من حالم بد است. نمیخواهم فحش بدهم. پارسال که حالم بد بود فحش دادم. حالم خوب نشد. شعر خواندم. حالم خوب نشد. تجزیه و تحلیل کردم. حالم بدتر شد. ساکت شدم. به حال مرگ افتادم. دستم به جایی نمیرسد. قلبم می ترکد از خشم و از غصه ای که به جانم چنگ می زند. مملکت من در دست یک مشت دلقک خانه خراب هر روز با تهدیدی تازه، هر روز با مرگی تازه، و همه روز با فشاری تازه دست و پنجه نرم می کند. می خوانم و حرص می خورم، از وقاحت ها، از حماقت ها، از از بین رفتن قبح دروغ و دشنام و دشنه در قلب این ملت بدبخت. می خوانم و می دانم و می فهمم و حالم بد تر می شود. پیش خودم می گویم خوش به حالت احمق ها، خوش به حال نادان ها، خوش به حال آنها که اوقات خویش را به زر زر و ور ور و ورجه وورجه می گذرانند و هنوز هم دل و دماغ شوخی و خنده و سبکسری دارند.
نمی خواهم فحش بدهم، اما رکیک ترین الفاظ نوک زبانم است که به سید علی قاتل و ملیجک دربارش نثار کنم. آنها که می گفتند خیلی جگر دارند و امکان ندارد "در غلطان" را با "آب نبات" عوض کنند. آنها که می گفتند امکان ندارد در قضیهء غنی سازی اورانیوم کوتاه بیایند. آنها که چندین سال منافع کشور ایران را اینگونه به خطر انداختند و ایران را به ورطهء هولناک سقوط اقتصادی، انزوای سیاسی و بیچارگی انداختند. حالا همگی مشغول جشن گرفتن "توافقی" هستند که از دهها پیشنهادی که پیش رویشان بود بدتر و سخیف تر است و در ازای همین انتخاب "دیر و بد" در همین لحظه در تهران دارند قراردادهای آنچنانی با ترکیه و برزیل که آبرویشان را خریدند امضاء می کنند.
هر روز رجزخانی های این مقام و آن مقام و این سردار و آن سردار را می خوانم که ملت بزرگوار و صلح دوست ایران را به غل و زنجیر و کتک و شکنجه و زندان تهدید می کنند و چه آسان آن تهدیدات را عملی می کنند. جوانهای ایران را می کشند و جسدهایشان را پنهان می کنند، روزی در سردخانهء میوه و روز دیگر در مکانی نا معلوم. امروز فعالان حقوق بشر را جاسوس می خوانند، روز دیگر یک نفر را که جاسوس خوانده اند با یک دزد و یک قاتل از قماش خودشان تاخت می زنند. فعال حقوق بشر جاسوس است. روزنامه نگار جاسوس است. بهایی جاسوس است. سنی جاسوس است. بلوچ جاسوس است. کرد جاسوس است. زنها جاسوسند. مردها جاسوسند. دانشجوها جاسوسند. کارگران جاسوسند. دراویش جاسوسند. همه جاسوسند و ایران سراسر پر از جاسوس است. آن کدام کشور است که اینهمه جاسوس در ایران دارد؟ این جاسوس ها قرار است چه چیزی را به خارجی ها بگویند که کسی از آن اطلاعی ندارد؟ این اطلاعات مورد جاسوسی از کجا پیدا می شود؟ اگر هاله اسفندیاری و کلوتید رایس و رکسانا صابری جاسوس بودند پس چرا رهایشان کردید؟ آنوقت چهارتا بچهء وحشت زده را که با شکنجه وادار به اعترافشان کردید را اعدام می کنید؟
آن حسینیهء شیراز را که اول خودتان گفتید انفجارش یک تصادف بود. پس چطور شد که هنوز که هنوز است شما دارید بمبگذارانش را محاکمه و اعدام می کنید؟ آن سازمان دوزاری انجمن پادشاهی مگر چند عضو تروریست در ایران دارد که شما هی اعدام می کنید و باز هم تمام نمی شود؟ چقدر اعدام؟ چقدر خون؟ چقدر پایمال کردن حقوق اولیهء این همه آدم تحصیلکرده و پاک؟
اعدام بد است. دروغ بد است. تهمت بد است. قتل نفس بد است. شکنجه بد است. کشتن آدمهای معمولی در روز روشن بد است. شلاق و زنجیر و باتون و چاقو بد است. اما اینها همه سهم ملت پاک ایران از حکومت اسلامی است.
