فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی عشقم و از هر دو جهان آزادم
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خراب آبادم
سایه طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم .... : حافظ
شنیدم که مانی بصورتگری/ ز ری سوی چین شد به پیغمبری
ازو چینیان چون خبر یافتند/ بران راه پیشینه بشتافتند
درفشنده حوضی ز بلور ناب/ بران راه بستند چون حوض آب
گزارندگیهای کلک دبیر/ برانگیخته موج ازان آبگیر
چو آبی که بادش کند بی قرار/ شکن برشکن میدود برکنار
همان سبزه کو بر لب حوض رست
به سبزی بران حوض بستند چست ... : نظامی گنجوی
ما را به بوسه چون بگرفتیم در برش
آب حیات داد لب همچو شکرش
گردیم هر دو مست شراب نیاز و ناز
او دست در بر من و من دست در برش
آب حیات یافت خضروار بی خلاف
لب تشنه ای که می طلبد چون سکندرش
آن را که آبخور می عشق است حاصل است
بر هر کنار جوی ، لب_ حوض_ کوثرش ... : سیف فرغانی
لب تشنه ای که شد لب جانان میسرش
دیگر چه حاجتی به لب حوض کوثرش
گر طره ی تو چنبر دل هست پس چرا
چندین هزار دل شده پابست چنبرش
صاحب دلی که بر سر کویت نهاد پای
دست فلک چه ها که نیاورد بر سرش ... : فروغی بسطامی
ابری نیست ، بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش_ ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب
پاکی_ خوشه ی زیست
مادرم ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر، آسمانی بی ابر، اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک ، لای گل های حیاط
نور در کاسه ی مس ، چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر_ دیوار_ بلند، صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار_ زمان ، که از آن چهره ی من پیداست
چیزهایی هست ، که نمی دانم
می دانم سبزه ای را بکنم خواهم مرد
می روم بالا تا اوج ، من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت، من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن و پر از دار و درخت
پرم از راه ، از پل ، از رود ، از موج
پرم ازسایه ی برگی درآب، چه درونم تنهاست : سهراب سپهری
هم چو آیینه نشستم لب حوض
سینه خالی شده از هر چه جز او
گاه یک پولک سرخ ، گاه یک شاپرک مست رها
شرم یک شاخه ی بید ، راز ناز گل محبوبه ی شب
قامت_ پیچک_ تنهای صبور ... : کیوان شاهبداغی
ماهی ، رَدَّ شد ، بی جفت !
جفت_ ماهی ، نابود !
گل_ رویا ، پژمرد !
ما و یک دریا ، بغض
روشنی ، ناگه خفت
مهر ، شد بی پژواک
آب ها ، بس ناپاک !
غنچه ، افتاد به خاک
آدمی ، شد خاشاک !
با بسا دریا ، بغض
ما کجا ؟ و لب حوض ؟
دکتر منوچهر سعا دت نوری
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
For All-Iranians
by M. Saadat Noury on Sun Aug 21, 2011 01:00 PM PDTمصحف و سالوس او باور مکن
خویش با او همسر و هم سر مکن
سوی حوض ات آورد بهر وضو
وندر اندازد ترا در قعر او : مولوی
شاد وخوشحال منم، می نشینم لب حوض
All-IraniansSun Aug 21, 2011 06:37 AM PDT
شعر وضو
شاد و خوشحال منم ، می نشینم لب حوض
تا بگیرم لب این آب ، وضو
تا از این موج زلال
دو سه مشتی بزنم بر سر و رو ... : مهدی وحیدی صدر
//www.eteghadat.com/forum/forum-f124/topic-t6385.html
شیرین خانم گرامی و آگاه
M. Saadat NourySun Aug 21, 2011 04:11 AM PDT
