دعوت به بازی: وطن کجاست؟


Share/Save/Bookmark

دعوت به بازی:  وطن کجاست؟
by Javad Yassari
19-Feb-2009
 

یکی دو هفته پیش یک جعبه بنفشه’ رنگارنگ خریدم.  یادم آمد آخرهای زمستان، باغبان می آمد و بنفشه ها و پامچال ها را در باغچه’ منزلمان در تهران می کاشت.  خیلی وقتها تا شب عید دوباره برف می آمد و مادرم برای بنفشه های پوشیده از برف غصه می خورد.  می ترسید یخ بزنند و بسوزند.  اما بنفشه طاقتش زیاد است، دوام می آورد.  یکی دو آخر هفته گذشته’ بنفشه ها را با دقت دور تا دور باغچه کاشتم.   چند روز رفتم سفر.  وقتی برگشتم، اول دلم می خواست سگم اردشیر را ببینم و بعد هم با عجله رفتم سراغ بنفشه ها.  سر جایشان بودند و پا گرفته بودند.  به باغچه و خانه ام نگاه می کردم و به این قضیه فکر می کردم که خانه ام کجاست؟  آنجا که اردشیر و بنفشه ها و بطری های شیراز و مرلو مرتب پیش هم چیده شده اند یا خانه’ پدری که در امیرآباد تهران بود؟  همانی که دونبش سر کوچه واقع شده بود و شمالی بود و حیاطش تابستانها پر از عطر یاس و آخرهای زمستان پر از بنفشه و پامچال بود؟  وطن من کجاست؟  آنجا که چند روز پیش با تاکسی از فرودگاهش به خانه رفتم یا آنجا که سالهاست دیگر آن را ندیده ام؟  من ایرانی ام؟  بله، هستم.  پس اینجا چکار می کنم؟  رهگذرم؟  صاحبخانه ام؟  میهمانم؟  پس چرا این میهمانی تمام نمی شود؟  حالا دیگر مال اینجایم؟  پس چرا دیوانه و دلتنگ ایرانم؟  چرا هر ویدیویی که از ایران می بینم، هر خبری که از آن می شنوم مرا دلتنگ ایران می کند؟  چرا موسیقی اش غمگین و خوشحال و مجنونم می کند؟  چرا شعرش را با تمام سلول های بدنم می خوانم و فکر می کنم می فهمم؟ راستی وطن کجاست؟  وطن من کجاست؟

باری، پاسخی دارم.  اما قبل از اینکه پاسخم را بدهم، می خواهم شما را به یک بازی اینترنتی راجع به همین سئوال دعوت کنم.  از شما درخواست می کنم منت بگذارید و در این بازی اینترنتی شرکت نمایید.  پس از پاسخ به این سئوال، می توانید از دوستان دیگر ایرانین دات کامی به نام دعوت کنید تا آنها هم پاسخ خود را بدهند.  همچنان می توانید بدون دعوت از شخص خاصی فقط نظر خود را بنویسید.  سئوال این است:  به نظر شما، وطن چیست؟ وطن کجاست؟

شاد و سربلند باشید دوستان عزیزم.  به امید دیدار و خواندن تفکرات شما.

ضمنا، از اینکه در سه بلاگ قبلی مشاعره و نوستالژی ایرانی نیز شرکت کردید از شما ممنونم. هر چه فکر کردم نتوانستم تصمیم بگیرم چه کسی برنده’ مسابقات شده است.  اگر شما میدانید، بفرمایید تا هدیه’ ناقابلی تقدیم برنده یا برندگان شود.  با تشکر.  ج. ی.

 


Share/Save/Bookmark

more from Javad Yassari
 
Jaleho

سوری جون

Jaleho


سوری جون،

ببخشید که دیر برگشتم و جواب شما را دیدم. من واقعا فکر می‌کنم که اگر میتونی‌ یک سفر به ایران بروی، حتما برو! تصمیم به رفتن بعد از سالیان دراز خیلی‌ خیلی‌ سخت است. من چند بار به سفارت رفتم که کار برادرم را شروع کنم، چون به یک حالت رکود رسیده بود که فکر میکرد هرگز به ایران بر نخواهد گشت. خوشبختانه  من آن زمان در واشینگتن بودم و کارش را شروع کردم و وقتی‌ دید که میتواند برود با انرژی بسیار دنبال کارش را گرفت. بهترین کاری که برای خودش کرد! اگر یک بار بروی، آنوقت هر سال خواهی‌ رفت.  امتحان کن اگر میتوانی‌!