حالم بد است. از اسلام حالم به هم می خورد. از آخوند حالم به هم می خورد. از ادبیات سخیف و احمقانهء یک مشت دیو و دد حالم به هم می خورد. از حماقت پایان ناپذیر این گروه خبیث و پلید که نام خود را "نظام" می گذارد حالم به هم می خورد. آرزویی به جز برکناری آن ها و کم شدن شر آن ها از سر ملت شریف ایران ندارم.
ایضاو تا اطلاع ثانوی، از هر کسی که از جمهوری اسلامی دفاع کند، به متقلبان قاتلش احترام بگذارد، به تصمیمات صد تا یک غازشان به به و چه چه بگوید و یا در قبال جنایت هایشان سکوت اختیار کند متنفرم. در آستانهء گذشت یک سال پس از جنایات جمهوری اسلامی ایران پس از انتخابات 22 خرداد 1388، با توجه به افزایش اختناق و کشتار در ایران، هر کس که خود را به کاری بجز محکوم کردن این جنایات مشغول بدارد را خائن به ایران و ملت شریفش می دانم.
من آنچه شرط بلاغ است با تو می گویم خواهی از سخنم پند گیر و خواهی ملال.
Recently by Javad Yassari | Comments | Date |
---|---|---|
سردار پلیس اسماعیل احمدی مقدم = یک بی ناموس | 4 | Jun 21, 2011 |
خایه مال ترین ایرانی خارج از کشور | 20 | Aug 03, 2010 |
نامه ای به شهرام امیری عزیزم | 7 | Jul 21, 2010 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Agha e Yassari gerami va doostan aziz
by Mehrban on Sat May 22, 2010 04:39 PM PDT//iranian.com/main/blog/mehrban-3
منم حالم بد بود، ولی این رو خوندم و حال کردم!
Shazde Asdola MirzaThu May 20, 2010 03:07 PM PDT
Every voice counts! Every action counts!
Dear Mr. Yassari
by Fatollah on Wed May 19, 2010 02:43 PM PDTi am also in the same boat as you. Haal-e man niz khob nist.
...
by Mona 19 on Wed May 19, 2010 07:47 AM PDTجناب یساری شما تنها نیستید ،
مگر میشود چشمهایمان را بر وقایع هولناکی که در ایران بر سر هم میهنانمان میآید ببندیم و بی تفاوت بگذریم.مگر میشود بی خیال و بی گمان نسبت به آب و خاکی بود که خون بی گناهان در آن ریخته شده و بی سبب کشته شدند و میشوند.
فکر میکنم ایران زندگی کردن راحت تر بود ، مثل این بود که داشتم با خودشان در آتش میسوختم ولی در این زمان و مکان مثل این است که از دور نظاره گر سوختن آنها هستم و کاری هم از دستم بر نمیاد که انجام بدهم.
درد دل زیاد است...
مونا
جاوید و پاینده با د ایران
//www.youtube.com/watch?v=9Onmoo46CMc-----
* مجید خوش آمدید
سیمین بهبهانی
ebi amirhosseiniTue May 18, 2010 05:41 PM PDT
نه پنج، بلکه پنجاهان به خاطرات من بودند
بگو چگونه بنویسم که دار از درخت آمد
درخت آن درختانی که خود تبر شکن بودند
بگو چگونه بنویسم که چوب دارها روزی
فشرده پای آزادی به فرق هر چمن بودند
نسیم در درختستان به شاخه ها چو می پیوست
پیام هاش دست افشان به سوی مرد و زن بودند
کنون سری به هر داری شکسته گردنی دارد
که روز و روزگارانی یلان تهمتن بودند
چه پای در هوا مانده چه لال و بی صدا مانده
معطل اند این سرها که دفتری سخن بودند
مگر ببارد از ابری بر این جنازه ها اشکی
که مادران جدا مانده ز پاره های تن بودند
ز داوران بی ایمان چه جای شکوه ام کاینان
نه خصم ظلم و ظلمت ها که خصم ذوالمنن بودند
Ebi aka Haaji
آقای یساری:
LalehGillaniTue May 18, 2010 10:54 AM PDT
میخواستم چند سطری بنویسم به قصد تسکین دادن. از گذشتۀ با شکوه میهن گویم و از پیروزی نور بر تاریکی. گفتم از جان باختگان دیروز و امروز یاد کنم یا که دعوت به استقامت کنم. از جسارت نسل جوان سخن گویم و امید به فردا را زنده کنم. میخواستم حال شما را بهتر کنم.
