به کدامین گناه؟ (۷)

گزارشی از دادگاه مردمی ایران تریبونال در لندن — قسمت هفتم


Share/Save/Bookmark

به کدامین گناه؟ (۷)
by LawdanBazargan
14-Sep-2012
 

تهمینه شهدت داد که هنگامی که در سال ۶۱ دستگیر شد، تب مالت داشت و بشدت بیمار بود. با اینحال بازجو ۳-۴ ساعت تمام او را با دمپایی کتک می زد. تهمینه با اسم اصلی خودش دستگیر شده بود و بازجو حدس می زد که اسم تشکیلاتی او چی است و با فشار می خواست که تهمینه را مجبور به اعتراف و پذیرفتن آن پرونده بکند، اما تهمینه زیر بار نمی رفت. بازجو او را به جلوی حاکم شرع برد و حاکم شرع به او برای دروغ هایی که تا حال گفته بود ۷۵۰ ضربه و برای دروغ هایی که بعد از این خواهد گفت ۷۵۰ ضربه دیگر شلاق نوشت. یعنی برای دختری ۲۳ ساله که به زور ۴۰ کیلو وزن داشت ۱۵۰۰ ضربه شلاق حکم کرد. تهمینه شانس آورد که بعد از چند ضربه اول، یکی از دوستانش که شکنجه ها را تاب نیاورده بود، هویت مستعار او را تائید کرد و به این ترتیب بازجو لزومی ندید که شکنجه را ادامه دهد. به تهمینه فقط به دلیل فعالیت در محیط های کارگری، و کارخانه ای که در آن کار می کرد، ۸ سال حکم زندان دادند. تهمینه همچنین شهادت داد که کودک سه ساله ای به نام روزبه که اکنون مرد جوانی است و در اروپا زندگی می کند، همراه مادر خود در زندان بوده است. مادر روزبه شلاق های زیادی خورده بود و پاهایش خونی وباند پیچی شده بود. روزبه به پاهای اش و لاش مادرش نگاه کرده و پرسیده بود، چرا پاهایت خونی و زخمی شده است؟ مادرش گفته بود که از پله ها افتاده است. روز بعد، وقتی که از پله ها پایین می رفتند، روزبه دست مادرش را گرفته بود و به او می گفت "مواظب باش که دوباره نیفتی". تهمینه همچنین از نژلا قاسملو برادرزاده عبدالرحمان قاسملو گفت. نژلا در آمریکا تحصیل کرده بود و در اثر شکنجه هایی که شده بود تعادل روانی خود را از دست داده بود. او احساس گرسنگی نمی کرد و حاضر به غذا خوردن نبود. با لباس می رفت زیر دوش آب سرد و آب را باز می کرد و می ایستاد. لاجوردی به جای درمان او و یا مرخص کردن او از زندان، به توابان بند دستور داده بود که هرطور شده او را وادار به خوردن غذا کنند تا تلف نشود. تهمینه در میان بغض تعریف می کرد که توابان روی سر او می ریختند و اورا روی زمین می خواباندند و به زور غذا به دهان او می ریختند. نتیجه این فشار ها و عدم معالجه نژلا این شد که بعد ها، وقتی که آزاد شد، خودش را از بالکن آپارتمان مادرش به پایین انداخت و کشت. او همیشه فکر می کرد که در تعقیب است و می خواهند او را به زندان برگردانند. تهمینه می گفت که تعداد بچه های کوچک در زندان بند زیاد بود و هروقت ساعت نماز بود، به این کودکان می گفتند که شما باید ساکت باشید. این بچه ها باید در بغل مادرهایشان کز کرده و یک ساعت می نشستند و سکوت می کردند. نه تنها این کودکان را از زندگی معمولی و آزادی محروم کرده بودند، بلکه آنها را وادار به سکوت نیز می کردند. تهمینه شهادت داد مادر ۶۰ ساله ای را در زندان دیده است که هر روز ۱۵ ضربه شلاق جیره داشت. با اینحال هر بار که نام او را برای رفتن به بازجویی صدا می زدند او با لبخند از بند خارج می شد. می گفت یک روز به او گفتم "مادر من همسن دختر تو هستم، اما از رفتن به بازجویی وحشت دارم، تو چطورهربار با لبخند به بازجویی می روی، با اینکه می دانی حداقل ۱۵ ضربه شلاق خواهی خورد؟" مادر گفته بود "دخترم تو هم اگر فرزندت را از تو می خواستند، لبخند می زنی. هر روز که من را برای بازجویی صدا میکنند، معنی اش این است که هنوز فرزند من دستگیر نشده و به دام این جانیان نیافتاده است." تهمینه در جواب به این شیر زن گفته بود "درد شکنجه زودگذر است، آنچه که می ماند درد ننگ است." و در پایان اضافه کرد: "خوشحالم که این ننگ بر جمهوری اسلامی ماند و ما امروز به آن شهادت می دهیم." تهمینه آرزومند جامعه ای بود که دیگر در آن هیچکس به هیچ دلیلی اعدام نشود، هیچ کودکی زندان را تجربه نکند، و هیچکس بخاطر عقاید خود به زندان نیفتاد.