 

جواد آقا، ببخشید بجای وصف حال نوشتم وصل حال! وقتی‌ آدم برای ادیبی مثل شما مینویسد، حتما باید با بهنویس بیشتر کلنجار برود و نوشته خود را چک کند :-)

 


Monda

Dear Mr. Yassari, this may not be too unrelated to the topic

by Monda on

In case you have not read this. I just received this Khorsandi poem in an email from a friend. By reflex, I went to your moshaareh blog but alas it was not time for an alef, so I share it with all of you here.

ماندا


 

انتخابات آمريکا - هادی خرسندی

انتخابات یو.اس.آ. به تو چه

فرق مک کین و اوباما به تو چه

کهنه سرباز ویتنامست آن

حامل عقده‌ی ایام است آن

آمده از دل تبعیض است این

چون زغال اخته‌ی جالیزست این

تو جهان سومی بیچاره

چه کنی حلق خودت را پاره

هردو یکجور ترا مینگرند

هردو آیند که نفتت ببرند

هردو آیند که بانکت بزنند

 گر ندادی تو به تانکت بزنند

هر دو با خامنه‌ای میسازند

متحد بر سر تو میتازند

حکمرانان همه مانند هم‌اند

ضد تو همنفس و همقدمند

هر دو با کشور ما یکجورند

هر دو از خوردن ما مسرورند!

آن یکی قاشق و چنگالش هست

این یکی میخورد اما با دست

سنه نه این که سفید آنکه سیاه

تو همان به که بچسبی به کلاه

تو فقط در جریان باش ولی

نکن امیال خودت را عملی!

نکند رأی تو تأثیر کند

وضع در منطقه تغییر کند!

نه عزیزم سر شوخی دارم

خواستم سر به سرت بگذارم

وضع این منطقه تعیین شده است

اسب چنگیز مغول زین شده است

انتخابات آمريکا - هادی خرسندی

انتخابات یو.اس.آ. به تو چه

فرق مک کین و اوباما به تو چه

کهنه سرباز ویتنامست آن

حامل عقده‌ی ایام است آن

آمده از دل تبعیض است این

چون زغال اخته‌ی جالیزست این

تو جهان سومی بیچاره

چه کنی حلق خودت را پاره

هردو یکجور ترا مینگرند

هردو آیند که نفتت ببرند

هردو آیند که بانکت بزنند

 گر ندادی تو به تانکت بزنند

هر دو با خامنه‌ای میسازند

متحد بر سر تو میتازند

حکمرانان همه مانند هم‌اند

ضد تو همنفس و همقدمند

هر دو با کشور ما یکجورند

هر دو از خوردن ما مسرورند!

آن یکی قاشق و چنگالش هست

این یکی میخورد اما با دست

سنه نه این که سفید آنکه سیاه

تو همان به که بچسبی به کلاه

تو فقط در جریان باش ولی

نکن امیال خودت را عملی!

نکند رأی تو تأثیر کند

وضع در منطقه تغییر کند!

نه عزیزم سر شوخی دارم

خواستم سر به سرت بگذارم

وضع این منطقه تعیین شده است

اسب چنگیز مغول زین شده است


Monda

این سوال شما باز بفکرم برد

Monda


 جواد عزیزتمام داستان من اینجا جا نمیگیرد. ولی اگر میگرفت قسمت زیادی از افکار نوشته شده را در بر داشت.  پرنسس (Today, I am a hopeful wanderer of this globe in search of my home) - مجید (اگر خاک قدیمی ام کمتر بود اینجا اصلا دوام نمی اوردم) - ابی (جلد کردن اول سال و بوی لبوی داغ...) - ردواین (از عصبانیت چه نکشیدم) و شازده و اورنگ...بخصوص. 
ارزویم بود هروقت احتیاج داشتم میتونستم با مرحوم پدرم و مادربزرگم و تمام عزیزانم سر مقبرههاشون و حتی توی خیابانهای اشنا خلوت کنم.

