۲۹ بهمن ماه، اما کمر زمستون شکسته بود. تو اورکت سبز آلمانی که خودتو میپوشندی، با شلوار در جوراب تا خورده و کلاه پشمی؛ میشد چند ساعت دیگر هم پشت دیوار باغ چمباتمه زد و سیگار کشید. فقط یه خط در میون، صدای رگبار از داخل عمارت، چرتمون رو پاره میکرد.
اون طرف دروازه آهنی، سعید با تسبیح شاه مقصودش بازی میکرد و ممد هم مطابق معمول، مشغول تمیز کردن چاقوی زنجانیش بود. هر روز به چاقوی دسته عاجش روغن میزد، و روی یک سنگ سیاه کوچک، تیزش میکرد. هیچوقت ندیده بودم که ازش استفادهای بکنه، فقط قپی میاومد که؛ "خوش دستترین ضامن دار و پنجه بوکس زنجانه!" ... جلوی ژ-۳، که چی؟
تو گرگ و میش غروب، بالاخره سر و کله جیپ کالیبر ۵۰ پیدا شد. ممد با تمسخر گفت؛ "می خواستید بذارید فردا بیایید!" راننده پرید پایین و پشت دیوار پناه گرفت. سعید جهید پشت تیربار و از سربازه پرسید: "بلدی باهاش بزنی؟" ... که به سربازه برخورد.
از روی تیراندازی شون، حدس میزدیم که پنج یا شیش تا ساواکی بیشتر تو اون خونه امن نمونده بودند. معلوم بود که مضطرب و نگرانند؛ چون الکی تیر در میکردند. حتما منتظر سیاهی شب بودند، که بتونند جیم شند. کالیبر پنجاه، امیدشون رو نا امید کرد.
سعید و راننده، جیپ رو آروم آروم عقب بردند، تا سربازه علامت داد. بعدش با سرعت گذاشتند تو در آهنی باغ ... که مثل چوب خشک، چهار طاق واز شد. تا دکترهای تو ساختمون بفهمند چه خبره؛ سربازه کالیبر ۵۰ رو بست به نافشون!
ممد و چند نفر دیگه هم با سرعت و زیر خط آتیش، دویدند طرف ساختمون. با اون هیکل چاق و گردش، ممد نمیتونست تند بدوه؛ ولی کالیبر ۵۰ و باقی مسلسل دستی ها، جلوی آتیش عمارت رو گرفته بودند.
ممد دانشجوی دانشکده فنی بود، اما بعد از یک هفته حموم نرفتن و ریش نزدن، شبیه خلخالی شده بود. اسم ممد خلخالی روش موند؛ ولی خودش ممد کبابی رو ترجیح میداد ... عاشق کوبیده بود با زرده تخم مرغ!
سعید از بچههای پلی تکنیک بود - لاغر و دراز. دائم تسبیح شاه مقصودش رو میچرخوند و جرق جرق صدا میداد؛ جوریکه اعصاب آخوند کمیته خط خطی میشد. حاجی ترکه با اعتراض میگفت: "سعید آقا - رو هر کدوم از این دونههای تسبیح یه فرشته نشسته؛ که شما اینجوری اونجوری میچرخونید!" ... آدم از خنده غش میکرد.
تو ساختمون که رسیدیم؛ از شیش تا دکترا، فقط یکی هنوز نفس میکشید. یه گوشه تو طبقه دوم گیر افتاده بود و تک تیر میزد، تا آخرسر بی صدا شد. سعید میخواست واسه محکم کاری، یه نارنجک بندازه؛ که یارو دستشو بالا آورد و تسلیم شد.
ممد که آتیشی مزاج بود، خشاب یارو رو وا کرد و دید که خالی خالیه. با همون خشاب محکم زد تو سرش، و گفت؛ "تا آخرش زدی - ها؟ ... امشب تو کمیته دهنتو سرویس میکنم!" یارو خیلی پر رو بود و جواب داد: "من کون هزار تا گنده تر از تو رو پاره کرده ام!"
ممد عصبانی شد و با مشت گذاشت تو دهن ساواکیه. طرف هم که هیکل گنده و قوی بود؛ با کله گذاشت تو دهن ممد - طوریکه خون راه افتاد. سعید دستای دکتر رو که از پشت بسته بود، کشید ... یارو رو انداخت زمین و گرفت به لگد. ولی حرومزاده از رو نمیرفت - فحش میداد و نعره میکشید که؛ "من کس و کون خواهر و مادر صد تا مثل شما رو یکی کرده ام!"
