خبر را کهنه کردم

خبر را کهنه کردم
by Anahid Hojjati
05-Sep-2011
 

 

 

آمد آمد دوست

زد بر هر در و  هر پنجره ام

گفتا آمدم من آمدم , خبری دارم

خزان گشت ,

 زمستان امشب شال و کلاه کرده

گفتمش دوست

خبرت خواندم در سیلی سرمایِ دیروز

قدم  رنجه کردی لطف داری

چو شاعر گفت :« دمت گرم و سرت خوش باد »

اما نشسته در گرمِ خانه

خبر را کهنه کردم

زمستان می آید و بعدش بهاران

پیشِ پای تو دوستانِ مهاجر

کوبیدند بر در و دیوارم نامِ شکوفه ها

 هزاران در هزاران

 

آناهید حجتی


اخوان ثالث این جمله را نوشت : :« دمت گرم و سرت خوش باد »


 

 


Share/Save/Bookmark

Recently by Anahid HojjatiCommentsDate
This is how it happened
-
Jul 24, 2012
یک نهر در شهر
1
Jul 23, 2012
Legendary Patience
2
Jul 18, 2012
more from Anahid Hojjati
 
Anahid Hojjati

چه نظر زیبایی کامنتس .

Anahid Hojjati


شما هم گرم دم و خوش سر باشید .


comments

Thank you AH.

by comments on

" دمت گرم و سرت خوش باد "


Anahid Hojjati

Thanks Vildemose jan for reading my poem.

by Anahid Hojjati on

and also for your comment.


vildemose

 Enchanting. Thank you

by vildemose on

 Enchanting. Thank you Anahid jan.

Reform requires the consent of the corrupt


Anahid Hojjati

Actually at least one of our very famous and great

by Anahid Hojjati on

poets did technical work for "Vearat post va telegraph" but I don't believe it was Akhavan Sale, maybe Moshiri ?. Now I can't rest until I find who it was and what he did :).

OK, I Googled, Moshiri joined PTT of Iran in 1946, I still want to find out more about his job.


Shazde Asdola Mirza

No worries Anahid khanom

by Shazde Asdola Mirza on

I am sure that he didn't know anything about engineering ... even as a hobby ... lol.


Anahid Hojjati

Thanks Shazde for posting beautiful poem from Akhavan Sales

by Anahid Hojjati on

wow, there is some similarity between my poem and his. we are both talking about birds and birds as friends. Only his poem is much better. thanks for sharing.


Shazde Asdola Mirza

مهدی اخوان ثالث

Shazde Asdola Mirza


پنچره باز است
و آسمان پیداست
گل به گل، ابر سترون در زلال آبی روشن

پنجره باز است
و آسمان در چارچوب دیدگه پیدا
مثل دریا ژرف
آبهایش، ناز و خواب مخمل آبی
رفته تا ژرفاش
پاره های ابر، همچون پلکان برف

پنجره باز است
و آسمان پیداست
چون یکی برج بلند جادویی، دیوارش از اطلس
موجدار و روشن و آبی
پاره های ابر، همچون غرفه های برج
و آن کبوترهای پران در فضای برج
مثل چشمک زن چراغی چند، ‌مهتابی

ای خوش آن پرواز و این دیدار
گرد بام دوست می گردند
نرم نرمک اوج می گیرند، افسونگر پری زادان

چه طوافی و چه پروازی
دور باد از حشمت معصومشان افسون صیادان
خستگی از بالهاشان دور
وز دلکهاشان، غمان تا جاودان مهجور


Anahid Hojjati

I wrote this poem

by Anahid Hojjati on

after reading a posting on facebook from a friend that likened fall of rain to a friend knocking on the window.