عبدالبهاء لقب عباس افندی است. عباس افندی پسر بزرگ میرزا حسینعلی نوری، ملقب به بهاءالله، است که پیرو باب و پایه گذار آئین بهائی بود. عبدالبهاء عباس در سال 1844 در تهران به دنیا آمد و در سال 1912 به امریکا سفر نمود و در سال 1921 در گذشت.
عبدالبهاء در سن 9 سالگی که پدرش به بغداد تبعید شد، به همراه خانواده به بغداد رفت. پس از ده سال زندگی در بغداد، مهاجرت خانوادگی ادامه یافت و از طریق قسطنطنیه به ادرنه رفتند و 5 سال در آنجا زندگی کردند. سپس به عکا تبعید شدند. وی در آن شهر در سال 1873 با دختری به نام فاطمه که به منیره موسوم شد ازدواج کرد. عبدالبهاء در سال 1908 از عکا به حیفا رفت. قیام ترک های جوان در سال 1908 به سقوط دولت عثمانی و آزادی عبدالبهاء انجامید و سفرهای وی آغاز گردید. ایشان در سال 1910 به مصر رفت، در سال 1911 سفری به اروپا داشت و در سال 1912 به امریکا سفر نمود. در بازگشت از امریکا، وی دوباره به اروپا سفر نمود و در سال 1913 به فلسطین بازگشت.(1)
عبدالبهاء به عنوان یک روشنفکر
بسیاری از شخصیت های برجسته و معروف جامعه امریکا، از سیاستمدار گرفته تا کاشف و مخترع، به دیدار عبدالبهاء شتافتند و به سخنرانی های او گوش فرا دادند. این افراد بهائی نبودند، اما صحبت های او را جالب یافتند، چرا؟ جا دارد که ما ایرانیان تاریخ و اندیشمندان خود را بهتر بشناسیم و دریابیم صحبت های عبدالبهاء چه نکته های جالبی برای مردم امریکای 1912 در بر داشت. یک ایرانی در صد سال پیش چه حرف های نویی برای مردم غرب داشته است؟
"پیام من وحدت عالم انسانی است و صلح عمومی و تطبیق مسائل دینیه با علوم صحیحه، تساوی حقوق عمومی و دفع تعصب دینی و جنسی و وطنی و سیاسی و بیان حقیقت ادیان الهی و منع تقالید و اوهامات مذهبی و تربیت نساء تا بدرجه ئیکه حقوقشان با رجال مساوی شود و تعدیل معیشت افراد بشر که اگر امیر بر سریر عزت جالس است، فقیر هم خانه و حصیری داشته باشد و همچنین تاسیس مدنیت روحانیه و تعدیل اخلاق عالم انسانی و وحدت اساس ادیان الهیی که اگر امم عالم پی بحقیقت ادیان برند، چون حقیقت یکیست متحد شوند. اما بسبب تقالید در اختلاف و جدال مانند چه که تقالید مختلف است."*(2)
عبدالبهاء با آنکه دوران بسیار کوتاهی از عمر خود را در ایران بسر برده بود، به هر دو زبان فارسی و عربی کاملا مسلط بود. نیز گرچه بظاهر آموزش رسمی ندیده بود، اما یکی از روشنفکران برجسته دوران خویش بوده و دو اثر وی، «رساله مدنیه» که درباره ایجاد یک جامعه متمدن در ایران است، و «رساله سیاسیه» که روی جدایی دین از سیاست تاکید دارد، از آثار برجسته روشنگری پیش از انقلاب مشروطه است.
عبدالبهاء بهیچوجه انقلابی نبود، بلکه یک اصلاح طلب و رفرمیست بود. او وجود شاه و دستگاه قدرت و ثروت را زیر سوال نمی برد، بلکه شیوه اداره جامعه و سیاستگذاری را مورد بحث قرار می داد. وی فردی روشنفکر و خردگرا بود و تاکید او بر صلح و برابری انسانها و دفع تعصب دینی و جنسی و وطنی و سیاسی پیامی است که هنوز پس از یکصد سال می تواند شنیده شود.
اگر عبدالبهاء را بخواهیم تنها به عنوان یک نواندیش دینی نگاه کنیم، می بینیم که او از بسیاری از نواندیشان دینی کنونی پیشروتر است. در تمام سخنرانی ها بیش از آنکه بر ویژگی دین و آئین بهائی تکیه کند، بر نقطه اشتراک همه ادیان تکیه دارد، و اصولا بیشتر از آنکه بر دین تکیه کند، بر صلح، دوستی و برابری انسانها و دفع تعصب و رفع تبعیض تکیه می کند و باور دارد که " اگر دین سبب جدال گردد عدم آن بهتر است."(3) همچنین وی خردگرا و هوادارعلم است و باور دارد که در رودررویی علم و دین همواره دین باید به دنبال علم رفته و خود را با علم همخوان سازد. "شما باید مسائل الهیه را مطابق با علم نمائید."(4)
اگرچه بهاءالله پایه گذار آئین بهائی بود، اما عبدالبهاء شاید نقش اصلی را در تدوین آموزه های بهائی داشته است. عکسی که در حدود سال 1930 در حظیره القدس (= مرکز گردهمایی بهائیان) یزد گرفته شده نشان می دهد که نکته های مورد تاکید عبدالبهاء در سفرش به امریکا به صورت آموزه های اصلی دین بهائی شکل گرفته است.