حالا دیگه فیوز ممد آقا تا ته سوخته بود! تا چشم بهم زدیم، پنجه بکسشو در آورد و رفت سراغ طرف. با دسته برنجی، دو سه تا زد تو دک و پوزش. ولی بچه پرو ول کن نبود و همش فحش میداد. ممد گفت؛ "تو که اینهمه لاف کیر و خایه تو میزنی، لنگتو وا کن ببینیم چی داری؟" همون موقع هم ضامن چاقو رو فشار داد و ۲۰ سانت تیغه فولادی بیرون زد.
ساواکیه ترسید و حرفی نزد، ولی ممد آقا ول کن نبود. راست راستی، شلوار و شورت یارو رو کشید پائین و با لگد گذاشت تو تخمش. جیغ طرف هوا رفت و به عجز و ناله افتاد. ممد توضیح داد؛ "می خوام کیر و خایه تو ببرم و بچپونم تو حلقت، تا بفهمی چه مزه ایه!"
ممد دیونه، معامله طرف رو محکم گرفت تو مشتش. تیزی رو که گذاشت بیخ کار و یه فشار داد؛ ساواکیه با دیدن خون و از شدت درد و ترس، رید به خودش - جوریکه بوی گند شاش و گه تموم اتاق رو پر کرد.
خوشبختانه سعید رفت که جلو گیری کنه و تو اون کشمکش؛ تسبیح شاه مقصودش پاره شد.
دونههای طلایی رنگ با صدای ساچمه ای، کف سالن سنگی پخش شدند، و هر کدوم به جانبی دویدند ... بعضی دور و برخی نزدیک ... چند تایی بسوی آخرین نوارهای باریک نور ... گروهی بسمت تیرگی و کثافتی که میخواست همه چیز رو فرا بگیره.
ناخودآگاه، حواس همه رفت پی جمع آوری فرشتههای سرگردان - مبادا که گه مالی بشند. بجز ساواکیه ... که دوباره مشغول فحش دادن شد.
Recently by Shazde Asdola Mirza | Comments | Date |
---|---|---|
The Problem with Problem-Solvers | 2 | Dec 01, 2012 |
I am sorry, but we may be dead. | 18 | Nov 23, 2012 |
Who has killed the most Israeli? | 53 | Nov 17, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
فیلم کوتاه
hadi khojinianSun Nov 13, 2011 12:55 AM PST
دقیقن مثل یک فیلم کوتاه بودش . صحنه پردازی و میزانس عالی و خوب . مرسی رفیق جان
This is a "comment," for those who want to know
by Multiple Personality Disorder on Sat Nov 12, 2011 06:05 PM PSTSo, did the SAVAki guy got his weewee cut off, or it was just a bleeding cut, the goods still attached? I really couldn't tell what happened right there with his weewee.
Baubles, Bangles, & Beads....
by fanoos on Sat Nov 12, 2011 04:31 PM PSTSpeaking of tasbih beads...I had a belly dancing dress made of colorful beads.
Those were the days when we had fun in Shokoofeh-no and Lalehzar.
Baubles, bangles,
Hear how they jing, jing-a-ling-a,
Baubles, bangles,
Bright, shiny beads.
Sparkles, spangles,
My heart will sing, sing-a-ling-a,
Wearing baubles, bangles and beads.
I'll glitter and gleam so,
Make somebody dream so,
That someday he may buy me,
A ring, ring-aling-a,
I've heard that's where it leads,
Wearing baubles and bangles and beads.
//www.youtube.com/watch?v=od9u3yRoj-0
Are these...
by darius on Sat Nov 12, 2011 04:03 PM PSTAre these comments or passing the "dastmale Yazdi" around ?
Shazde, Tasbih
by Ari Siletz on Sat Nov 12, 2011 03:46 PM PSTFrom what I was able to dig up, using beads on a string to keep
track of recitations goes back to even before Christianity. So
we can only cite the myths, hadith and such. The myth you may be
familiar with is of Muhammad telling Fatemeh to recite "Allaho akbar"
"alhamdolehllah" sobhanallah" 33 times each (plus an extra Allaho
akbar). This Muslim meditation practice was (and is) called "Tasbih,"
literally "praise," or "duty." At the time Muslims used the sections on
their fingers to keep count, and possibly knotted strings. Later, in
Shiite tradition, tasbih made of clay from Emam Hossein's grave became
popular because just holding one in your hand automatically counts as having recited all the praises--so declared Emam Jafar Saadegh (8th century A.D.) and no businessman interested in turning dirt into money argued.