صالح بختیار، مرد کرد دیگری شهادت داد که شبانه به خانه آنها ریختند و او را که یک دبیر و هوادار ساده کومله بود، دستگیر کردند. در خانه و در مقابل خانواده آنقدر او را زدند که پدر بزرگش سکته کرد و مرد. یک هفته شبانه روز او را کتک زده و شکنجه می دادند. میگفت: "در آن شرایط فقط آرزو میکردم که مردم بدانند در زندانهای جمهوری اسلامی چه می گذرد." صالح بعد از شکنجه ها و فشار های زیاد موفق به فرار از زندان شد، اما نگهبانان از پشت او را با تیر زده، و بعد به جای اینکه او را به بیمارستان برسانند، مجددا او را به زیر شکنجه برده بودند. میگفت که در سرما و برف سنگین کردستان، او و زندانیان دیگر را، ساعتها دربیرون زندان در میان برف و سرما نگه می داشتند، تا آنها را آزار بدهند. در دادگاه به او گفته بودند " ۲۳ نفر از از پاسداران ما کشته شده اند، به ما گفته اند، ۲۳ نفر از شما ها را با گناه و بی گناه بکشیم." با شکنجه های وحشیانه ۷ نفر را مجبور کرده بودند که علیه او شهادت بدهند. صالح می گفت "از این ۷ نفر، ۵ نفر آنها را به عمرم ندیده و نمی شناختم!"

آذر آل کنعان ، خانم کردی، از دوران زندانی بودن خود و شکنجه هایی که شده بود، گفت. او به همراه کودک یک ساله خود، که بیماری قلبی داشت دستگیر شده بود و با اینکه فرزندش به کمکهای پزشکی و تغذیه مناسب احتیاج داشت، تا ماه ها اجازه نمی دادند که آذر او را به پدربزرگ و مادر بزرگش بسپارد. آذر که می دید فرزندش تغذیه مناسبی ندارد و روز به روز لاغرتر می شود، می گفت، به بازجویم گفتم: "من زندانی تو هستم، این بچه چه گناهی کرده که باید در زندان باشد؟" و بازجو در کمال بیشرمی گفته بود "بچه تو هم دشمن ما است. همین مشکلی را که امروز با تو داریم، وقتی که او بزرگ بشه، با او خواهیم داشت." آذر یکی از زنان زندانی است که بازجویش به او تجاوز کرده است، و او با شهامت تمام، هربار در حالی که به گریه می افتد و متاثر می شود، این دستان را بازگو می کند تا همه بدانند که در زندان های جمهوری اسلامی چه گذشته است و جلوی اتفاقات این چنینی در آینده گرفته بشود. آذر می گفت"بازجویم به من می گفت، این سر افراشته تو را خم خواهم کرد. اجازه نخواهم داد که با این گردن افراشته در خیابان ها قدم بزنی. کاری میکنم که شرمنده و سرافکنده باشی." اما آذر، امروز نیز، با سری افراشته و قلبی شکسته، در حالی که همسر و دختر بینهایت زیبا وموفقش او را همراهی می کنند، از هر فرصتی برای افشای جنایت های رژیم جمهوری اسلامی استفاده میکند. ویدئو های شهادت آذر در یوتیوب موجود است. نسل جوان ما باید این ویدئو ها را ببینند، تا بدانند که رژیم استبدادی اسلامی ایران، بسر متولدین دهه ۳۰ و ۴۰ چه ها آورده است. آذر در یکی از این ویدئو ها می گوید؛ "بعضی ها تجاوز را یک شکنجه می دانند، اما من این را قبول ندارم. کابل خوردن یک شکنجه بود، اما من امروز دیگر دردش را احساس نمی کنم. اما درد این تجاوز تا ابد با من است. این چه نوع شکنجه ای است که من هرچه که سعی می کنم، نمی توانم درد آن را فراموش کنم؟" نظام اسلامی ایران، سیرت پیامبر خود را دنبال می کند که در آن تجاوز به زنان اسیر، کاری عادی و عین صواب بوده است. سرداران اسلام نیز، به تبعیت از پیامبر و امامان خود، با اسیران خود در زندانها همان را کردند، که حضرت محمد با اسرای جنگی می کرد.

ادامه دارد .....

لادن بازرگان


Share/Save/Bookmark

more from LawdanBazargan