یک نکته مهم و جالب در مورد این آموزه ها که در سخنرانی های عبدالبهاء نیز چشمگیر است، نه تنها جهانی بودن بلکه به هم پیوستگی این آموزه هاست. نگاهی به این آموزه های بهائی که عبدالبهاء در برجسته ساختن و تدوین آنها نقش اصلی را داشته است، نشانگر ذهنیت این فرد و آینده ای است که برای دنیا مجسم می ساخته است که در آن همه انسانها با صلح و برابری و بدون فقر و تبعیض و جنگ در کنار همدیگر زیسته و حتی همه به یک زبان سخن می گویند.
در همین راستا، زبان اسپرانتو به عنوان یک "لسان عمومی" با "وحدت عالم انسانی" همخوانی پیدا می کند و شاید اولین هواداران و مروجان زبان اسپرانتو در ایران بهائیان بوده اند. عبدالبهاء در پاسخ به این پرسش درباره زبان عربی که "آیا ممکن است زبان عمومی شود" پاسخ منفی می دهد اما "فرمودند چند هفته پیش نامه ئی از نیویورک بیکی از روسای اسپرانتو نوشتم که اگر مجمعی از وکلای اجناس و ملوک فراهم کنند و این لسان را در تحت مذاکره و ترویج گذارند انوقت عمومیت پیدا می کند."(5)
به نظر می رسد که از همان آغاز کار، نوآوری در دین و نواندیشی دینی از اهمیت نقش عبدالبهاء به عنوان یک روشنفکر در دوران مشروطیت کاسته است. خود او در اینباره می گوید که "درباره من اغلب اهالی شرق گفتند و نوشتند که فلانی در علم و فضل و نطق و بیان منکر ندارد حیف که مروج آئین تازه ئی است. توقع آن داشتند که ما خادم و مروج عقائد و رسومات قدیمه آنها بشویم دیگر خبر ندارند که باید بعالم انسانی خدمت نمود و مروج الفت و یگانگی عمومی شد."(6)
سفرنامه عبدالبهاء: بدایع الآثار
محمود زرقانی نام یکی از همراهان عبدالبهاء عباس در سفر وی به امریکا است که وظیفه نگارش روزانه وقایع این سفر را به عهده داشته است. کتاب وی با نام بدایع الآثار در دو جلد در بمبئی هندوستان در سال 1914 به نشر رسیده است. جلد اول این کتاب روزنگاری سفر است، و جلد دوم سخنرانی های عبدالبهاء را در بر دارد. من جلد اول بدایع الآثار را به عنوان منبع اصلی مورد استفاه قرار داده و همزمان کوشیده ام که میزان درستی گفته های محمود زرقانی را با استفاده از منابع دیگر، مانند روزنامه های وقت امریکا، بررسی کنم.
محمود زرقانی به عنوان یک بهائی مومن از زبان گزافه ستایش مذهبی استفاده می کند. وی نام یا لقب عبدالبهاء را بکار نمی برد، بلکه از عنوان هایی مانند "شخص جلیل"، "وجود مبارک" و "هیکل اکرم" به عنوان ضمیر استفاده می کند. اما گزارش نسبتا دقیقی از سفر عبدالبهاء و حتی عادت های شخصی وی و برخی شوخی هایش با دیگران ارائه می کند. جلد ا بدایع الآثار همچنین متن کامل برخی از مهمترین سخنرانی های عبدالبهاء را دربر دارد.
زرقانی شیوه و سلیقه ویژه خود را در نگارش رخدادها دارد. برخی رخدادهای مهم مانند دیدار تئودور روزولت، رئیس جمهوری پیشین امریکا را با یک جمله تمام می کند(7)، ولی در چند مورد کنجکاوی رهگذران درباره عبدالبهاء را با حوصله شرح می دهد. وی به دلیل نداشتن شناخت کافی از جامعه امریکا و سازمان های اجتماعی آن، مثلا نامی از «انجمن ملی برای پیشرفت مردم رنگین پوست» (NAACP) که یکی از پیشروترین کانون های فعالیت اجتماعی امریکا بوده و هست، در این کتاب نمی آورد و آن را "مجلس مخصوص الفت سفید و سیاه" می نامد و سخنرانی عبدالبهاء را در آن مجلس در کمتر از یک جمله خلاصه می کند.(8) همچنین با اینکه بارها از دیدار عبدالبهاء و "خانمهای حقوق طلب" و سخنرانی برای جمع های آنان نام برده شده، اما نامی از انجمن های زنان برده نشده است.
زمینه چینی سفر عبدالبهاء به امریکا
محمود زرقانی در مقدمه جلد 1 بدایع الآثار می نویسد که عبدالبهاء پس از آنکه درسال 1909 اجازه سفر یافت، پیاپی دعوت نامه هایی برای سفر به امریکا دریافت می نمود، از جمله یک عریضه با "امضای فردفرد" بهائیان امریکا و نیز دعوت نامه هایی از "کنگره های صلح و کنائس و محافل اخری" که عبدالبهاء را به امریکا دعوت نمودند.
عبدالبهاء به عنوان یک تبعیدی دولت عثمانی حق سفر نداشت و در سال 1908 که درپی قیام "ترک های جوان" دولت عثمانی سقوط کرد، وی اجازه سفر یافت. اولین سفر وی به اسکندریه و اروپا بود و پس از آن دوباره به اسکندریه بازگشت. سپس به دعوت بهائیان امریکا پاسخ گفته و راهی امریکا شد. بهائیان امریکا 16هزار دلار مخارج سفر وی را نیز فرستادند اما عبدالبهاء این پول را نپذیرفت (9) و مخارج سفر وی توسط بهائیان ساکن ایران و فلسطین تامین شده است.(10)
در پی اختلاف میان خیرالله و عبدالبهاء و شکافی که این اختلاف میان بهائیان امریکا ایجاد کرد، عبدالبهاء افراد گوناگونی را به امریکا فرستاد که هیچکدام در برقراری پیوند محکم با جامعه بهائیان امریکا موفق نبودند. از این رو، ضرورت جدی برای سفر خود عبدالبهاء به امریکا احساس می شد. بهائیان هوادارعبدالبهاء وی را دعوت کردند که به امریکا بیاید و ترتیبی دادند که عبدالبها بصورت رسمی به عنوان سخنران در کنفرانس صلح مهانک دعوت شود. در سال 1911، علیقلی خان نبیل الدوله که کاردار سفارت ایران در امریکا و بهائی بود دراین کنفرانس سخنرانی کرده بود. میرزا احمد سهراب، یکی از بهائیان ساکن شهر واشنگتن دی سی و خزانه دار جمعیت تربیت ایرانی – امریکایی (Persian-American Educational Society)، نقش عمده در دعوت رسمی عبدالبهاء به کنفرانس صلح دریاچه مهانک داشت. (11) سهراب همان کسی بود که مورگان شوستر را به عنوان کارشناس به حکومت ایران معرفی کرده بود.(10)
ابتدا قرار بود که عبدالبهاء از طریق لندن و با کشتی تیتانیک به امریکا رود. اما تصمیم گرفت که از سفر زمینی صرف نظر کرده و در اسکندریه سوار کشتی شده و مستقیم به نیویورک سفر کند. عبدالبهاء و همراهانش در روز 25 مارس 1912 سوار کشتی سدریک شدند.
همراهان عبدالبهاء شش نفر بودند: شوقی افندی (نوه دختری عبدالبهاء)، سید اسدالله، دکتر امین فرید که پزشک دانش آموخته دانشگاه شیکاگو و به انگلیسی مسلط بود و یکی از مترجمین عبدالبهاء در سفر بود، خسرو، میرزا منیرزین، و محمود زرقانی که نویسنده کتاب است. در بندر ناپل چشم های مسافران راهی امریکا مورد معاینه قرار گرفت و شوقی افندی، خسرو و میرزا منیر را به خاطر "علت چشم" از کشتی پیاده کردند زیرا گفته شد که "اگر تا نیویورک هم بروند آنها را مراجعت خواهند داد."
تاریخ نگاری زرقانی از آغاز سفر عبدالبهاء آغاز می شود. وی می نویسد که در بندر ناپل برخی بهائیان امریکایی، کانادایی و انگلیسی به جمع عبدالبهاء و همراهانش پیوستند.
در تمام طول سفر عبدالبهاء صبور است و شتابی در بهائی کردن اطرافیانش ندارد. هنگامی که بهائیان امریکایی به عبدالبهاء گفتند که هر صبح یکشنبه مردم از سالن کشتی به عنوان کلیسا استفاده نموده و در آنجا به دعا می پردازند، وی پاسخ داد که "شما هم بروید همراهی کنید."
اما توجهی که یک امریکایی به عبدالبهاء و صحبت های او نشان می دهد باعث می شود که توجه دیگران نیز به صحبت های عبدالبهاء جلب شود تا جایی که "برخی از حضور مبارک اجازه گرفته تهیه مجلس مفصلی بجهت استماع خطابه مبارکه دیدند و بر در افیس جهاز بلسان انگریزی اعلان کردند که امشب حضرت عباس افندی در اوطاق بزرگ درجه اول در خصوص امر بهائی خطابه ادا خواهند فرمود." که این امر به مذاق "چند نفر کشیش ها و بعض ایتالیائیهای متعصب" خوش نمی آید.(12)
ورود به نیویورک
عبدالبهاء در روز 10 آپریل 1912 وارد نیویورک شد. در هنگام ورود وی هزار نفر به استقبال وی در بندر نیویورک شتافتند(13). حتی پیش از پیاده شدن وی از کشتی، "چند نفر از روزنامه نویسها" وارد کشتی شده و با وی مصاحبه کردند.(14)
دو روز بعد، روزنامه نیویورک تایمز در تاریخ 12 آپریل در گزارشی با عنوان "عبدالبهاء اینجاست، رهبر جنبش بهائی می آید که پیام صلح را ارائه کند" درباره ورود عبدالبهاء به نیویورک و ماموریت وی برای صلح و ارائه یک سخنرانی اصلی در کنفرانس صلح دریاچه مهانک (Lake Mohank) می نویسد. در این گزارش آمده که هنگامی که یک خبرنگار از وی پرسید «بهائی» یعنی چه، عبدالبها پاسخ داد "یعنی دوست داشتن همه دنیا، دوست داشتن انسانیت، خدمت به آن، کارکردن برای صلح جهانی و برادری جهانی."(13)
همچنین این روزنامه در تاریخ 15 آپریل گزارشی درباره سخنرانی کوتاه عبدالبهاء در کلیسای اسنشن (Ascension) در مانهاتان نیویورک که یکی از کلیساهای تاریخی و بااهمیت نیویورک است انتشار داده است. در این گزارش اشاره شده که کلیساهای مختلفی از عبدالبهاء دعوت به سخنرانی کرده اند اما این اولین دعوتی است که وی پذیرفته است.
در این گزارش آمده که دکتر گرانت، کشیش کلیسا، در معرفی عبدالبهاء می گوید که "مایه افتخار ماست که امروز به سخنان کسی گوش فرا دهیم که از شرق آمده و قاصد بزرگ و نوین خیراندیشی و کسی است که پیام عشق برای همه بشریت را حمل می کند." عبدالبهاء به فارسی سخن می گفت و دکتر فرید سخنان او را عبارت به عبارت ترجمه می کرد. خلاصه ای که از صحبت عبدالبهاء در این گزارش آمده در حقیقت محور اصلی صحبت های او در امریکا در باره اهمیت صلح، پایان دادن به تبعیض های گوناگون، و توجه به معنویت و انسانیت را بطور خلاصه ترسیم می کند:
"تمدن مادی ما با تکامل صنعت و پیشرفت های علوم مادی خیلی ترقی کرده است اما تمدن معنوی ما به عقب رفته و انحطاط داشته است. ما باید تلاش کنیم تا تمدن مادی مان را به وسیله ای خالص و شیشه ای بس شفاف تبدیل کنیم که نور تمدن معنوی ما بتواند درون آن بتابد. یکی از چیزهایی که تمدن معنوی را تقویت می کند صلح است و بدنه سیاسی نیازمند صلح جهانی است، اما یگانگی انسانیت، همبستگی انسانها، که پیام همه پیامبران بوده است، تنها با نیروی معنوی بدست می آید، چرا که نه تفاوت های نژادی و نه میهن پرستی نمی تواند آن را به پیش ببرد. یگانگی انسانیت با برتری تمدن معنوی تحقق می پذیرد و نه در وضعیتی که مثل اکنون ما در دریای مادی گرایی غرق شده ایم."
این گزارش همچنین به سخنرانی عبدالبهاء در انجمن «افکار جدید» (New Thought Society) اشاره می کند و نیز اینکه ایشان کسانی را که از راههای دور برای دیدارش آمده اند در عصر روز بعد به حضور خواهد پذیرفت.
بازتاب ورود عبدالبهاء به نیویورک در جامعه امریکایی به تدریج گسترده تر می شود و روزنامه نیویورک تایمز در روز یکشنبه، 21 آپریل، گزارش مفصلی درباره عبدالبهاء انتشار می دهد.
گزارش با توصیف عبدالبهاء "با چهره ای زیبا" و لباس شرقی و زبان فارسی او آغاز می شود. سپس خلاصه ای از چهل سال زندانی بودن وی بیان می شود. و سفر عبدالبهاء به اروپا و امریکا را چنین توضیح می دهد که "بهائیان بیش از هرچیز به آموزش و بازکردن ذهن از طریق تماس با همه ملت ها و نژادها اعتقاد دارند." سپس درباره تاریخ هفتاد ساله جنبش بهائی و بابی و سی هزار شهیدان و سرکوب آنها توسط حکومت می گوید. پس از توضیح درباره بهاءالله و بنیان نهادن آئین بهائی و جانشینی عبدالبهاء به جای پدر به عنوان رهبر بهائیان توضیح می دهد که "چنین سنتی که رهبری از پدر به پسر برسد وجود ندارد، در حقیقت مقام روحانی در میان بهائیان وجود ندارد. این روحانیت عبدالبهاء بود که او را شخصی ساخت که بهتر از هرکسی می توانست این جنبش را برای جهان تفسیر کند."
یکی از نکته های جالبی که در همه سخنرانی های عبدالبهاء تکرار می شود و این گزارش نیز بدان اشاره می کند اینست که آئین بهائی مخرج مشترک همه آئین هایی است که به معنویت و برابری و برادری انسانها باور دارند: "برای بهائی بودن فرد مجبور نیست که دینی را که در آن بدنیا آمده از دست بدهد. یک فرد مسیحی، مسیحی باقی می ماند، یک فرد محمدی (=مسلمان)، محمدی باقی می ماند، یک بودایی هنوز یک بودائی است. فقط آنها نه روی آئین اعتقادی خویش بلکه روی معنویت تاکید می کنند. و همه برادر همدیگر هستند."
جالب اینکه تاکید عبدالبهاء روی گسترش دین بهائی و افزایش پیروان این آئین نبوده و اصراری نداشته که دیگران حتما دین خود را عوض کنند و بهائی شوند، بلکه تاکید وی روی اهمیت ارزش های معنوی و بهادادن بدانها توسط همگان در هر آئینی بوده است. و شاید همین نکته او را برای جامعه متکثر امریکا بسیار جذاب ساخته است.
هنگامی که گزارشگر از وی می پرسد که او چه پیامی برای مردم امریکا دارد درپاسخ از جمله می گوید که "زمان آن فرا رسیده که دنیای انسانیت معیارهای یگانگی جهان انسانی را بالا ببرد، بطوریکه همبستگی و وحدت همه ملت های دنیا را به هم پیوند دهد، بطوریکه باورهای خشک و خرافاتی پایان یابد، بطوریکه واقعیت بنیادی که زیربنای همه دین هایی است که همه پیامبران بنا نهاده اند آشکار گردد. حقیقت یکی است. و آن عشق به خداست. آن پیشرفت جهان است. آن یگانگی انسانیت است. آن پیوندی است که همه نژادهای انسانی را می تواند با هم یکی سازد. آن بهره بردن از صلح بزرگ است، بدور انداختن جنگاوری است."(13)
نکته جالب درباره شیوه صحبت عبدالبهاء، که به گفته گزارشگر نیویورک تایمز با تسلط کامل مترجم وی به انگلیسی سلیس ترجمه می شود، اینست که ساده است. و از آنجاییکه بسادگی بر مسائل بزرگ و پراهمیتی مانند صلح و برابری نژادها و برابری زن و مرد انگشت می گذارد، تصویری دیگر از انسانیت در مقابل مخاطبان خود ترسیم می کند که تاثیرگذار است.
"پیامبری از شرق"
به گفته محمود زرقانی "در عصر و قرنی که دول و ملل امریکا و اروپا از صنایع مادیه و مدنیت طبیعیه بی نهایت مغرور بودند و اهل شرق را بنظر حقارت و در منتها درجه توحش و جهات می دیدند و دست تطاولشان بر مشرقیان دراز بود."(15) عبدالبهاء به عنوان یک شرقی وارد امریکا می شود و احترام مردم امریکا را برمی انگیزد.
عبدالبهاء خود درباره اهمیت سفرش به امریکا چنین می گوید "تا حال واقع نشده که از شرق شخصی بغرب بیاید محض انبعاثات وجدانی و ملاقات دوستان الهی و باین درجه با نفوس محترمه الفت و محبت صمیمی داشته باشد بدون روابط ملکی و مقصد سیاسی و تجارت و سیاحت. این قضیه مثل ندارد و در هیچیک از تواریخ نیست و اگر نفوسی هم آمده اند بجهت سیاحت و تجارت ومقاصد دیگر بوده است."(16)
تاکید عبدالبهاء روی معنویت و ارزش های انسانی از او چهره ای معنوی ساخته که با توجه به اینکه همه ادیان بزرگ از شرق برخاسته اند، او نیز به عنوان کسی که پیام صلح و معنویت و انساندوستی را از شرق برای مردم آورده مورد توجه امریکایی ها قرار گرفته است. قبا و عمامه و منشاء شرقی او هم بیشتر او را در چشم غربی ها به عنوان یک پیامبر شرقی می نمایانده است برخی از خبرنگارها در تیتر خبری خود او را پیامبری که از شرق آمده می خواندند. گرچه هنگامی که خبرنگاری عبدالبهاء را "پیغمبر شرق" می نامد، چنین پاسخ می دهد که "من پیغمبر نیستم، بنده خدا هستم و نامم عبدالبهاء است." ولی "با وجود این در روزنامه هایی" از عبدالبهاء به عنوان "پیغمبر شرق" و "نبی صلح" نام می بردند.(17) حتی شش سال بعد، نیویورک تایمز در خبری اختصاصی در 15 دسامبر 1918 با عنوان "پیامبر زنده و سالم است" خبر سلامت عبدالبهاء در فلسطین را به خوانندگان خود می دهد.(18)
به نظر می رسد برخی از طرفداران او واقعا او را پیامبر می دیده اند و حتی حاضر بوده اند جان خود را برای او فدا کنند. "احبای اوکلند اطفال را بجهت متبرک نمودن بمحضر اطهر میآوردند."(19) گزارشگر نیویورک تایمز از یک بهائی امریکایی که تعصب او در همخوانی با آموزه های عبدالبهاء نبوده می گوید که در بیان میزان اعتقاد خود به عبدالبهاء بیان داشته است که "برای این مرد من خودم را با سر از طبقه پانزدهم به پایین می اندازم."(20)
اهمیت سخنرانی های عبدالبهاء
در سال 1912 جامعه امریکا هنوز بشدت دچار نژادپرستی بود. گرچه دوران برده داری پایان یافته بود اما ذهنیت اجتماعی تا برابر پذیرفتن سیاهان خیلی فاصله داشت. اتحادیه های کارگری در حال قدرت گرفتن بودند و مبارزه برای اجرای قانون 48 ساعت کار در هفته و تعیین حداقل دستمزد در جریان بود. زنان بدنبال حقوق خود بودند و موضوع حق رای زنان و نیز پیوستن زنان به اتحادیه های کارگری از مسائل عمده آنان بود. حزب سوسیالیست یک دهه پیشتر پایه گذاری شده و در حال اوج گرفتن در میدان قدرت سیاسی بود. پیشرفت های سریع علم و تکنولوژی و تحولات اجتماعی بر اندیشه اجتماعی تاثیر می گذارد و برخی بدنبال اندیشه های نوینی بودند که با شرایط زندگی جدید همخوانی داشته باشد و مکتب های فکری جدید پا می گرفت. در دنیایی نو سایه جنگی که می رفت در اروپا آغاز شود بر فضای سیاسی امریکا نیز تاثیر گذارده بود. و در 1912سال تبلیغات سیاسی برای انتخابات ریاست جمهوری جریان داشت.
عبدالبهاء آموزه هایی را در طول سفر و سخنرانی هایش برجسته نمود که پاسخگوی پرسش های روز و شرایط سیاسی-اجتماعی امریکا در آغاز دهه دوم قرن بیستم بود و همانطور که اشاره شد به صورت آموزه های اصلی آئین بهائی در آمد. تدبیرو نکته سنجی عبدالبهاء در انتخاب و بیان این آموزه ها و بررسی مسائل از زاویه ای صلح جویانه، انسان دوستانه و خردگرایانه بود که توجه عمومی فراوانی نسبت به شخصیت او و سفرش در امریکا جلب نمود. عبدالبهاء بقدری در امریکا شهرت یافت که بسیاری از شخصیت های مهم و برجسته جامعه امریکا خواهان دیدار با وی بودند و خبر سخنرانی های او در بسیاری از روزنامه ها انتشار می یافت.
