شعرخوانی در بروکسل


Share/Save/Bookmark

Ali Abdolrezaei
by Ali Abdolrezaei
13-Mar-2012
 

متن چند شعر از همین شعرخوانی

علی عبدالرضایی

« گهواره »

شادی کساد شده لبخند هم

ماتم زیاد شده آدم کم

لبی که می بوسی غمناک است

چشمی که باز شود نمناک

غم روی همه را کم کرده

جای پای خودش را همه جا محکم کرده

حتی در نامه ای که گاهی باز می کنیم

هوا پس است

بس است دیگر اینهمه زخمی که برداشتیم

ما که مادر نداشتیم

زلزله بود

که گهواره مان را تکان می داد

« درخت گردو »

دیگر نمی خواهی

شبیه کسی باشی

که من می خواستم

چشمهات را عوض کرده ای

موهات را تراشیده ای

نشسته ای چار زانو

و خارهای رُزِ مخفی زده بیرون

همیشه بعدن آمده ای در خوابم

بعد از بیدار شدم

به تو فکر کردم بعد

مثل گلی که دیر در آمده باشد

از بوته ای تهِ تابستان

آبش بدهم یا نه

فرقی نمی کند دیگر

پاییزم نیامده موها

ریخته اند زیرِ پا

لخت کرده اند دیگر

بچه ها

درخت گردو را

« گزارش صبحانه »

یک تخم مرغِ دو زرده در تابه

دو فنجان

که کارِ یکی ش را خودم ساخته باشم و بعدی

مانده باشد هنوز منتظر

بر میزِ صبحانه ای یک نفره

که او برخیزد از خواب و

اویی در کار نباشد دیگر

پاره پنیری کپک زده

قطعه یی از سمفونی انتظارِ بکِت

تکه ای از بازوش

که نامش را گذاشته باشند باگت

سفیدیِ دورِ نی نی

ننه ی دست نخورده ی چشمهاش

در فنجانی که بر میز می نشیند و

دست نخورده می رود در ظرفشویی

و دو تا صندلی متواری

که با هیچ فنی دور هم جمع نشوند

گزارشِ صبحانه ی من است

بعد از او

که بعد از من ندارد دلخوشی جز

به لندن رفتن از لندن

« گنجشک ها »

بعد از هزار و یکشب خواندن

خوابیدن

از خانه خارج می شود یک جفت

در کوچه غوغا کرده اند

گنجشک ها

تا صف اتوبوس

پای درختی که جیک تو جیک

اشغال شده

بر گونه

درست سرِ سیاهیِ خال

مرد

اینگونه خالی می کند بوسه

زن هم برای اینکه شوی اشک ندهد

سرش را

یک کاره برمی گرداند

از گونه هاش که جای کبودِ ریمل پاک می کند

دوباره برمی گردد

گنجشکی

برشاخه دیگر نمانده

« عشق تبلیغاتی »

جز نامِ تو نیست

آن کلمه

که مثل یک سیگار

می نشیند بر لب و

می زندم آتش

جز نامِ تو نیست

دودی که می دهم بیرون و

حلقه می شود مثل آُ ... او...

اوفیلیا!

انگشت نکن در این حلقه

که یک بعله

یک کاره دارت بزند

کور که نیستی ادا در بیاوری

فقط نمی بینی

وگرنه می بینی

پشتِ اینهمه کاغذ

چگونه تبلیغ می شود یک دیوار

جز در این صفحات

که نشان می دهند هنوز زنده ام

سالهاست مرده ام

گوش کن

یکی دف می زند هنوز

در دلم

درد دلی جز این ندارم

« سیلویا »

مردن گاهی خوب است

اما نه برای همیشه

نفله ام از نه

خسته ام از برگشت

کاشکی نباشد خانه

و پشت در

نگاهم دارد

دلم را مثل پنجره باز می کند ناگهان

لبخندی

که آن بالا

پرده ها را کنار زده

در این فلات

روزی پلات زندگی می کرد

و افسردگی

تنها تابلوی موجود

روی دیوارش بود

من که دیگر او نیستم

تا به گلهای سرخی فکر کنم

که برایش آورده ام

او که دیگر من نیست

شب مالِ پشه ها م

روز

آدمها

آنها پشه اند

اینها چی!؟

حتی میخ ها

فرو رفته اند در تخته

و آرام گرفته اند

اما من!

« پارتیِ ایرانی »

فجیع تر از اینکه با موهای تاب داده پای پیاده بینِ راه رفتن به پارتی بوده باشی

باران گرفته باشد و چتری نداشته باشی نیست

وقتی رسیدم دکمه هام وا شد

پیراهنم

شلوارم

دلم را در کمد گذاشتم و واویلا

لباس قرضی تنم کردم

از راهرو که می گذشتم

بیچاره ماهیِ عاشق

افتاده بر میزِ آشپز

لبهاش هنوز بوسه می داد

دوستان پذیرایی را تمام کرده بودند

پریده از دیوار

از پنجره داخل شده بود

شاخه ای که یله بر پیانو

اجرای سمفونیِ پاییز می کرد

در آستین پیراهن تاریکی که او می رقصید

قاشقی فرو رفته بود در فنجانِ قهوه شلپ شُلوپ هم می زد

پاهاش که گاهی می زد از چاکِ دامنش بیرون

سفیدی پنهانِ پشت عینک ها

پیِ پاره استخوانی

واق واق می کرد

چشمهاش سنگِ نمک بود

و اشکهاش به کارگران معدن آب می داد

انگشت هاش که هوا را جارو می کرد

سنگِ محک شده بود

بر پیراهنی

که پیش از نخستین عشق بازی

چون پوست ماهی

کنده می شد قلفتی

سیگاری

چشمِ همه را خون کرده بود

من اما با رخت تعویضی

رفته بودم به پارتی

نه کشتارگاه!


Share/Save/Bookmark

Recently by Ali AbdolrezaeiCommentsDate
Ali Abdolrezaei 's new English books on Amazon
1
Jul 19, 2012
The new issue of Danse Macabre Magazine
2
Jun 01, 2012
Short & Little Like i
-
May 13, 2012
more from Ali Abdolrezaei