STORY
People are hard of heart and death is their game
They walk along a dirt path to visit Auntie Sareh. It is one cool, sunny day and Safa remembers the old woman’s gentle face that was like cracked marble. She remembers her blue eyes and the tiny lines radiating from the corners of her smiling mouth. Last time she visited her with Father every thing about her was in white. Her long magical white hair, combed straight down her white silk dressing-gown. She was lying in her white bed, head resting on a pile of white pillows, on the far side of a white room, ready to die. Father whispered to Safa that they had come to say their last goodbye
>>>
STORY
وقتی برای اولین بار با دوربین دیجیتال جدیدم عکس گرفتم اصلاً فکر نمیکردم در روی صفحه مونیتور وضوح اینقدر بالا باشد. در مقایسه با دردسرهای دوربین های آنالوگ و سنتی و حتی دوربین دیجیتال قبلیم که حافظه محدودی داشت، واقعاً عکس های محشری میگرفت و من که عاشق عکاسی بودم سر از پا نمی شناختم. مهمترین سوژه مورد علاقه من عکاسی از مردم در شرایط گوناگون بود. تازه صاحب دوربین شده بودم که همسایه پیرمان مرد و خانمش که پیرزن محترمی بود از من خواست که از تمام جریانات تصویربرداری کنم. به هزار ترفند و توجیه برایش توضیح دادم که عکس هایی که من می گیرم خیلی موثر تر از فیلم هستند که اصلاً برایش قانع کننده نبود ولی وقتی برایش گفتم که می تواند همه و یا برخی از عکس ها را چاپ و هر گاه خواست برای شوهر مرحومش اشگ بریزد، قانع شد و رضایت داد
>>>
POETRY
وضعیت غریبی ست
از چهار به پنج
از پنج به نا امنی کامل پناه می بریم
دارد دوباره جهان از دستم می رود
بر دهان روزنامه ها ماسک چسبانیده اند
و مردم از ترس خوک ها لبخندشان را قورت داده اند
تنها من از دست دستهای خالی
>>>
KamRan شاعر ، عکاسی هنری ، فیلمساز
>>>