دفاع از صلح
فراخوان به صلح و تلاش برای گسترش و پایدار ساختن صلح، جانمایه اصلی همه سخنرانی های عبدالبهاء است. "من بر حسب دعوتهای محافل صلح بامریکا میروم زیرا اساس این امر بر صلح عمومیست و وحدت عالم انسانی و مساوات بین بشر چون این عصر عصر انوار است و قرن اسرار."(21)
"سفری در پاریس و لندن بودم حال برای ملاقات طالبان صلح بامریکا آمده ام. امیدم چنان است انجمنهای صلح امریکا سبقت جویند سوال (چگونه صلح عمومی حاصل شود) حصولش بواسطه جلب افکار عمومیست و امروز صلح عمومی درمان هر دردی است."* و در پاسخ پرسشی درباره درد ادامه می دهد که "از جمله دردها ابتلا و اضطراب رعایا در حرب دول است که آنچه بزحمت تحصیل می کنند دول بزور گرفته صرف مصاریف باهظه (= گزاف) حرب مینمایند و روز بروز بر این مصاریف میافزایند و بار رعایا گران تر و اضطراب خلق شدیدتر می شود. این یک درد عظیم است. امروز در ممالک ایتالیا و ترکی به بینید چه قدر اضطرابست پدرها خبر مرگ پسرها می شنوند و پسرها از خبر مرگ پدرها پریشان میشوند. چه آبادیها ویران میگردد و چه ثروتها بباد میرود. علاج این درد بصلح عمومی میشود. اینست سبب آسایش کلی. (سوال: آیا میشود صلح اسباب زحمت و جنگ مایه ترقی شود) خیر. امروز آنچه سبب پریشانی است جنگست. اگر جمیع ترک حرب نمایند از جمیع مشکلات آسوده شوند و هر زحمتی مبدل براحت شود و این نمیشود مگر بسبب ترقی عقول و تربیت نفوس."(22)
"گرگان و سگان درنده همیشه با هم در نزاع و جدالند ولی برای طعمه مجبور بشکار لکن انسان محتاج نیست، قوت دارد ولی محض طمع و شهرت و نام این خونها ریخته میشود. بزرگان بشر در قصور عالیه در نهایت راحت آرمیده اند ولی بیچارگان را بمیدان حرب میرانند و هر روز آلت جدیدی که هادم بنیان بشر است ایجاد میکنند. ابدا بحال بیچارگان رحم ننمایند و ترحم بمادران نکنند که اطفال را در نهایت محبت پرورش داده اند. چه شبها که محض آسایش فرزندان آرام نداشته اند، چه روزها که در تربیتشان منتهای مشقت دیده اند تا آنها را ببلوغ رسانیده اند. آیا سزاوار است این مادران و پدران در یکروز هزاران جوانان اولاد خویش را در میدان حرب پاره پاره بینند، این چه وحشت است و این چه غفلت و جهالت و این چه بغض و عداوت، حیوانات درنده محض قوت ضروری میدرند ولی گرگ روزی یک گوسفند میدرد اما انسان بی انصاف در یکروز صدهزار نفر را آغشته خاک و خون نماید و فخر کند که من بهادری کردم و چنان شجاعتی ابراز نمودم که روزی صدهزار نفس را هلاک کردم و مملکتی را بباد فنا دادم."(23)
"ملاحظه کنید که جهالت و غفلت انسان بدرجه ئیست که اگر شخصی یک نفر را بکشد او را قاتل گویند و قصاص نمایند. او را بکشند یا حبس ابدی نمایند اما اگر انسانی صدهزار نفر را در روزی هلاک کند او را جنرال اول گویند و اول شجاع دهر نامند. اگر شخصی از مال دیگری یک ریال بدزدد او را خائن و ظالم گویند اما اگر شخصی مملکتی را غارت کند او را جهانگیر نام نهند. این چه قدر جهالت است چه قدر غفلت است."(24)
توجه جامعه امریکا به عبدالبهاء به عنوان پیام آور صلح باعث می شود که "هندوستانیان شیکاگو" نامه ای به او نوشته و ضمن تبریک ورود او به شیکاگو، او را برای ایجاد صلح میان هندوها و مسلمانان به هند دعوت کنند. "ما که اهالی هندوستانیم میدانیم که منافع زیاد از مسافرت انحضرت بوطن ما عاید خواهد شد زیرا عدم اتحاد هنود و مسلمان آنها را بنهایت جدال وادار نموده اما تعالیم شما که جمیع مانند اصول تعالیم بزرگان ماست میتواند آنها را متفق نماید و امم متباینه را متحد سازد و یقین داریم که مثل این پذیرائی و احترام امریکائیها در هند هم نسبت بانحضرت مجری خواهد شد."(25)
تاکید عبدالبهاء بر اهمیت صلح به درجه ای است که آن را "فریضه دینی" و انکار آن را مترادف با "کفر" می خواند. "از جمله بیانات مبارکه شرحی در خصوص استعداد اهالی امریکا بجهت صلح عمومی بود که چون از مشکلات سیاسی دورند و در گوشه ئی آسوده و نسبت بسایر قطعات اهالی امریکا هم بیشتر طالب صلح و صلاح لهذا اگر چنانچه باید قیام کنند و دولت و ملت بقوه معنویه بر ترویج تعالیم و اصول الهیه جدا برخیزند مسئله صلح عمومی را از پیش می برند و اینمسئله صلح در امر حضرت بهاء الله حکم قطعی و فریضه دینی است نه رای انجمن و مشورت هیئت ملت و دولتی که معلل باغراض باشد یا قبول تغییری و تبدیل نماید و چون از فرائض دینیه است حتمی الوقوعست مثل اینکه در اصطلاح دیانت انکار و مخالفت مسیح کفر است انکار صلح هم در امر حضرت بهاءالله چنین است."(26)
