ویدئو ومتن شعر بلند ضعیفه


Share/Save/Bookmark

Ali Abdolrezaei
by Ali Abdolrezaei
21-Jan-2012
 

« ضعیفه »

یک تکه نورِ سرد

لم داده بر پنجره ها

صبح بلند یکشنبه

بازشده مثل گل

دراین ضیافتِ یاهویی

من اینجا صبحانه می خورم

تو آنجا شام

لقمه ی آخر را بلعیده ای

تا هر چه زودتر به جانمازی پناه ببری

که جعبه ی جواهراتت نیست

دانه به دانه تسبیح

خانه به خانه تشییع می شوی

هی پیچ می دهی به پچ پچ

مصرف لبهات بالا رفته

جای اینهمه حرفِ مفت

لوسم کن! بوسم کن!

لطفن به التماس نکن!

خدایی که زیرِ چادر برده ای

هیز است ناکس

تا کی نشستن زیرِ سایه کس؟

دیوار خودت را ببر کمی بالا

که دم دمای صبح است و

به من که جان می دهم برای تو

دم ِمسیحا هم دیگر نمی دهد

تو جمعه در جعبه ی جواهرات از دست داده ای

من هم که دست می کشم روی باسنِ این بالش

نه شنبه ای صورتی دارم

نه یک شب پُر آخ و اووخ

ما همه در پی سی

بین پپسی و کوکا گیر کرده ایم کاکو

حتی گاد را هم همین سرمایه داری گایید

وگرنه زمین

هنوز دوره گردی ست

که برای همه یکسان می گردد

تا زن که نام دیگر مادرهاست

چاقوی خوبی برای خودکشی بشود

و نام عزیز خودش را نشنود

برو به سمت برو که بی برو برگرد

آنهمه کون را

اگر اینها نیاورده باشند به رقصی چنین بندری

بی شک از کون آورده اند

اگر اینگونه می لرزاند کوکا

کوکائین

هیچ کسی تنگدست تر از راست نیست

وگرنه دیلدو که دلها را قرُق نمی کرد

نانِ که را می خوری ضعیفه!؟

چوب هم از سادگی خورده ست باران

سایه از قدّت درازتر شده

جز آفتاب

به خاک نمالانده پوزه ات را هیچکس

اگر برگ و بر داده ست این دار

مدیونِ آفتاب است و پرستاریِ باران

چه کار داری به مردِ الدنگی

که محصول از تو می کند طلب؟

سینه را سبد کن و دل را خودِ دریا

که موسی دوباره از نیل نمی آید

و سارا

که تک اُشتری در صحرا بود

دیگر برای میک لاو

میکآپ نمی کند

زن بر سبیلی که از اقصی نقاط ایران زده بیرون

یک کاره سُر خواهد خورد

خانه را دزد خواهد برد

برده ست

که در چشمهای حاج عباس چادر نشین شدی

در حجره ی حاج اکبر صُغرا

بینی و بین الله این قوم کرامات دارند

ترکِ ریا نمی کنند

مگر اینکه ریا کنند

این قوم کربلا زده

به فاجعه دائم بیابیا می کنند

از زخم شنیده اند

اما ندیده اند

دردِ شما را دوا نمی کنند

بیهوده با منبرنشین پا می شوید

مسجد

دکانِ پیش نمازهاست

مشتری نشوید

چشم ترِ شما را نمی بینند

وضو که جز ریش خیس نمی کند

در سپید رود

اروند

در سدِّ کرج آب توبه ریختند

تا زن که زیرِ سیّد می خوابد

برای زینب دختری کند

وحاجعلی که حالا از چاه زده بیرون

جای جاروی جادویی

بر لوله های نفت نشسته

به پروازهای بلندش بپردازد

چرا با آنهمه سرخآبِ روی پوست

چادر را کنار نمی زنی

که آقا دوباره چتر باز کند در حجره!؟

چرا هنوز اینها که نیستند فمنیست اند!؟

زن با النگو جرینگ

زن با النگو در میتینگ

پشتِ بلندگو فریاد می زند من فمنیستم

من نیستم سکینه!