روزگار غریبی است نازنین.

 


Majid

Deleted by me

by Majid on

deleted by me


Shazde Asdola Mirza

no hate no shame

by Shazde Asdola Mirza on

وطن آنجا که آزاری نباشد

کسی‌ را از کسی‌ عاری نباشد


default

تعریف وطن: آیا این درسته؟

porchooneh (not verified)


می خواستم نظر شما را راجع به چیزی بپرسم. من فکر می کنم کشور، میهن، و وطن با همدیگر فرق می کنند.

کشور جایی است که انسان تابعیت و اقامت آن را دارد.

میهن، جایی است که آدم به آن وفاداری حقوقی و نظامی (در صورت جنگ) دارد.

وطن، جایی است که آدم با زبان و فرهنگ و تاریخ و جغرافیایش رابطه’ احساسی و قلبی دارد.

در واقع کشور و میهن جایی هستند که آدم در آنها زندگی می کند و وطن چیزی است که در درون آدمها زندگی می کند. بنا بر این ایرانی های خارج از ایران وطنشان ایران است اما کشور و میهنشان کشور های متبوع آنها هستند.

چه فکر می کنید؟


Mehman

وطن!

Mehman


یساری جان خدا آتش به جانت بزند که آتش به  جانم زدی!

یاد وطن را زنده کردی در این دلهای خواب... خدا زنده ات کند جواد آقا!

وطن!

وطن ای قبلهء قلبها

وطن ای آتش دلها

وطن ای مام روزگار

ای چون کوه برقرار

ای ایران دلیر پر سوار

سواران کوه افکن بیدار

ای برج پایدار

برفراز دماوند شاهکار

تا زمان بادا

باشی پایدار

ای ایران استوار !

 

این شعر کوتاه را به یساری عزیز پر احساس و آن نازنینی که لینک بلاگ او را داد تقدیم می کنم.

 


Souri

Jaleho: to answer your question

by Souri on

I can speak only for myself. I haven't been in Iran since 25 years now.

Everybody ask me the same question that you just asked. Going to Iran is not a problem for me. I have still my Iranian passport and legally there's no
problem for me to enter Iran.

But, I think my huge problem would be, to come back from Iran. It is too hard for me. As they say, one can not die twice.

I see all my friends who go to Iran for holidays and come back totally
depressed and they stay depressed until the next time they go back to
Iran and visit their family. Why should I torture myself?


Jaleho

جواد آقای نازنین سام علیک

Jaleho


 اول چون فصل بنفشه شما را دلتنگ کرده و با شناختی‌ که از شما پیدا کرده ام، فکر کنم این شعر از شفیعی کدکنی وصل حالتان باشد:

 

کوچ بنفشه ها

 

در روز‌های آخر اسفند،

کوچ بنفشه‌های مهاجر،

 زیباست.

 

در نیمروز روشن اسفند،

وقتی‌ بنفشه‌ها را از سایه‌ها ی سرد،

در اطلس شمیم بهاران،

با خاک و ریشه

--میهن سیارشان--

در جعبه‌ها ی کوچک چوبی،

 در گوشه خیابان می‌‌آورند:

 

جوی هزار زمزمه در من،

میجوشد:

ای کاش...

ای کاش آدمی‌ وطنش را

مثل بنفشه ها

(در جعبه‌ها ی خاک)

یک روز میتوانست، همراه خویش ببرد هر کجا که خواست.

در روشنا ی باران،

در آفتاب پاک.