کنفرانس صلح در لیک مهانک
کنفرانس صلح یا کنفرانس داوری بین المللی در دریاچه مهانک* (Lake Mohonk Conference on International Arbitration) با شرکت سیصد نفر در سه روز برگزار شد. بنیانگذار این کنفرانس صلح که صاحب همان هتل محل برگزاری آن بود، آلبرت اسمایلی (Albert Smiley) از کواکرها (Quakers) بود و یکی از هدف های این کنفرانس تشکیل دیوان دائمی داوری (Permanent Court of Arbitration) در لاهه بود که در این زمینه موفق شد. دیوان دائمی داوری در سال 1899 پایه گذاری شد و تاکنون وظیفه حل و فصل برخی اختلاف های بین المللی را بدون جنگ به عهده دارد.(27)
عبدالبهاء نظراتی مشابه آلبرت اسمایلی داشت و به داوری بین المللی به جای جنگ خیلی اهمیت می داد، به نوشته ی زرقانی، عبدالبهاء برای جمعی از خبرنگاران "شرحی مفصل در خصوص بیت العدل عمومی ومحکمه کبری فرمودند که از قبل جمیع پارلمانها اصلاح مشکلات ملل نماید مثل قضیه بالکان را اصلاح کند و مانند طبیب حاذق امراض مزمنه امم را شفا بخشد."(28)
عبدالبهاء که اولین سخنران پس از نهار در اولین روز کنفرانس بود، با خلاصه ای درباره دوران پرکشمکشی که بهاءالله آئین بهائی را پایه گذاری نموده آغاز می کند و اصول پایه ای آئین بهائی را برمی شمارد که بطور خلاصه چنین است. یک، همه باید حقیقت را بجویند، تقلید باید کنار گذاشته شود. دو، همه انسانها از یک خانواده هستند. سه، دین و دانش همزاد یکدیگرند. هر امر دینی که با علم همخوانی نداشته باشد بی اعتبار است. چهار، دین باید پیوندی برای وحدت جامعه باشد و اگر بخواهد باعث جنگ و کشتار شود، نبودش به. پنج، تبعیض های نژادی، مذهبی، ملی، سیاسی ویرانگر پایه های بدنه سیاسی هستند. شش، زنان و مردان انسان های برابرند. هفت، تعدیل وضعیت اقتصادی که ثروتمند ها ثروتمندتر و فقرا فقیرتر نشوند و هر دو رفاه نسبی داشته باشند. هشت، فلسفه برای بشر کافی نیست و مذهب نیز لازم است.(30)
دین پیرو خرد و در خدمت صلح و زندگی
عبدالبهاء یک متعصب مذهبی خشک اندیش نیست، بلکه اندیشه ای پیشرو دارد و به علم و دانش اهمیت فراوان می دهد و دین بهائی را پیامد "تجدد" می داند: "عقول و افکار بشر توسیع یافت اختراعات تجدد جست علوم و فنون تجدد یافت قوانین عالم تجدد پیدا نمود لهذا اقتضا چنان بود که آئین الهی نیز تجدد یابد."(31)
نگرش مثبت عبدالبهاء به علم و دانش و استفاده از آن برای پیشبرد امر صلح، راه را برای سخنرانی وی در دانشگاه استانفورد باز کرد.
پیام عبدالبهاء به "قسیس های محترم" که به دیدار او می آمدند این بود که "مادیات و روحانیات همیشه همعنان بوده ولی حال مادیات غلبه نموده و اساس الهی فراموش شده و در عُهده تاخیر افتاده از جمله اسباب تاخیر آنکه روسای دیانت دین را مخالف علم و عقل گفتند و ترویج تقالید نمودند پس شما باید مسائل الهیه را مطابق با علم نمائید."(32)
در "معبد و کنیسه عظیم اسرائیلیان" (Temple Emanu-El)، یکی از قدیمی ترین و بزرگترین کنیساهای یهودیان در شهر سانفرانسیسکو، عبدالبهاء خطاب به پیروان و از جمله "بزرگان" دین یهود بیان می دارد که "هر دینی منقسم بدو قسم است قسمی تعلق بعالم اخلاق دارد ... و این امر معنوی است... و اساس جمیع ادیانست. قسم ثانی تعلق بمعاملات دارد و آن فرع است و باقتضای زمان تغییر می کند... موسی در بیابان بود، برای مجرمین چون محبس نبود، اسباب نبود، باقتضای آنوقت فرمود اگر کسی چشمی را کور کند او را کور نمایند اگر دندانی را بشکند دندانش را بشکنند. آیا حال ممکن است؟ ده حکم قتل در تورات موجود که حالا هیچیک ممکن نیست جاری شود. در یک مسئله قتل قاتل حالا جمیع عقلا در بحثند که قاتل را نباید کشت. پس آن احکام تورات همه حق است لکن باقضای آن زمان.... اینگونه احکام باقتضای وقت در هر دوری تغییر میکند و فرع است. اما اساس ادیان که تعلق باخلاق و روحانیات دارد تغییر نمیکند و آن اساس یکی است... همان اساس را حضرت مسیح تاسیس نمود، همان اساس را حضرت محمد ترویج فرمود، جمیع انبیای الهی بحقیقت دعوت نمودند. مقصود کل یکی است و آن ترقی و عزت عالم انسانی و مدنیت آسمانی است."(33)
عبدالبهاء دین را در خدمت زندگی می داند، و نه به عکس.
وی در سخنرانی خویش در "کلیسای موحدین" در مونتکلر از جمله می گوید که "چون نظر بتاریخ کنیم ملاحظه مینمائیم که از اول عالم الی زمانناهذا بین بشر جنگ و جدال بوده یا جنگ بین ادیان بوده یا حرب بین اجناس بوده یا نزاع و جدال بین دول بوده یا بین دو اقلیم و جمیع اینها از جهل بین بشر ناشی و از سوء تفاهم و عدم تربیت منبعث و اعظم نزاع و قتال بین ادیان بوده و حال آنکه انبیای الهی بجهت اتحاد و الفت بین بشر آمدند. زیرا آنان شبان الهی بودند نه گرگان، شبان بجهت حفاظت و جمع گوسفندان است نه برای تفریق آنها... پس معلوم شد که ادیان الهی سبب الفت و محبت بوده، دین الله سبب نزاع و جدال نیست. اگر دین سبب جدال گردد عدم آن بهتر است زیرا دین باید سبب حیات گردد. اگر سبب ممات شود البته معدوم خوشتر و بیدینی بهتر است. زیرا تعالیم دینی بمنزله علاجست. اگر علاج سبب مرض شود البته عدم علاج خوشتر است."(34)
(پایان بخش دو)
*توضیح: در متن بدایع الآثار نقطه گذاری تقریبا وجود ندارد، اما برای سادگی خواندن در اینجا به متن اصلی اضافه شده است.
1- دانشنامه ایرانیکا
//www.iranicaonline.org/articles/abd-al-baha
2- کتاب بدایع الآثار، جلد 1، ص 73-74
3 - همانجا، ص 84
4 - همانجا، ص 31
5 – همانجا، ص 165
6 - همانجا، ص 286
7 – همانجا، ص 53-54
8- همانجا، ص 62-63
9 – همانجا، ص 6
10 – گفتگو با دکتر فیروز کاظم زاده، تاریخدان و استاد بازنشسته دانشگاه Yale
11- کتاب "عبدالبهاء در نیویورک"، ص 43
Hussein Ahdieh and Hillary Chapman, Abdu’l-Baha in New York, Centenary of His Visit to America, 2012
12 - کتاب بدایع الآثار، جلد 1، ص 14
13 - نیویورک تایمز، 12 آپریل 1912
//query.nytimes.com/mem/archive-free/pdf?res=...
14 - کتاب بدایع الآثار، جلد 1، ص 27
15 – همانجا، ص 4
16 - همانجا، ص 325-326
17 – همانجا، ص 29
18 – نیویورک تایمز، 15 آپریل 1918
//query.nytimes.com/mem/archive-free/pdf?res=...
19 - کتاب بدایع الآثار، جلد 1، ص 285
20 - نیویورک تایمز، 21 آپریل 1912
//query.nytimes.com/mem/archive-free/pdf?res=...
21 - کتاب بدایع الآثار، جلد 1، ص 22
22 - همانجا، ص 27
23 - همانجا، ص 87
24 – همانجا، ص 88
25 – همانجا ص 67
26 – همانجا، ص 397-398
27 –همشهری آنلاین
//hamshahrionline.ir/news-77149.aspx
28 - کتاب بدایع الآثار، جلد 1، ص 355
29 – تارنمای آثار صلح در سراسر جهان
//peace.maripo.com/p_conferences.htm
30 - گزارش کنفرانس دریاچه مهانک درباره داوری بین المللی
Lake Mohonk Conference on International Arbitration //www.archive.org/stream/reportstdannual09unk...
31 - کتاب بدایع الآثار، جلد 1، ص 351
32 – همانجا، ص 31
33 – همانجا، ص 302-303
34 – همانجا، 84
Recently by Soheila Vahdati | Comments | Date |
---|---|---|
Dealing with Past Political Crimes | 5 | Oct 18, 2012 |
A Role in International Courts | 4 | Oct 10, 2012 |
حجاب و آفتاب | 2 | Jul 23, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Baha'u'llah's Parents
by stavackoli on Mon Mar 05, 2012 09:45 AM PSTThe logic of what religion Baha'u'llah's parents, or even He, Himself, believed in prior to His declaration of His mission, is completely irrelevant. Christ was a Jew, Prophet Muhammad's ancestors either were pagans or were Jews; does that mean Christianity is part of Judaism, and Islam is part of paganism or Judaism? Every prophet arises amongst a people who believe in a religion whose time has past. The evolution of religion dictates this. Every religion perfects the religions that came before it, that is the idea we refer to as progressive revelation. While the fundamentals of God's religion do not change, need not change, as they are perfect to begin with, what relates to the social life of a human being does change, as his/her life changes when you go through the ages. Different times require different social teachings, this does not mean the old ones were bad; they just don't apply anymore. So, if we say all religions are one, we are correct; if we say they are all differen, we're also correct. If you say the sun is the same sun from yesterday you are correct, if you say it's different because that has been changes in it and in its position in the sky relative to yesterday, you are correct also. Why is this so hard to grasp for some people is beyond me.
You didn't say a word
by iamfine on Sun Mar 04, 2012 10:16 PM PSTYou didn't say a word about Bahallah's background and his claim to be the last Imam of Shia sect of Islam. In reality, he and his parents have Shia background and therefore, one can conclude that the Bahai religion is the continuation of Shia. I just cannot understand why Bahai folks try to ignore that fact and pretend their religion is totally different from Islam.