در غروب دم یک روز زمستانی بعد از دیدن چهره ی چرک و چالان رفقا و چادرهای سیاه بانوان محترم نقش اول در تلیفیزیون وطنی بر آن شدیم از آن بشقابک بالای سقف اقلکن نیمچه استفاده ای بنماییم. پدر جان آن بیلبیلک تلفیزیون در دست هی این کانال اون کانال می کرد. ما هم که از عنفوان طفولیت اصولا عادت نداشتیم روی حرف بزرگتر حرف بزنیم نشستیم پای این جعبه ی جادو البت این روزها دیگر از این تلیفیزیون های لاغر آمده که شکل جعبه نیست و چون ما هم هیچ وقت سعی نداریم از قافله عقب بمانیم یکی از این ها گرفتیم. لاکردار چه هیکلی دارد ما هر کار می کنیم این شیکممان آب نمی شود اما این صفحه ی جادو من نمی دانم اون قنبلش را کجایش چپانده است؟
معذلک پدر جان با قیافه ی متفکر بیلبیلک به دست می زند یک جایی که یک آقایی با از این پارچه ها در گردنش که اسمش یادم رفت!!! آهان کرافات! نشسته تبلیغ دیگ و تشت و تبر می کند بعد هی چایی می خورد تعریف می کند! ما ماندیم متحیر که این آقا با این پوزیسیون (از اصطلاحات ننه جان! آخر ننه جان ما خیلی کلاس دارد فرانسه خوانده است) چرا تیان می فروشد؟ بعد پدر جان می زند یک جای دیگر. . . آخی این بیچاره را یادم می آید تا همین یکی دو سال پیش برای خودش هالاف هولوفی داشت چرا چادر زده کنار خیابان با همان خانم همیشگی که خیلی می خندد؟ جالب است ماشالله چه روحیه ای دارد؟ بعد این همه در به دری باز نیشش باز است!
این یکی کانال خیلی با حال است ما دوست می داریم چون همش آهنگ پخش می کند البته تازگی ها از این سریال های بد بد هم می دهد اما ما دوست داریم همش آهنگ بشنویم. چه قیافه هایی! به قول ننه جون آخر زمان است پسرک دیلاق زیر ابرو برداشته یک بلندگو دست گرفته یک چیزهایی می خواند که ما نمی فهمیم بعد هی دخترهای خوشگل از سر و کولش بالا می روند. آخر ما چه کم داریم از این دیلاق؟؟؟ چرا هیچکس نگاهمان نمی کند؟ یهو یه صحنه هایی نشان می دهد که ما در عمرمان ندیده ایم! چارچشمی داشتیم نگاه می کردیم که پدرجان باز یک دگمه ی دیگر آن بیلبیلک را فشار داد.
اه! از این کانال هایی هست که پرچم می گذارند بعد یه نفر زل می زند توی دوربین هی فحش می دهد. چه فحش هایی!!! به به! مادرجان که تا این لحظه ساکت بود می پرد گوش های مرا می گیرد و به پدر جان اشاره می زند که صدایش را خفه کن! طفلک مادر جان نمی داند ما از این فحش ها توی مدرسه زیاد شنیده ایم!
مادر جان بیلبیلک را از پدر جان می گیرد می زند آن کانالی که از صبح تا شب سریال پخش می کند. از این سریال هایی که خانم هایش خیلی فقیرند همش لباس هایشان سر جمع یک متر است! ولی خیلی با حال است که این خانم ها فارسی بلدند. عین بلبل فارسی حرف می زنند! جل الخالق! ما که هر چی خودمان رو کشتیم این زبان اینگلیسا را یاد نگرفتیم از بس که سخت است لامصب! مادر جان محو لباس های خانم هاست که نگاهش به نگاه پدر جان گره می خورد و می بیند به به پدر جان هم محو چیزهای دیگریست. مادر جان چشم غره ای حواله ی پدر جان می کند و می زند از این کانال های کفر و کافری که یک آقایی همش می خواهد ما را بی دین کند. یکی از این بعلاوها که یک طرفش درازتر است به گردن دارد و هی داد می زند که مسیح شما را شفا می دهد. این بار نوبت ننه جان است داد می زند بگیر آن صدای کفر را! مرتیکه گبر بی دین!