 

من که زندگی‌ شخصی‌‌ام در آمریکا بوده و فرزندان امریکایی دارم ولی‌ خودم را کاملا ایرانی‌ میدانم، به جریان به صورت لیوان نیمه پر نگاه می‌کنم، نه لیوان نیمه خالی‌. همان قدر که وقتی‌ به ایران میرم احساس "به وطن برگشتن" می‌کنم، وقتی‌ به اینجا برمیگردم هم از شوق برگشت به "وطن" لذت میبرم. وقتی‌ در ایران هنگام خداحافظی گریه‌ام می‌گیرد، یاد دیدار عزیزان در آمریکا لبخند به لبهایم میاورد.

من نمیدانم شما چرا میگذارید غربت انقدر ازارتان بدهد. برای بعضی‌ ها، رفتن آسان تر از آن است که فکر میکنند. برادر بزرگ من که ممنوع خروج هم بود، بد از چندین رفت و آمد به سفارت در واشینگتن، توانست دوباره پاسپورت بگیرد. حالا نیمه سال در ایران و نیمه سال در اینجا کیف می‌کند! البته، من این را با کامل معذرت از آن‌ها که رفتن برایشان الان هم به سختی اوائل انقلاب است میگوم، مثل دوستان بهایی. این کلمات برای آن‌ها همان قدر بی‌ معناست که حرف ماری انتوانت :" اگر نون ندارند بخورند، چرا کیک نمی‌‌خورن؟!"


Orang Gholikhani

to princess: Az delma gofti

by Orang Gholikhani on

 Princess Jan,

You said it nicely and I share totaly all you said

Take care

Orang


default

Vatan

by Aida Nemati (not verified) on

This is my vatan:


Princess

The home of a homeless...

by Princess on

Home is what brings a smile to your face.

My family left Iran when I was very young. After relocating as a family a couple of times, I picked up my nomadic existence at the age of 19. For the longest time, home was where my parents lived, but with the passing of my mother and the dispersing of my family, I have thought a lot about the concept of home.

I am Iranian and will always remain Iranian, but as time passes and the cultures and places I've lived in leave their mark on me, increasingly I see myself as a non-Iranian Iranian with very deep connection to somethings Iranian.

I have very few relatives left in Iran. A few years ago I went back after 25 years, and it was a bitter sweet experience. Hearing Farsi everyday and on the streets gave me a very strong feeling of being at home, but in many other ways culturally I felt more of a foreigner there, than I have ever felt in any other place I have lived. That was very painful.

Today, to me home is listing to Iranian folk music and classical music, reading about Iran, watching Iranian films, following the Iranian art scene, the sound of spoken Azari - the mother tongue that I neither understand nor speak, the smell of safron and rose water, the colour turqoise, the patterns of a kelim, the murmur of running water, the sound of Azan - despite having no religion, the scent of tuberoses and jasmine, the smell of spring, the sound and sight of fresh snow, the taste of Anar and watermelon. These are some of the things that bring a smile to my face. I could go on for ever...

Today, I am a hopeful wanderer of this globe in search of my home.... in the meantime, Iranian.com is my home. 


Nokhod

Vatan is the people in your heart!

by Nokhod on

Vatan is the people in your heart!


Orang Gholikhani

وطن در قلب است

Orang Gholikhani


و قلب در وطن است


Souri

Vatan for me

by Souri on

More than 30 years out of my "vatan" and I had never called myself anything else but Iranian!! Most of my active life is passed out of my country, mostly in France, I have French family and I love French culture...but the first thing I say to the people who ask me "Where are you from?" is : I am from Iran!!

I love my hamvatan. I love when I walk on the street and I hear people speaking Persian. I am so proud when I hear Farsi speaking or read Farsi somewhere in public.

I believe what tie me to my vatan, is mostly its rich culture. The immense love of its people, who are proud to be Iranian. The literature, poetry, history of ancient Iran.......and also the hot whether of the afernoon in summer, Tehran, when people get up from their nap and water the flowers, they water the court, the sidewalk.........the smell of hot and humid soil in a hot afternoon.......the sight of Damvand which I could see every morning, from the window of my room.......Shiraz, Taleghan, Haraaz road.......shomal, gilan, shalizaar, smell of the fresh rice and tea plants...........

This is my vatan!! and no where else I could find all this together.

