه نامشروع به زن، به راحتی میتواند به عنوان دلیلی برای ارتكاب “قتل ناموسی” و فرار از مجازات توسط مردان مورد استفاده قرارگیرد. پلیس و نظام قضایی در ایران معمولا چشم خود را بر شکایات زنان در قبال رفتار آزاردهنده و خشونت شوهر یا دیگر نزدیکان مذکرشان میبندند. كاهش سن قانونی دختران به نه سال، نه تنها كودكان دختر را در معرض اعدام و دیگر مجازات كیفری قرار می دهد بلكه آنها را در معرض اذیت و آزارهای جنسی و ازدواجهای اجباری میگذارد. قوانینی این چنین ایران را به یکی از زن ستیز ترین کشورهای جهان تبدیل کرده است.
ریشه ها و دلایل زن ستیزی چیستند؟ فمینیسم موضوع زن و موقعیت او را با تجزیه و تحلیل مقوله های قدرت و كنترل توضیح می دهد و اعمال قدرت سیاسی را دلیل اصلی تبعیض جنسی و موقعیت فرو دست زنان قلمداد می كند. ولی آیا مقوله قدرت، با وجودی كه از مقوله هایی ست كه بشر پیوسته در طلب آن است، یکی از بزرگترین دردسرهای بشری نیست؟ اقتدارگری كه در صدد اعمال قدرت بر دیگران است خود را نیز به نحوی تحت کنترل قرار میدهد. از آنجایی كه احساس آزادی و استقلال از خصوصیات كامیابی زندگی قلمداد می شود، اقتدارگر (كه اغلب به نوعی تحت فشار و تهدید است) کمتر از افراد دیگر از آزادی و استقلال خود بهره می برد زیرا پیوسته باید به فكر چاره و راهكاری برای تحمیل سلطه خود بر دیگران باشد. برای نگه داشتن برده در چاله، باید خود نگهبان هم بالای سر چاله بایستد، و یا نگهبانی را برای تضمین اطاعت برده تعیین كند؛ اما دغدغه احتمال تبانی نگهبان و برده آرامش را از او سلب می كند. نگهبان زندان نیز حبس را تجربه میكند. اصرار برای کنترل دیگران نتیجه معکوس دارد و می تواند كنترل كننده را به دام اندازد. همانطور كه میشل فوكو می گوید: “این به ماشینی تبدیل میشود كه همه در آن گرفتار میشوند؛ هم آنانی كه سعی در اعمال قدرت دارند و هم آنانی كه قدرت بر آنها اعمال میشود.” البته این تحلیل به آن معنی نیست كه میتوان درد و رنج سلطه گر را با درد و رنج گروهی كه مورد تبعیض سیستماتیك قرار می گیرند یكسان جلوه داد. زیرا كه گرچه اعمال قدرت فرد مستبد را نیز به بردگی آن سیستمی وا می دارد كه به او مجال سلطه گری داده است ولی افرادی كه تحت سوء اعمال قدرت او قرار میگرند متحمل درد و رنج به مراتب بیشتری می شوند. حاکم مستبد، برای بقای خود، ممکن است خود را وقف سرکوب مخالفان خود كند، اما هرگز رنجی كه گروه تحت سلطه او متحمل می شود را تجربه نمی كند.
فوكو همچنین میگوید یكی از خصوصیات قدرت این است ساكن نیست و نمیشود آنرا مانند ساختمانی اینجا یا آنجا به شكلی ثابت نصب كرد. خصوصیت گردش پذیری قدرت احتمال انتقال آن را نه تنها به آنهایی كه قدرت بر رویشان اعمال شده فراهم میكند بلكه افراد و گروههایی كه در حاشیه پیوسته در انتظار موقعیتی هستند كه آنرا از دست صاحب موقت آن بربایند نیر سلطه گر را در خطر از دست دادن قدرت و عواقب آن قرار میدهد. به همین دلیل است كه حفظ قدرت مستلزم تلاشی بی وقفه و در بسیاری از موارد مستلزم اعمال زور و خشونت است. متاسفانه زنان بیشتر از هر گروه دیگری در معرض خشونتهای حاصل از اعمال قدرت و سلطه گری اقتدارگرایان قرار گرفته اند.
قلمرو قدرت میتواند به كوچكی رابطه دو نفر و یا به وسعت جوامع بزرگ باشد. ترکیب قدرت و امتیازات اجباری كه سیستم های فرهنگی و اجتماعی مردسالار به مردان تحمیل میكنند برای مردان نیز درد، ناتوانی و انزوا به همراه دارد. مردان ممكن است به صرف مرد بودن، و اغلب ناخودآگاه، از امتیازات قدرت اجتماعی شان لذت ببرند ولی مطمئنا در اعماق درون آنها داستانهای پنهان و نا گفته زیادی وجود دارد. به ویژه زمانیكه بر حسب شرایط مكانی، اقتصادی و غیره آنها مجبور به رها كردن قدرت كاذب خود می شوند، و موقعیت برتر آنها بحران زده و یا واژگون می شود. جای تعجب نخواهد بود اگر شوهری در زمان طلاق دچار بحرانهای روحی بیشتری نسبت به همسر خود شود؛ زیرا در چنین زمانی رنج او مضاعف است. او نه تنها باید متحمل از دست دادن كانون خانوادگی خود شود بلكه كاخ سلطه ای كه فرهنگ مردسالار برایش بنا كرده است نیز فرو می پاشد. عدالت جنسیتی و امتناع از شراكت در فرهنگ زن ستیز می تواند برای هر دو جنس نوید بخش زندگی سعادتمند باشد.
مطالعه تاریخ زن ستیزی، كه به عنوان پدیده ای اجتماعی در اغلب فرهنگها و تمدن های دنیا سرنوشت زنان را به شكلی مشابه رقم زده است، میتواند بر صفحات تیره تاریخ بشری پرتوافشانی كند و چراغی فرا راه آینده موقعیت اجتماعی و فرهنگی زنان ایرانی قرار دهد. بحث و گفتمان پیرامون مقوله زن ستیزی و تاریخ آن، قرار دادن مردان و زنان در دو قطب متضاد نیست بلكه گفتمانی است كه میتواند به عنوان فراخوانی زنان و مردان انسان دوست را به ریشه یابی معضلی دعوت كند كه یقینا یافته های حاصل از آن منجر به بهبود شرایط برای كل بشریت می شود. چرا كه به قول سیمون دبوار بشریت زمانی به معنای راستین خود دست می یابد كه زنجیر های بردگی از نیم آن برداشته شوند. مقوله زن ستیزی گفتمانی است كه مستلزم شراكت صمیمانه هر دو جنس است.
نویسنده این كتاب، جك هلند، با نگاهی منصفانه و همدلی خاص با زنان، به تاریخ، ادبیات و فلسفه رجوع كرده و در لابلای خطوط مكتوب تاریخی به شواهدی دست یافته است كه دلایل زن ستیزی را توضیح میدهند. در این كتاب او این شواهد را در اختیار ما قرار میدهد تا علل تنزل موقعیت زنان را در یابیم. او با قلم شیرین، طنزآمیز و نقاد خود صحنه های تاریخ را بازگویی می كند وبا چیرگی بی نظیزی، به زیبایی، ارتباط میان وقایع گذشته با زن ستیزی امروز را برملا می سازد. او با مرور تاریخ زن ستیزی، قابلیت رنگ پذیری این معضل را به خواننده نشان می دهد و ثابت می كند كه چطور زن ستیزی بر حسب شرایط زمانی و مكانی توانایی این را دارد كه بدون تغییر ماهیت رنگ عوض كند تا تحقیر علیه زنان را جاودانی سازد. این كتاب گنجینه ارزشمندی است كه باید در دسترس تمام كسانی قرار گیرد كه دلشان برای استقرار یك جامعه انسانی می تپد.
منیره محمدی
تورنتو، ژانويه ٢٠١١
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
I agree with you
by monirehm on Tue Mar 08, 2011 09:51 PM PSTDear Azadeh, thanks for the comment and my apology for the delay in responding. I agree with you. There is no doubt that polarizing genders is at the heart of patriarchy, as this systme feeds from the sort of polarization. However, what I meant to emphasize in my introduction is that the tone of this book is not a polemic one; it is rather simply a narration of a history in which the injustice to women is being investigated. This is a book that calls on all to get to know to know the true face and characteristics of misogyny and then treat this prejudice the way
it deserves to be treated.
Kind regards,
Monireh
Dear Monireh
by Azadeh Azad on Sat Feb 19, 2011 11:24 PM PSTA very good introduction.
However, there is one single point with which I do not agree and that is when you say, ''The discourse on the concept of misogyny and its history is not about placing men and women in two opposite poles…'' Well, it is patriarchy, as a social system with its discriminatory laws and ideologies, that places men and women in two opposite poles. By being defensive, as your above phrase demonstrates, you are simply falling into the trap laid by masculinists who falsely accuse feminists of placing men and women in two opposite poles - something that is already being done by the patriarchy that these masculinists defend. Instead of reassuring the reader that discussing misogyny and its history does not mean placing men and women in opposite poles, you need to constantly emphasise that this polarization is already at the heart of misogyny as an essential component of patriarchy.
That being said, I do agree with you that both women and men, the whole human society, will benefit from understanding the nature and history of misogyny in order to lead healthy lives by distancing themselves from this pernicious ideology that rules their psyches.
Cheers,
Azadeh