تو آش ات را بپز که خیراتش کنی بینِ یک ملیون زن

صدایی که از پشتِ روبنده نازک کرده ای

استریپ تیزِ بلاهت است

دیوارِ که را رنگ می کنی؟

در نقاشیِ بر در

فرار کردن

دربدری ست

فرار می کنی که حاج شعبان پشت میدان ماهی فروشان عقدت کند؟

جغدت کرده اند و جز درشب کسی به دیدت نمی آید

به دیدنِ یک مرد نصفه کاره هم دیگرامید نیست

حتی با همین آستین کوتاه

در بادهای بلند لندن سرما نمی خوری

بین تو و تو تنها تو می میرد

زنی مسلمان اما مشقی جایزه می گیرد

زنی که نصف مردان است

نقش فایزه می گیرد

که چادر بر تن و بدن کماندوهی در کوههای سیاهکل آب تنی کند

بینی و بین الله این قوم کرامات دارند

بینی شان آب می کند

یکی بیاید به این نسل سرماخورده دستمال بدهد

زنی که جای چاقو در دست گرفته اید

سمتی ندارد

نمی بّرد

زن و بوی تندِ قرمه سبزی لیلاجان؟

زن و برنج صدری و وای وای آدمهای دورِ فسنجان؟

نه!

نه که بند بندِ بندر را سراسر مه گرفته باشد

لنگه به لنگه کشتی از لنگه رفته باشد و جاشو

به شوق پاشو خفته باشد نه!

نه زن دیگر آن کالای لالاست

نه مرد بالای بالا

بالا نمی خرد

لات می کند یالله!

گریه ات را خاک

گریمت را پاک کن

تو خواستگار داری

خداوندگار داری

یعنی چه که شکر خدا بارداری؟

حالت را گرفته اند

جانت را گرفته اند

با اینکه سالهاست

پستانت را گاز گرفته اند

لبهایت را باز گرفته اند

حال نده

بال نده به اینهمه ضدّ حال

زن که تک یاخته ی آه و دم است

لااقل نصف آدم است

چکار داری به مرد الدنگی که آدم نیست

همیشه در برابر زن او بی دفاع بوده

پُکی می زده به آلتِ وافور و وای

قال و مقال پای منقل وقیلِ آنهمه قُل خاک برسرش کرده

پس رقیب تو مادام خودِ زن بوده

هوای او را داشته باش

نه حوّا را

که دست نشانده ی راستی ها در دنده ی چپ هاست

و پهلوی هر مردی دل کاشت

چون دختری که با خود به مدرسه می بردی نمی گذاشت

من هیز نیستم

اما زنی که گاهی می نشیند پشت میز

نمی گذارد

او

کسی جز تو نیست

پیرزنی که پیش تو بر نیمکتی در پارک خواهد نشست

نخواهد گذاشت

او

قبل از توشاید بمیرد

و جایت را برای همیشه در گور بگیرد

خواستِ تو جز خواستگاری او نیست

خداوندگاری او نیست

هر زنی بدل دیگری ست

عاقبت مردی هم که چنین بی دفاع ...

هنوز دربدری ست

آنها

زن را برای آشپزخانه آفریده اند

که مادری کند

وگرنه آن همه گوشتِ ورم کرده بر لب

به دردِ مکتب نمی خورد

وقرآن که طفل تورات است

با لبهای غنچه ای قرائت نمی شود

چقدر یک ملا

درحجره های طلب باید دولا شده باشد

که زن را چنین در کوچه ها و خیابان لا می کند

چه انتقامِ حقیری

آیا نباید اینها را یکی مثل سیگار بکُشد؟

در خوابهای همه زن کار گذاشته اند

که از دنده ی چپ شان حوّا بزند بیرون

تا زن که شغل شریفِ مادری دارد

از چاه عمیق و تنگش یوسف بیاورد بالا

ولله مردی که بالا آورده اید

بالا آوردنی ست

زنی که نصف انسان است

شعری باور نکردنی ست

که هنوز

توی ذوقش می خورد سیلی

جای کبودِ کلمه

از صورتِ استخوانی ش

هنوز

پا نمی شود برود

نمی روم!

مرا ببخش مادر

بعد از تو هر که بود آقا شد

آقایی که مادر کلمات است

مرا ببخش که مادر نمی خواهمت دیگر

مرا ببخش اگرخودِ دردم

اگر هنوز

هنوز نامردم

نامردی که چون استالینی خانگی

به دُمبِ سبیلش

وازلین می مالد

تا چارزانو

برای از پا درآوردن ورزا

بر سفره بنشیند و بین دو دندان

لبهای تو را ورز بدهد

که آنجا

کنار صبحانه ام

تازه شام خورده ای

خدایا شکرت که بالاخره خوردیم

خدایا شکرت که نمردیم و

در قمارآخر بِت کردیم

بُت کردیم

شکر!

...

علی عبدالرضایی

ژانویه 2012


Share/Save/Bookmark

Recently by Ali AbdolrezaeiCommentsDate
Ali Abdolrezaei 's new English books on Amazon
1
Jul 19, 2012
The new issue of Danse Macabre Magazine
2
Jun 01, 2012
Short & Little Like i
-
May 13, 2012
more from Ali Abdolrezaei