دریغا که سیاه پوشیده ام و در سوک نشسته ام. منم حالم خوب نیست.
Thank you Azadeh jan
by Monda on Tue May 18, 2010 09:22 AM PDTThe poems you shared here affected me with acceptance of the bigger picture. I still feel for us in our hopeless predicament, as I know you do too. You are right, we shall overcome, hopefully in Our life time.
Javad, You are not alone!
by Maryam Hojjat on Tue May 18, 2010 07:46 AM PDTAll true Iranians including me feel the same pain & disgust!
مجید جان اگر غیبت به سردار سپه (ج ج ج) ربط دارد بلاگ نکن!
AnonymouseTue May 18, 2010 06:27 AM PDT
Everything is sacred.
My country, I will build you again!
by Azadeh Azad on Mon May 17, 2010 09:48 PM PDTGreat Iranian poet, Simin Behbahani, is under country arrest. She was to attend a conference in Paris, but was prevented from leaving Iran. However, she says, “To stay alive, you must slay silence” and “to pay homage to being, you must sing.” And here is her positive and inspiring poem,
My country, I will build you again!
My country, I will build you again,
if need be with bricks made of my life.
I will build columns to support your roof,
if need be, with my bones.
Once more I’ll breath the perfume
of flowers loved by your youth.
Once more I will wash the blood stains
on your body with my flowing tears.
Once more, the darkness will leave this house,
and I will paint my poems blue
with the color of our sky.
And in his generosity the “resurrector of old bones”
will grant me the splendor of your mountains.
Old I may be, but I can still learn,
given another chance.
I will begin a second youth alongside my progeny.
I will recount the hadith of “Love of Homeland”
with such passion as to bring life to every word.
The fire still burns in my breast
of the love for my people.
My poems may be drenched in blood
But you shall make me strong.
I will build you again with my life,
however meager my means.
- Translated by Farzaneh Milani
دوباره می سازمت وطن.....
Azadeh AzadMon May 17, 2010 09:38 PM PDT
دوباره می سازمت وطن.....
سیمین بهبهانی
دوباره می سازمت وطن! اگر چه بـــــا خشت جان خویش
ستون بـه سقف تو می زنم، اگـر چه بـــا استخوان خویش
دوبـــــاره می بویم از تو گُل، به میل نسل جــــــــــــوان تو
دوباره می شویم از تو خون،به سیــــل اشک روان خویش
دوبــــــــاره ، یک روز آشنا، سیـــــــــاهی از خـــانه میرود
به شعر خود رنگ می زنـم، ز آبی آسمــــــــــــــان خویش
اگر چــــه صد ساله مرده ام، به گـــور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلب اهـــــــــــــــــرمن، ز نعره ی آنچنان خویش
کسی که « عظم رمیم» را ، دوباره انشا کـــند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه، به عرصه ی امتحــــان خویش
اگر چه پیـــــــرم ولی هنـــــوز، مجال تعلیم اگــــــــــر بُوَد
جـــــــــــــوانی آغاز می کنم کنـــــار نوبـــــــاوگان خویش
حدیث حب الوطـــــن ز شوق، بـــــدان روش ساز می کنم
که جــــان شود هـــــر کلام دل، چو برگشایم دهان خویش
هنــــــــــوز در سینه آتشی، بجاست کــــــز تاب شعله اش
گمــــان ندارم به کـــــاهشی، ز گرمی این دمــــان خویش
دوباره می بخشی ام توان، اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره می سازمت به جان، اگر چه بیش از تـوان خویش
مجیدعزیز؛
ebi amirhosseiniMon May 17, 2010 05:18 PM PDT
با اجازه جناب یساری :
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
ریگ آمو و درشتی راه او
زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست
خنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا، شاد باش و دیر زی
میر زی تو شادمان آید همی
Ebi aka Haaji
کی حالش خوب است؟
divanehMon May 17, 2010 05:12 PM PDT
حال ما هم بد است. یک نوع حالت تهوع دائمی است از این همه سم که هر روز به جانمان می ریزد.
Hang in there, dear Javad
by Azadeh Azad on Mon May 17, 2010 06:35 PM PDTMillions of people feel and have felt like you across space and time. These are two poems by Pablo Neruda for you.
The Dictators
An odor has remained among the sugarcane:
a mixture of blood and body, a penetrating
petal that brings nausea.
Between the coconut palms the graves are full
of ruined bones, of speechless death-rattles.
The delicate dictator is talking
with top hats, gold braid, and collars.
The tiny palace gleams like a watch
and the rapid laughs with gloves on
cross the corridors at times
and join the dead voices
and the blue mouths freshly buried.
The weeping cannot be seen, like a plant
whose seeds fall endlessly on the earth,
whose large blind leaves grow even without light.
Hatred has grown scale on scale,
blow on blow, in the ghastly water of the swamp,
with a snout full of ooze and silence.
And this one is part of a poem called,
I'm Explaining a Few Things:
And one morning all that was burning,
one morning the bonfires
leapt out of the earth
devouring human beings
and from then on fire,
gunpowder from then on,
and from then on blood.
Bandits with planes and Moors,
bandits with finger-rings and duchesses,
bandits with black friars spattering blessings
came through the sky to kill children
and the blood of children ran through the streets
without fuss, like children's blood.
Jackals that the jackals would despise
stones that the dry thistle would bite on and spit out,
vipers that the vipers would abominate.
Face to face with you I have seen the blood
of Spain tower like a tide
to drown you in one wave
of pride and knives.
Treacherous
generals:
see my dead house,
look at broken Spain:
from every house burning metal flows
instead of flowers
from every socket of Spain
Spain emerges
and from every dead child a rifle with eyes
and from every crime bullets are born
which will one day find
the bull's eye of your hearts.
And you will ask: why doesn't his poetry
speak of dreams and leaves
and the great volcanoes of his native land.
Come and see the blood in the streets.
Come and see
the blood in the streets.
Come and see the blood
in the streets!
*
We shall overcome!
Azadeh
با نهایت امتنان از سروران گرامی
MajidMon May 17, 2010 04:06 PM PDT
ممنون از ابراز بزرگیتون.
زیر سایه تون همین دور و ورا بودم و بیشتر میخوندم تا چیزی بنویسم.
شاید بزودی دلیل این غیبت کبری رو طیّ یک بلاگ توضیح دادم (اگه از سد سانسور رد بشه)!
فعلاً اجازه بدین بلاگ سرورم جناب یساری تو مسیر خودش بمونه.
سپاسگزارم
fosh is good
by Darveesh on Mon May 17, 2010 02:58 PM PDTbefoshid lotfan, hich aybi nadareh.
long time NO SEE
by maziar 58 on Mon May 17, 2010 02:43 PM PDTDeleman baraye blog hayetan tang shode bood.
what you said about the current situation in Iran is similar to the story of ALI BABA VA 40 DOOZD BAGHDAD ast. bi chareh Iraniha ke kamareshan khoord tar khahad shood.
NICE TO SEE YOU BACK AGHA MAJID Maziar
Majid Jan
by Red Wine on Mon May 17, 2010 02:42 PM PDTMajid jan,i am so GLAD to see you here again ... :=) .
Majid jaan last year friend this year acquintance!Where were u?!
by Anonymouse on Mon May 17, 2010 02:33 PM PDTEverything is sacred.
جواد
MajidMon May 17, 2010 01:25 PM PDT
جواد جان........
نوشتی «آنها که چندین سال منافع کشور ایران را اینگونه به خطر انداختند و ایران را به ورطهء هولناک سقوط اقتصادی، انزوای سیاسی و بیچارگی انداختند. حالا همگی مشغول جشن گرفتن "توافقی" هستند که از دهها پیشنهادی که پیش رویشان بود بدتر و سخیف تر است و در ازای همین انتخاب "دیر و بد" در همین لحظه در تهران دارند قراردادهای آنچنانی با ترکیه و برزیل که آبرویشان را خریدند امضاء می کنند.»
زعمای قوم اخیراً از ترس حملات نظامی داشتند تو شلوارشون اورانیوم غنی میکردند! برای همین یکبار دیگه به شکرخوردن افتادند!
و باش تا این رو هم بعنوان یک پیروزی جدید برای معجزهء هزاره سوّم بخورد ملّت بدن!
جواد یساری عزیز، از دل من گفتید
MondaMon May 17, 2010 12:40 PM PDT
نمیدونم به انسان عاقلی مثل شما چی میشود گفت که تسکین روح باشه. ولی فقط بدونید که کلمات شما صدای بسیاری از ماست. آخر عاقبت همه بخیر
قربان شما،
ماندا
ضمنا جای خالی شما اینجا عجیب حسّ میشد.
Mardom Mazloom jan: You are
by vildemose on Mon May 17, 2010 11:35 AM PDTMardom Mazloom jan: You are right. People are no longer deluded into thinking that they have a say in choosing their future and won't wait for the illursory "reform" anymore...
کتاب خانه
Cost-of-ProgressMon May 17, 2010 09:11 AM PDT
جواد آقا،
دمت گرم! - هر کسی از این حکومت زور و منفور طرف داری بکنه دشمن ایران و مردمه ایران است - به امید روزی که در ایران به جای مسجد ما کتاب خانه و رسد خانه بسازیم.____________
IRAN FIRST
____________
ما هم حالمان بد است
Red WineMon May 17, 2010 08:49 AM PDT
سلام فراوان به خدمت یساری جان عزیز.خوشحالیم که شما را باز میبینیم.
چه خوش گفت حضرت عارف :
خرابه ای شده ايران و مسکنِ دزدان
کنم چه چاره؟ که اينجا پناهگاهِ من است
اگر چه عشقِ وطن ميکشد مرا، اما
خوشم بمرگ که اين دوست خيرخواهِ من است
ما هم حالمان بد است ! چه کنیم که کاری بیش از از دست ما بر نمیآید ! هیچ کس به فریاد دل ما نمیرسد،خدا داند که فقط چه میکشیم از درد و غم و در آخر هیچ کس کمکی به ما نشاید ! لعنت بر جمهوری اسلامی،نوکرانش و طرفدارنش در ایران و در خارج از ایران.
خدا آخر و عاقبت ما را به خیر کند .
آقای یساری عزیز،
Mardom MazloomMon May 17, 2010 08:57 AM PDT
بنده هم حالم مثل جنابعالیست! میبینم و میخوانم و میسوزم!! پارسال سر این دلقک بازی این کفتارها که، خبر مرگشون، برای ملت انتخابات جور کرده بودند، در ایران بودم. ولی حالم از این یک سالی که از ایران دور شدم و فقط خبر میخوانم بهتر بود!! این پدر سگها وقاحت را خوردند و شرم را قورت دادند! با اینهمه اوصاف، روزنه امیدی در این نا امیدی میبینم، ملت ایران از آن خواب ۳۰ سالگی خود بیدار شدند، حالا میدانند که اصلاحی در کار نخواهد بود و این خودشان هستند که آینده را باید بسازند. خیلی تلفات دادیم و خیلی منافع ملی مان را از دست دادیم، ولی بیدار شدیم. این دستاورد مهمیست.
روز هجـــــران و شب فرقت يار آخـر شد
زدم اين فال و گرشت اختر و كار آخر شد
آن همه ناز و تنعم كه خزان ميفرمود
عاقبـــــت در قدم باد بهار آخـــر شد
شكر ايزد كه به اقبال كله گوشه گــل
نخوت باد دي و شوكــــت خار آخر شد
صبح اميد كه بد معــتكف پرده غيب
گو برون آي كه كار شب تار آخر شد
آن پريشاني شبهاي دراز و غم دل
همه در سايه گيسوي نـگار آخر شد
باورم نيست ز بدعهدي ايام هنوز
قصه غصه كه در دولت يار آخر شد
ساقــيا لطف نمودي قدحت پرمي باد
كه به تدبير تو تشويش خمار آخر شد
در شمار ار چه نياورد كسي حـــافظ را
شكــر كان محنت بيحد و شمار آخر شد
javad aqa
by Niloufar Parsi on Mon May 17, 2010 08:05 AM PDTey vallah, shoma keh e'lam-e jang kardid!
bashad roozi digar, amma agar ejazeh bedahid, baa shoma sohbat ziyad daram. agar ham ejazeh nadahid, baaz ham shayad roozi digar.
baa ehteram.