I have this beautiful poem of H. Khorsandi for you (not really in relation to waht I just said, but great however)

//www.youtube.com/watch?v=JW8_i5VdywQ


default

In order to write in

by Khate farsi! (not verified) on

In order to write in Persian, you can go to this website:

//www.behnevis.com/

I find it very useful and comprehensive.

Thank you to the developers of this handy tool.


Moorche

"Home is where the heart is”.

by Moorche on

 

Farsi nagaaram khodesh ro be Naz zadeh, and click type ham doost nadaram.

Thank you for getting us together dear Aagha Javad, vali, in ham az oun soal-hast ke Khoda chist????  

In Soal Nazasht ke bakhabam.....For most of my life, I thought home was a simple enough concept. It started for me on near Caspian Sea.

It was wherever my parents were. Home was the place that I played with Dragonflies every day in the summer ….when I was going fishing with my father early morning and the moon was so beautiful and charming smiling at me…..

I never forget 4 shanbeh Souri, Eid Nourooz  Shabeh Yelda  rituals…… I loved my childhood home … But it is no longer there, my mother said: that the entire area is vanished and is part of “Golsaar”.

In my teen years our Paatough was at Chatounogaa, Bamdad and Sandwich-e Andereh …Now, it is all memories and old photographs.

As soon as I finished school, my Mother thought that my home was going to be in Germany, but it has not worked out as she had hoped.

I left after 8 years and came to US….. My concept of home is not as simple as it used to be. It has become much more dynamic and flexible.

At least for now, home is something I have reinvented twice since leaving Tehran.

I have now spent more than half of my life outside Iran, I have not forgotten where I came from, and I still love Khale _pache at least every few years lol….

 I love to go to Persian Tea_house and have None-o Kabab, I still take time off on Eide Nourooz, I learned how to shake my Apartment… lol (khooneh Takouni) which I start doing now….   Few of my non Persian friends do celebrate Eid-e Nourooz too…….

 I love Persian poetry, ( that’s how you got me to participate Aaghaa Javad) I love booye Khoshe Ghormeh Sabzi…I do Love Persian music very much…. I cry when I see clips that our young people are Motaad, or doing Taan foroushi in Iran. It breaks my heart to see people badmouth each other because of their differences….

Now, the most precious elements are carried within me, like turtles, which carry their homes on their backs. My home is a moveable feast as long as I live on this beautiful planet.

 

Moorche-e Farangi

 


Monda

Dear Mr. Yassari

by Monda on

You posed a very profound question here. I have tears in my eyes while reading your piece, Nazy's, Ebi's, IRANdokht's...felan shabe hamvatanaan bekhair taa farda dobareh ebraaz e deltangi am ra be farsi benevissam. It somehow doesn't feel authenic to write about my real homesickness in English.


Majid

تکراریه ،ولی.......

Majid


این همیشه تو  ذهن من بوده که.....
وقتی محیط  یک گیاه رو عوض میکنی (به گلدون بزرگتر یا به باغچه)  باید مقداری از خاک قبلیش رو باهاش همراه کنی تا کم کم به محیط جدید خو بگیره و شوکه نشه، هر چند گلدون جدید زیبا تر بنظر بیاد این اصل تغییر نمیکنه.
 این خاطرات که ما دو دستی بهش چسبیدیم همون خاکه که روانمون رو تغذیه میکنه و هر چی مقدارش بیشتر و مواد مغذیش پر بار تر باشه جای کمتری برای آفت های احتمالی محیط جدید باقی میگذاره .

آرزوی دیدن روزی رو دارم که بتونیم بدون دلهره و اگر و مگر هر وقت خواستیم بتونیم برگردیم به زادگاهمون و ریشه مون رو سیراب کنیم.

این رو یه جا دیگه هم نوشتم:

 //iranian.com/main/2009/jan-41


Javad Yassari

دوستان عزیزم، مهربانان

Javad Yassari


با تشکر از شما و از آقای جی جی که این بلاگ دربدر بی وطن را آوردند گذاشتند صفحه’ اول!