مادر بیلبیلک را دست پدرجان داده و به مطبخ می رود تا باز هم از این غذاهای حاضری به حلقمان بچپاند! حالا نوبت خواهر جان است می زند آن کانالی که خیلی رنگی و خوشگل است و مجری هایش خوشگلند. یک برنام دارد که معروف است "اکدمی" یا "اکدومی" بعد آن خانم خواننده که خواهرمان عاشقش است با از این عینک پلاستیکی ها که شیشه ندارد وارد می شود. همه چقدر تحویلش می گیرند. اصلا ما شنیده ایم این کانال مال این خانوم است چون از صبح تا شب فقط آهنگ های او را پخش می کنند طوری که ما شک می کنیم که اصولا غیر این خانم اصلا خواننده ی زن دیگری وجود ندارد که فارسی بخواند!!! بالاخره آن برنامه چی چی بود اسمش که ما از دوستانمان در مدرسه شنیدیم تویش پارتی بازی هم می کنند تمام می شود و خواهر جان دست از سر این بیلبیلک بر می دارد!
سر آخر پدر جان هم از خدا خواسته می رود سر اصل مطلب! دو تا کانال هست که برای او قبله ی آمال است یکی مال این انگلیساست که ما توی یک کتاب خوانده ایم همیشه کار کار اینگلیساست. تازه فیلمش را هم دیده ایم. . . خیلی جالب بود حیف که آخرش آن پسرک به آن دخترک نرسید! اینجا هم چندنفر مشغول گپ زدنند. یکی شان عمامه دارد! برای ما جالب است خیلی از این ها را قبلا توی همان تلیفیزیون وطنی می دیدیم. این انگلیسا این ها را کجا بردند؟ یکی شان از این شال های سبز داشت. از همین ها که سید محله مان دور گردنش است. البته سید معمولا کاسه ای هم در دستش دارد که این ها از آن ها ندارند. بعد یک اسم عجیبی دارند همگی شان. چی چی طلب؟ چیکار کنیم خب ما از بچگی فارسیمان (ببخشید عربیمان) ضعیف بود. این کلمات قلنبه سلنبه یادمان نمی ماند!
خب ظاهرن پدر جان از این کانال هم خسته شده می زند آن کانالی که می گویند صدای آمریکا همان جایی که اون یارو با کشتی رفت کشفش کرد! ما مانده ایم این ها می گویند صدای آمریکا پس چرا تصویر هم دارند؟ قبلنا برنامه هایشان خیلی عجیب غریب بود از این هنرمندان عجیب غریب دعوت می کردند. یک مجری با حال هم داشتند. الان از همین خواننده ها که ما می شناسیم از همان ها که دخترها از سر و کولشان بالا می روند هی برنامه پخش می کنند! به آن پسرک انزلیچی هم خیلی علاقه دارند ما هم که از بدو تولد با این انزلی چی ها مشکل داشتیم. پسرک مو فرفری که چشمهایش هم معلوم نیست چه شعرهایی می خواند پر از آن فحش های بی ناموسی که بعضی هایش را ما حتی در مدرسه هم نشنیده ایم! یک بار که داشتیم تنهایی آهنگش را گوش می کردیم از فرط خجالت بیلبیلک یارانه (ببخشید رایانه مان) را خاموش کردیم! ولی یک شعری دارد که هی چیز چیز می کند آن را دوست داریم.
یک آقای دیگر هم می آید آنجا خراباتی می خواند که یه عالمه مو دارد با یک دماغ بزرگ! هر کی خیلی خاطرش را می خواهد می گوید طرفدار اینیم. ما هم گاهی از این ژست ها پیش دوستانمان می آییم! ولی امروز هر چه برنامه های این ها را نگاه می کنیم می بینیم مجری ها آشنا نیستند. از یک منبع موثق شنیده ایم که رییس این تلیفیزیون رویم به دیوار خیلی خاله زنک است و اختیارش را داده دست یک مشت جوان تازه به دوران رسیده. این ها را ما نمی گوییم ها! از فک و فامیل شنیده ایم.
