در پاسخ به دعوت ایران، یک انعکاس
همه می دانند مقابلهء افراد دست خالی با حکومت ایران چه عقوبتی دارد. ایران و ایرانی ها کم ندیده اند کسانی که جان و جوانی خود را روی یک قطعه شعر، چند خط نوشته در یک بلاگ، یک پیراهن خونین، یک سخنرانی، و یک فریاد اعتراض گذاشته اند. بعد از این همه قتل و حبس و تنبیه و شکنجه، چرا مردم ایران گروه گروه خود را در معرض تیر جلادان قرار می دهند؟ چرا با تماشای آنچه که بر همکلاسان و همسایگان و همدوشانشان رفت نمی ترسند و نمی روند در پستوی خانه شان قایم شوند؟ چرا باز به دنبال مقابله با زورگویان و متقلبان هستند؟ نمی دانند تفنگ ندارند؟ نمی دانند رهبر ندارند؟ نمی دانند حزب ندارند؟ نمی دانند پشتیبانی ندارند؟ نمی دانند در برابر شقاوت سرکوبگرانشان یارای مقاومت ندارند، سرشان می شکند و تنشان پاره می شود؟ نمی دانند گلوله می کشد؟ چاقو می برد؟ چماق می شکند؟
چرا، می دانند. از من و تو بهتر می دانند. دیدند خون را. دیدند کبودی ها را. دیدند شکستگی ها را. دیدند محرومیت از تحصیل ها را. دیدند مینی بوس های سبزرنگ را. دیدند بسیجی ها را. دیدند شلاق زدن ها را. دیدند تشییع جنازه ها را. دیدند حجله های خاموش مرگ اینهمه جوان را.
اما آنچه که آن ها را فرا می خواند، بیرون می کشد، به داخل خیابان هل می دهد، و در میان جمعیتی از هم پیمانانشان غرق می کند، بهایش امروز بیش از همیشه به داشتنش می ارزد. و آن آزادی است. این همانی است که ما نیز می خواستیم اما شهامت پرداخت هزینه اش را نداشتیم. نسل ما نیز مانند همین نسل آن را می خواست، اما نمی توانست، اما نتوانست. این نسل می خواهد ومی تواند. اگر امروز نه فردا. اگر فردا نه روزی دیگر. این نسل که شهامت مقابله با گلوله و چوب و زنجیر و قمه را دارد می تواند. آینده از آن اوست. آزادی از آن اوست. چون می تواند.
ج.ی.
........
لالای سبز ما
در قامت جوان تو بخواب رفته است
........
لالای سبز ما
در قامت جوان تو بخواب رفته است
بیدار می شود اما
با رویشی عظیم، با هر قطره خون تو
منتظر بمان
ای سبز سبز
خورشید از لابلای این همه ابر سیاه وشوم
در آستانه ی دمیدن است
با چشمهای باز خود ندا در صحنه ی نبرد
منتظر بمان
منتظر بمان
Recently by Javad Yassari | Comments | Date |
---|---|---|
سردار پلیس اسماعیل احمدی مقدم = یک بی ناموس | 4 | Jun 21, 2011 |
خایه مال ترین ایرانی خارج از کشور | 20 | Aug 03, 2010 |
نامه ای به شهرام امیری عزیزم | 7 | Jul 21, 2010 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Respect
by Farnoosh on Wed Jul 15, 2009 11:59 PM PDTThank you.
با سپاس فراوان،
Nazy KavianiWed Jul 15, 2009 10:17 AM PDT
سال ها پيش از اين ، فرشته ي من
بند بر دست و مهر بر لب داشت
در نگاه غمين دردآميز
گله ها از سياهي شب داشت
سال ها پيش از اين ، فرشته ي من
بود نالان ميان پنجه ي ديو
پيكرش نيلگون ز داغ و درفش
چهره اش خسته از شكنجه ي ديو
ديو ، بي رحم و خشمگين ،او را
نيزه در سينه و گلو كرده
مشتي از خون او به لب برده
پوزه ي خود در آن فرو كرده
زوزه از سرخوشي برآورده
كه درين خون ، چه نشئه ي مستي ست
وه ، كه اين خون گرم و سرخ ، مرا
راحت جان و مايه ي هستي ست
زان ستم هاي سخت طاقت سوز
خون آزادگان به جوش آمد
ملتي كينه جوي و خشم آلود
تيغ بگرفت و در خروش آمد
مردمي ، بند صبر بگسسته
صف كشيدند پيش دشمن خويش
تا سر اهرمن به خاك افتد
اي بسا سر جدا شد از تن خويش
نوجوان جان سپرد ومادر او
جامه ي صبر خويش چاك نكرد
پدرش اشك غم ز ديده نريخت
بر سر از درد و رنج خاك نكرد
همسرش چهره را به پنجه نخست
ناشكيبا نشد ز دوري ي دوست
زانكه دانسته بود كاين همه رنج
پي آزادي فرشته ي اوست
اينك اينجا فتاده لاشه ي ديو
ناله از فرط ضعف بر نكشد
ليك زنهار ! اي جوانمردان
كه دگر ديو تازه سر نكشد
سیمین بهبهانی
مرغ سحر - بهار
HajminatorWed Jul 15, 2009 09:19 AM PDT
مرغ سحر ناله سر كن
داغ مرا تازهتر كن
ز آه شرر بار اين قفس را
برشكن و زير و زبر كن
بلبل پربسته! ز كنج قفس درآ
نغمهء آزادي نوع بشر سرا
وز نفسي عرصهء اين خاك توده را
پر شرر كن
ظلم ظالم، جور صياد
آشيانم داده بر باد
اي خدا! اي فلك! اي طبيعت!
شام تاريك ما را سحر كن
نوبهار است، گل به بار است
ابر چشمم ژالهبار است
اين قفس چون دلم تنگ و تار است
شعله فكن در قفس، اي آه آتشين!
دست طبيعت! گل عمر مرا مچين
جانب عاشق، نگه اي تازه گل! از اين
بيشتر كن
مرغ بيدل! شرح هجران مختصر، مختصر، مختصر كن
Very powerful
by Multiple Personality Disorder on Wed Jul 15, 2009 09:11 AM PDTThank you.
دعوا سر لحاف ملا است
Amir Sahameddin GhiassiWed Jul 15, 2009 07:00 AM PDT
آنان که بنام آزادی مردم را برده میکنند. کشور های را شلوغ میکنند و بعد با رهبران ضعیف شده سر میز مذاکره مینشینند و قرار داد ها امضا میکنند. سی سال پیش هم مردم آزادی میخواستند. آیا بد ست آوردند و یا چیز های بیشتری را هم ازدست دادند؟