وطن من درون من است.  روی کولم است.  در بدر و کولی نیستم.  آدرسم معلومه،  توی یک جایی روی نقشه’ جهان زندگی می کنم و می پلکم.  یک روزی هم در ایران زندگی می کردم و می پلکیدم.  آنچه می توانستم پر کرده ام توی کوله بارم.  بیشتر از نصف کوله بار زندگیم مال ایرانه.  با وجود اینکه کمتر از نصف عمرم را در ایران گذراندم.  من از ایران بیرونم اما ایران از من بیرون نیست.  لهجه ام خیلی هم ایرانی نیست.  کار و روزگارم هم ای بد نیست.  اما ایرانی ام.  فکر می کنم اگر الان ببرنم تهران ولم کنند گم بشوم و نتوانم راه رفتن به خانه را به آسانی پیدا کنم.  اما دلتنگش هستم.  به آنجا که الان در آن زندگی می کنم هم تعلق بسیار دارم.  کار می کنم.  مالیات می دهم.  رای می دهم.  رفیق و خانواده’ غیر ایرانی دارم.  به مملکت جدیدم هم عشق می ورزم و به آن وفادارم.  اما ایرانی ام.  خجالت هم نمی کشم.  افتخار هم می کنم.  نمیخواهم کسی ایران من را خراب کند.  از دست آخوندها عاصی ام.  ازشون بدم میاد و می خوام ملتمو از دستشان آزاد ببینم.  از کسانی که ایرانی ها را وحشی و تروریست می خوانند بدم می آید.  از ایرانی هایی که به ایرانی ها بد می گویند بدم می آید.  وطن من توی قلب من است.  هر کجا که بروم با من می آید و پیش من است و من پیش او.  من ایرانی ام.


Party Girl

از مهدی اخوان ثالث

Party Girl


 

ز پوچ جهان هیچ اگر دوست دارم

ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم

ترا ای کهن پیر جاوید برنا

ترا دوست دارم اگر دوست دارم

ترا ای کهن گرانمایه دیرینه ایران

ترا ای گرامی گهر دوست دارم

ترا ای کهن زاد بوم بزرگان

بزرگ آفرین نامور دوست دارم

هنروار اندیشه ات رخشد و من

هم اندیشه ات هم هنر دوست دارم

اگر قول افسانه یا متن تاریخ

وگر نقد و نقل سیر دوست دارم

اگر خامه تیشه ست و خط نقر در سنگ

بر اوراق کوه و کمر دوست دارم

وگر ظبط دفتر ز مشکین مرکب

نئین خامه یا کلک پر دوست دارم

گمان های تو چون یقین می ستایم

عیان های تو چون خبر دوست دارم

هم ارمزد و هم ایزدانت پرستم

هم فره و فروهر دوست دارم

بجان پاک پیغمبر باستانت

که پیری است روشن نگر دوست دارم

گرانمایه زردشت را من فزونتر

ز هر پیر و پیغامبر دوست دارم

بشر بهتر از او ندید و نبیند

من آن بهترین از بشر دوست دارم

سه نیکش بهین رهنمای جهان ست

مفیدی چنین مختصر دوست دارم

ابر مرد ایرانئی راهبر بود

من ایرانی راهبر دوست دارم

نه کشت و نه دستور کشتن به کس داد

ازینروش هم معتبر دوست دارم

من آن راستین پیر را گرچه رفته ست

از افسانه آن سوی تر دوست دارم

....

همه کشتزارانت از دیم و فاراب

همه دشت و در جوی و جر دوست دارم

کویرت چو دریا و کوهت چو جنگل

همه بوم وبر خشک و تر دوست دارم

....

تو در اوج بودی به معنا و صورت

من آن اوج قدر و خطر دوست دارم

دگر باره برشو به اوج معانی

که ت این تازه رنگ و صور دوست دارم

نه شرقی نه غربی نه تازی شدن را

برای تو ای بوم و بر دوست دارم

جهان تا جهان است پیروز باشی

برومند و بیدار و بهروز باشی

 


Mona 19

وطن آري آنجاست

Mona 19


"وطن آنجاست که انسان نهراسد ز کسي
وطن آنجاست که سجاده ي دل
پهن چون سفره ي هفت سين خداست
وطن آنجاست که اميد به ماندن سبز است
وطن آنجاست که از خواب چو برمي خيزيم
يکنفر سبز نگردد سر راه من و تو
حکم بر ما ننمايد: که دگر انديشيد!
"مفسدالارض و محارب هستيد"!
و نگويد که مجازات شما اعدام است
وطن آنجاست که آري بخدا
نهراسد بشر از سايه ي خود
و در آيينه به خود شک نکند اين چه کسي ست!
وطن آنجاست که احساس غریبی نکنیم
وطن آنجاست که حرمت بگذارند به اندیشه ی ما
وطن آنجاست که تقوا نبود خاموشی
وطن آنجاست که بر سفره ی گنج
رنج پیدایی یک لقمه فراموش شود

وطن آنجاست که فرزندانش
غصه ي يافتن تکه ي ناني نخورند
وطن آنجاست پدر پير نگردد به صف نان و پنير
و مکدر نشود مادرم از نوبت شير
وطن آنجاست که از موي سر فرزندش
خواب آشفته نگردد به ولي مستبدش
وطن آنجاست که از مرگ سخن کم باشد
به قضا و به قدر ربط نگردد همه بدبختي ما

وطن آنجاست که انسان بت انسان نشود
دست خود پیش نیارد که یکی بوسه زند
وطن آنجاست که با رنگ عنادی نبوَد
وطن آنجاست که غالب نشود رنگ سیاهی بر ما...
وطن آنجاست که آرام بگیرد دل ما
وطن آری آنجاست
وطن آری آنجاست"

*****

به امید دیدار دوباره ایران...

//www.youtube.com/watch?v=lXtL6uuw8nk&feature...

 

 


default

گون

Ehsan T. (not verified)


گون

محمدرضا شفيعي كدكني

-"به كجا چنين شتابان؟"
گون از نسيم پرسيد.
-"دل من گرفته زينجا,
هوس سفر نداري
ز غبار اين بيابان؟"
-" همه آرزويم اما
چه كنم كه بسته پايم..."

-"‌به كجا چنين شتابان؟"
-"به هر آن كجا كه باشد به جز اين سرا سرايم..."

-"سفرت به خير اما ,تو و دوستي , خدا را
چو از اين كوير وحشت به سلامتي گذشتي ,
به شكوفه ها, به باران,
برسان سلام ما را."


Nazy Kaviani

Homesick

by Nazy Kaviani on

Homesick,

for a land that holds my childhood

for a place which saw me through love

for streets that saw my joy

for trees that witnessed my tears

for shops that traded kindness

for shopkeepers who sold wisdom

for friends who gave me love

for old ladies who gave me advice

for children who gave me wonder

for youth who gave me pride

for my parents who were my world

for their graves which beckon my tears and tales

for the people who are strung out

for the time that it was

for the place that it was

for the home that it was

for the home that is no longer

for the hope that rests within,

I am homesick.


Red Wine

...

by Red Wine on

وطن... بيشتر از دستش عصبانيم تا دلتنگ...خيلي روزا و خيلي شبا...اون ساعات غمبار...اون لحظات دردناك...به وطن فكر ميكنم...به ايران... به تهرون و در جمع به شمرون...

ميترسم...ميترسم ديگه نبينمش...ميترسم كه  جسمم زير خاك نشه وقتي مردم.اخه ميدونيد ،وطن ما تكه!تو دنيا بينظيره...

از دستش عصبانيم...از اين همه زجر و ناراحتي ديگه دلي برام نمونده تا دلداري كنه و دلتنگي...

وطن پرنده پـــر در خون...وطن شكفته گـل در خون...وطن فلات شهید و شب...وطن پا تا به سر خــون.

من هيچ جا خوش نيستم.هيچ جا وطن نميشه جز ايران.