یک دایی داریم که ختم این کارهاست او می گوید این وری ها آن وری ها را فتح کرده اند. حالا این وری و آن وری یعنی چه ما نمی دانیم! ولی می گویند این یارو حسین که دماغ درازی دارد خیلی هم عن ترکیب است آنجا مهره دارد. حالا مهره دارد یعنی همان پیچ و مهره و آچار فرانسه! ما نمی دانیم. ما فقط یک برنامه اش را دوست داشتیم همان که کامبیز اجرا می کرد آخر یه جورایی این کامبیز همشهریمان است. دایی جان در گوشی داشت به پدر جان راجع به کامبیز یک چیزهایی می گفت که ما گوش وایسیدیم چند کلمه ای شنیدیم. می گفت آن گروه یادت هست اسمش توک زبانم بودها! یه چیزی تو مایه های باجه تیلیفون با یک گروه دیگری به نام "آن دو" نمیدانم "هردو" نقشه کشیده اند کامبیز را بیرون کنند. بعد ظاهرن با کامبیز مشکلشان حل شد اون سامان بیچاره را بیرون کردند. ما که نفهمیدیم چی به چی است!
ولی این کامبیز و سامان از وقتی با آن شلوارهای الاپلنگی شان رفتند با آن آمریکایی مصاحبه کردند دیگر کسی را تحویل نمی گیرند. می گویند اخیرا پسر (اسمش را نبر) هم تقاضا کرده با هم پالوده بخورند این ها رد کرده اند! ولی ما همیشه یک سئوالی ته ذهنمان گیر کرده که این کامبیز چند تا گادیبارد دارد که این همه از این حرف های بد بد می زند هیچکس دخلش را نمی آورد. یاد آن مرحوم فریدون برادر آن خانم که شاعر معروفی است می افتیم. از شما چه پنهان ما خیلی دوستش داشتیم. خیلی مرد بود! بیچاره یک جا یک حرفی زد یکهو رفت زیر گل!
این کامبیز خیلی خوش شانس است که تا الان کسی روی صورتش هم خط نینداخته! البته ما که بدش را نمی خواهیم هر چه باشد همشهریمان است! تف سر بالاست! ولی خب دیگر سئوال است! پیش می آید! البته ما اصلا از این سئوال ها از کسی نمی پرسیم چون جراتش را نداریم فقط گاهی همین جوری از خودمان می پرسیم ولی جواب را پیدا نمی کنیم. خب چکار کنیم ما از بچگی به قول پدر جان خنگ بودیم و دیر فهم!
ولی آقا ما به این نتیجه رسیدیم که کلهم دو تا کانال خوب دارد این بشقاب که بهش می گویند دایره زنگی. یکی آن که راز بقا می دهد که ما می گوییم نشنال جغرافی (که البت ما همیشه از جغرافی متنفر بودیم) و ننه جان می گویند نه خیر بی سواد "ناسیونال جغرافیا" و یک کانال دیگر که همش غذا نشان می دهد ما هم غذا ندیده. کلی کیف می کنیم که البته در اسم این کانال نیز با ننه جان اختلاف سلیقه داریم او می گوید "س" "هاش" صدای "ش" می دهد ما می گوییم "سی" "اچ" صدای "چ" می دهد. ولی سر بخش "می" با هم تفاهم داریم. چون "می" به زبان شهر ما یعنی "مال من". حالا قضاوت با شما. هر چه دوست دارید بخوانید ولی حتما ببینید. خیلی برنامه هایشان با حال است. ما هر وقت می گوییم "با حال" پدر جان کج کج نگاهمان می کند. الان هم احساس کردم فهمید من اینجا نوشتم "با حال" چون باز کج کج نگاهمان کرد!!!
پی نوشت: غلط های املایی ناشی از بی سوادی نگارنده است که به بزرگواریتان ببخشید.
Recently by flertishia11 | Comments | Date |
---|---|---|
مسخ شدگان | 4 | Jan 25, 2012 |
چاره حتما جز اینه که ناله ی شبگیر کنیم! | 16 | Jan 07, 2012 |
انتظار بیشتری داشتم | 16 | Dec 06, 2011 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |