شاش بندان


Share/Save/Bookmark

شاش بندان
by nilofar-shidmehr
11-May-2012
 

بشاش سر جدت،

مادر زار می زد، ولی دختر

نمی شاشید و گلدان های خانه

بی آب مانده بودند.

 

مادر خودش را می زد،

رو سنگ مرده شور خونه بشورنم

ایشالاه.

اما پیش شب آمدن پدر

گریه ها را می شست

و خودش را درست می کرد.

 

بی دختر می رفت خانه ی همسایه های دختر دار

گدایی. می گفت چه کار کنم

عذرا خانوم، گلی خانوم، ... خانم، مریم خانوم

آقای ما سر شصت سالگی

شاشش کف کرده و"آقا پیر"

گفته باید شاش دختر سید نابالغ را

با عسل قاطی کنم و چند دانه بال مگس

و بریزم پای گلدانها، آه

چقدر تشنه ام، نازی، شادی، ... نرگس، مادر

یک لیوان آب می آوری؟

 

اما همه ی آن نامردها

سنگ رو یخش می کردند:

در اول: آبجی خانم، آقای ما

سید نیست که، در دوم:

والا چه بگویم خواهر، خودت

به این ورپریده بگو ببین

می شاشد، این جون مرا می گیرد

و کار نمی کند، تازگی ها برای آقایش هم

آب نمی آورد، در سوم:

وا، حالا چرا

گریه می کنی حاجیه خانم،

مگر لیلای خودت نیست؟

بگو برایت بشاشد، خب،

سبیه که ماشاالهه سید است،

درگاه چهارم: اعظم خانوم جان،

آقای ما می گوید

چراغی که به خانه رواست

به مسجد حرام است.

 

دختر لج کرده بود

و نمی شاشید

آتش به جان گرفته

با هیچ بلایی نمی شاشید

و مادر لج کرده بود

و گلدان ها را آب نمی داد

با هیچ صراطی آب نمی داد

و پدر مستقیم می آمد و نه

دختر را می دید و نه برگ ها را

و باز می رفت.

 

و آنقدر آمد و رفت

تا یک روز گریه های مادر

خشک شد

روی سنگ مرده شور خانه

و بغض لیلای بالغ ترکید

وقتی که زنی دیگر با دستکش ها پلاستیکی

داشت بغض فروخورده ی مادرش را

غسل می داد و با سدر و کافور

درست می کرد.

 

/

نیلوفر شیدمهر استراکو

هفتم می 2012


Share/Save/Bookmark

more from nilofar-shidmehr
 
Mehrban

"من از نهایت شب حرف میزنم از نهایت تاریکی‌....."

Mehrban


 

من از نهایت جهل حرف میزنم از نهایت خرافات و بیهودگی که گریبان گیر ملتیست حرف میزنم.

روز مادر خجسته.