Catholics don't claim to have had rosaries in the present form before the 10th Century A.D.
Dear friends: many thanks for your kind comments
by Shazde Asdola Mirza on Sat Nov 12, 2011 01:52 PM PSTDivaneh jan: yes, all sorts of ugliness happens in war and revolution, which can bring out the worst in men.
Oon Yaro dear: if I had to carry on with this story; Saed would join a leftist group and spend many years in Evin - Mamad would join the opportunistic wing of IRI and make millions.
Red Wine jan: it is so good to see you back. I wish you health and happiness.
Faramarz dear: yes, the Dark Side is real and always present - we ignore or deny it at our own peril.
Ari jan: you know history well - is Tasbih`s origin in the Christian rosary?
Tasbih breaking: brilliant!
by Ari Siletz on Sat Nov 12, 2011 11:24 AM PSTPoetry oblivious to the profanity all around.
So Graphic, so Real
by Faramarz on Sat Nov 12, 2011 10:45 AM PSTThank you Shazde Aziz for sharing your thoughts, stories and memories. This tale describes so brilliantly the dark side of us, the noble human beings.
...
by Red Wine on Sat Nov 12, 2011 09:45 AM PSTقربانِ شازده اسد جانِ عزیز ... چقدر خوش و سر زنده شدیم از دیدارِ مجدد با شما ...
الهی تا باشد،همیشه خیر باشد و بساطِ سور و ساز و لعنت بر حسود و سیاه شود دلمِ آدمِ نابکار .
Shazdeh Jaan, one more great story! And the invention of tassbee
by Oon Yaroo on Sat Nov 12, 2011 02:22 PM PSTToward the end, the story got a little bit violent!
One observation and one analysis!
I wonder what happened to Mamad & Saied! I bet a year later they volunteered to fight the Iraqis for the capture of Karbala and they never came back and their remains were never recovered!
As for the tassbeeh, I am not sure if you have heard about the historical origins behind its invention!
I once read somewhere that when the young prophet Muhammad used to give sermons in the local mosques he would notice his congregates not paying attention to him. This used to make him mad, of course, this was before he went violent to the point of beheading hundreds of infidels on a daily basis.
It was only upon the close observation of his playful assembly of worshipers, when he realized and discovered that they were actually busy playing around with their own or neighbors gentiles (i.e., k***-o-k*****!) This behavior would cause the flow of blood through the brain slowing down resulting in chaos if you know what I mean! Hence, they weren't paying attention to him!
Muhammad was determined to solve this problem. He discussed this phenomenon with Omar and his close friends or ashaabs.
After many days and nights of exchanging of ideas and analysis of alternatives, they came up with this idea. A toy idea!
In order to get the attention of the audience directed at him, they needed to design something that would keep both hands of an individual engaged and busy.
They did not have ropes or synthetic material back then. Instead, they used strands of hair from camel's tail.
They also used rounded dried-up testicles from castrated camels tied around with the tail hair strands forming sort of a two-stringed pendulum. They could hang it around their necks, play around with it, or swinging it arouind just like Saied did with his modern version. The design of this toy has obliviously evolved over the centuries and morphed into what it's commonly referred to as tassbeeh nowadays.
The number of beads in a tassbeeh over the years has changed as well.
Initially, it had two for the reasons described above. Then it went up to five signifying the 5-tans. Later 72 after the demise of Imam Hoseein and company by the hands of criminal Yazeed.
I have heard that at one point in time, a tassbeeh held 124000 beads representing all the messengers of God appeared on Earth since the beginning of apes.
The companion prayers of versus that come along with the actual playing with tassbeeh has changed over the years. Some prayers have blissful and ritual contents and others have more of counting sheep or goats to exercise the sharpness of mind!
Shazdeh Jaan, please feel free to expand and elaborate on this if you'd care.
Thank you!
Outstanding story
by divaneh on Sat Nov 12, 2011 07:19 AM PSTThanks Shazde jaan for this great story. A very real picture of our contemporary history. An ugly picture that may show itself again.