اين حديث كماكان سر دراز دارد.


ebi amirhosseini

آقاجواد یساری گل گلاب سلام...

ebi amirhosseini


کوچه پس کوچه ها,خونه پدری,مدرسه ای که توش درس خوندم,عشق دختر همسایه,لباس نوی عید,سپور پیر محله,پول نقد عیدی,دفتر مشق "فرنو",جلد کردن کتابهای سال جدید تحصیلی,لبو و باقلا داغ زمستون,زالزالک تو پائیز,چاقاله بادوم تو بهار,حلیم تو زمستون,توپ پلاستیکی دولایه فوتبال,یخ در بهشت,جوجه کباب حاتم,دل و جگر دربند,صبحونه روز کوهنوردی تو آبشا ر دو قلو,کباب کوبیده رفتاری,ترافیک شب عید,فرنگیس و.......اینها همه جزئی از اونجایی هستند که برای من مفهوم وطن رو داره !

جواد جان مثل اینکه خیلی بیراهه رفتم, به بزرگی خودت ببخش!

سپاس

Ebi aka Haaji


Majid

وطن! وطن! وطن!

Majid


 

 

١١ سالم بود که با خونواده رفتیم به «بورائیش» ، ده کوچیکی از توابع عباس آباد شهسوار و ابتدای جاده کلاردشت، اواسط پائیز بود و کار درو  تموم شده بود، پائیز هزار رنگ کلار دشت تو راه بود. 

 یکی از سرگرمی های محلی چیزی بود بنام «ورزا مورافه» (دعوا یا مرافعه گاو  نر).
دو تا گاو  نر رو با هم روبرو میکردند در یک محوطهء با پودرگچ خط کشی شده ، هر گاوی که اون یکی رو از «محوطه» بیرون می روند برنده بود.
تا «مسابقه» شروع شد مردم شروع کردند به داد و فریاد.......وطن! وطن! وطن! وط..........
حدوداً ده پونزده دقیقه طول کشید تا برنده معلوم بشه.
بعد از مسابقه دوست پدر من که مهموندارمون بود توضیح داد که.....


دو سه روز  قبل از مسابقه بقید قرعه یکی از گاو ها رو با طناب تو اون محل خط کشی شده می بندند تا اون با محیط اخت بشه، روز «نبرد» گاو اولی از «وطن»ش دفاع میکنه و میجنگه که گاو غریبه «متجاوز به وطن ش» رو  از میدون به در کنه!

خاک دامنگیری داره، غریزه ست، عشقه، وابستگی یه،انس و الفته، همزبونیه، بوی خاکه، عطر گٌله، خلوصه، بیریائیه، مهمون نوازیه، درک و فهمیدن همدیگه ست،
لذت بردن از خاک، آب، آفتاب.......

وطنه   ! چی بگم؟ با شیر مادر میره تو وجودت و حتی با نفس آخر هم در نمیاد! همه چیزه!  وطنه
دلتنگم


IRANdokht

آنجا كه دل خوش است؟

IRANdokht


آقای یساری عزیز
باز هم که دست روی دلم گذاشتی. سوال بسیار پر محتوائی کردید. مدتهاست که من هم به این موضوع فکر میکنم.  کلمه میهن یا وطن برای اکثر ما مفهوم عمیق ومقدسی دارد. همیشه این احساس و حتی بهتر بگویم غیرت در مورد ایران , اسامی ایرانی , آداب و رسوم ایرانی و زبان پارسی را در ایرانیها دیده ایم... حتی در کسانی که در سنین پائین کشور را ترک کرده اند وبیش از سی سال در خارج از کشور زندگی کردند.

تنها نتیجه ای که میشود گرفت: آب و هوا و خاک ایران پنداری سگ داره و آدمو میگیره

;-)

اینم یک آهنگ برای میهن دوستان

//www.youtube.com/watch?v=mhHomoIEeSw


Souri

OMG!

by Souri on

What a beautiful flower!! I just love them. I didn't know their name in Persian. Thanks for teaching me. I have seen more of them here, in Canada and Europe than in Iran, actually. Shame on me!


Javad Yassari

Paamchaal

by Javad Yassari on

Souri khanoom,

Here are some just for you!

 //www.beekenkamp.nl/upload/ornamentals/Primula-Primera.jpg

Thank you for announcing the winner and for being an excellent participant yourself. 

J.Y.