بسیار درست! فقط بعضیها ندانند که ندانند
AnonymouseMon May 17, 2010 07:16 AM PDT
بعضیها هم مشکلات خدائی آمریکا (مثل لکهٔ نفتی) را غضب خدا و جلوگیری از غضب خدا را در پتو پیچیدن زنان میدانند. بد بختی اینجاست که این الاغان هم آدمهای عادی هستند و هم در قدرت.
Everything is sacred
Salam be Aghaye Yassari
by Souri on Mon May 17, 2010 07:16 AM PDTخدایا ! پر از کینه شد سینه ام
چو شب رنگ درد و دریغا گرفت
دل پاکروتر ز ایینه ام
دلم دیگر آن شعله ی شاد نیست
همه خشم و خون است و درد و دریغ
سرایی درین شهرک آباد نیست
خدایا ! زمین سرد و بی نور شد
بی آزرم شد ، عشق ازو دور شد
کهن گور شد ، مسخ شد ، کور شد
مگر پشت این پرده ی آبگون
تو ننشسته ای بر سریر سپهر
به دست اندرت رشته ی چند و چون ؟
شبی جبه دیگر کن و پوستین
فرود ای از آن بارگاه بلند
رها کرده ی خویشتن را ببین
زمین دیگر آن کودک پاک نیست
پر آلودگیهاست دامان وی
که خاکش به سر ، گرچه جز خاک نیست
گزارشگران تو گویا دگر
زبانشان فسرده ست ، یا روز و شب
دروغ و دروغ آورندت خبر
کسی دیگر اینجا تو را بنده نیست
درین کهنه محراب تاریک ، بس
فریبنده هست و پرستنده نیست
علی رفت ، زردشت فرمند خفت
شبان تو گم گشت ، و بودای پاک
رخ اندر شب نی روانان نهفت
نمانده ست جز من کسی بر زمین
دگر ناکسانند و نامردمان
بلند آستان و پلید آستین
همه باغها پیر و پژمرده اند
همه راهها مانده بی رهگذر
همه شمع و قندیلها مرده اند
تو گر مرده ای ، جانشین تو کیست ؟
که پرسد ؟ که جوید ؟ که فرمان دهد ؟
وگر زنده ای ، کاین پسندیده نیست
مگر صخره های سپهر بلند
که بودند روزی به فرمان تو
سر از امر و نهی تو پیچیده اند ؟
مگر مهر و توفان و آب ، ای خدا
دگر نیست در پنجه ی پیر تو ؟
که گویی : بسوز ، و بروب ، و برای
گذشت ، ای پیر پریشان ! بس است
بمیران ، که دونند ، و کمتر ز دون
بسوزان ، که پستند ، و ز آن سوی پست
یکی بشنو این نعره ی خشم را
برای که بر پا نگه داشتی
زمینی چنین بی حیا چشم را ؟
گر این بردباری برای من است
نخواهم من این صبر و سنگ تو را
نبینی که دیگر نه جای من است ؟
ازین غرقه در ظلمت و گمرهی
ازین گوی سرگشته ی ناسپاس
چه مانده ست ؟ چه قرنهای تهی ؟
گران است این بار بر دوش من
گران است ، کز پس شرم و شرف
بفرسود روح سیه پوش من
خدایا ! غم آلوده شد خانه ام
پر از خشم و خون است و درد و دریغ
دل خسته ی پیر دیوانه ام
مهدی
اخوان ثالث »
Harf dele maro zadid.
by vildemose on Mon May 17, 2010 07:05 AM PDTHarf dele maro zadid. Merci.
Amou
by SamSamIIII on Mon May 17, 2010 05:18 AM PDTDear Mr Yassari, this is what I wrote in Maziar blog today & feel to copy paste it here too;
Dear Maziarby SamSamIIII on Mon May 17, 2010 05:13 AM PDT
May be its time for children & kids under 14 to rule Iran for a while. Adults it seem to have failed big time but kids I bet even without experince can lead & teach us all lessons on honesty, stamina, kindness, simplicity & goodness which Iran today needs more than anything else. Cheers & God speed neighbor ;:)).
Path of Kiaan Resurrection of True Iran Hoisting Drafshe Kaviaan //iranianidentity.blogspot.com //www.youtube.com/user/samsamsia