با سپاس از یادآوری بجا و بسیار سودمند شما، و در پاسخ، سروده ای هم با همان مضمون از فروغ فرخزاد تقدیم می شود
علی کوچیکه
نشسته بود کنار حوض ...: فروغ فرخزاد
//www.avayeazad.com/foroogh_farokhzad/tavalodi_digar/30.htm
با اجازه استاد خوبم
ahang1001Sun Aug 21, 2011 03:27 AM PDT
یکی دیگه هم هست که بمناسبت ضرورت شعری لب حوض تبدیل به کنار حوض شده
به علی گفت مادرش روزی
که بترس و کنار حوض مرو
بقیه اش رو هم همه بلدند
همیشه خوش باشید
شیرین
برای ناقد ادبی ارجمند
M. Saadat NourySat Aug 20, 2011 04:35 PM PDT
در پاسخ سروده ی شهریار
به زمین افتاد و چه پژواکی
که شنید اهریمن و چه لرزی که دوید
ازبن غم تا به بهشت
من درخویش و کلاغی لب حوض ... : سهراب سپهری
//www.avayeazad.com/sohrab_sepehri/sharghe_andooh/23.htm
ناقد ادبی ارجمند
M. Saadat NourySat Aug 20, 2011 04:32 PM PDT
با سپاس از گزارش سروده ی دلنشین عرفان ع. باید پذیرفت که این جوان بیست ساله ، حرف های بسیار شنیدنی برای گفتن دارد
//www.sarv.blogfa.com/Profile/
برای همه ی ایرانیان گرامی
M. Saadat NourySat Aug 20, 2011 04:28 PM PDT
باز روزی دیگر است این، یا شبی دیگر
خوب یادم نیست
در حیاط کوچک پاییز، در زندان
باز میرفتیم و میرفتیم
در طواف خویش دور حوض خالی، باز
میخموشیدیم و میگفتیم ... : مهدی اخوان ثالث
//jeyhoon.blogfa.com/cat-30.aspx
ای وای مادرم - شهریار
Literary CriticSat Aug 20, 2011 03:10 PM PDT
ديدم نشسته مثل هميشه كنار حوض
پيراهن پليد مرا باز شسته بود
انگار خنده كرد ولي دلشكسته بود:
بردي مرا به خاك سپردي و آمدي؟
تنها نميگذارمت اي بينوا پسر
اما خيال بود
اي واي مادرم.
در حیاط
Literary CriticSat Aug 20, 2011 03:02 PM PDT
کبوتری آمد
آبی خورد
بالی گشود
در حیاط...
پسرک بر بام
سنگی داشت
کبوتر لب حوض
پسرک لب بام
بال کبوتر به وسعت سفید
جنس سنگ به سختی درد
یا که باید بزند و پوچ را معنی کند...
یا که نباید بزند و سفید را آسان کند...
چه تنگنای سختی...
رسم زندگی عاشق کشی و جاویدان کردن عشق…
حیاط خانه جایی برای عاشق شدن
عشق پسرک به کبوتر
و
سنگی که از دست پسرک افتاد
...
پایین آمد لب حوض
دست گشود به وسعت زیبا
اما کبوتر دیگر خسته نبود...
پر کشید با سرعت مرگ...
رسم زندگی عاشق کشی و جاویدان کردن عشق …
عرفان ع.
2/9/89
رفته بودم لب حوض
All-IraniansSat Aug 20, 2011 02:38 PM PDT
//sadirokh.persianblog.ir/post/9
آب حوض هاشان خونی ست
M. Saadat NourySat Aug 20, 2011 01:12 PM PDT
همه ی ایرانیان گرامی
با سپاس و در پاسخ، سروده ای از فروغ فرخزاد تقدیم می شود
چرا من این همه کوچک هستم
که در خیابانها گم میشوم
چرا پدر که این همه کوچک نیست
و در خیابانها هم گم نمی شود
کاری نمی کند که آن کسی که بخواب من آمده ست روز آمدنش را جلو بیاندازد
و مردم محله کشتارگاه که خاک باغچه هاشان هم خونیست
و آب حوض هاشان هم خونیست
و تخت کفش هاشان هم خونیست
چرا کاری نمی کنند ... : فروغ فرخزاد
//www.avayeazad.com/foroogh_farokhzad/iman_biavarim_be_aghaze_fasle_sard/5.htm
غلامحسين ساعدي و لب حوض
All-IraniansSat Aug 20, 2011 12:24 PM PDT
//www.sokhan.com/80years.asp?id=23010
For All-Iranians
by M. Saadat Noury on Sat Aug 20, 2011 11:43 AM PDTفاش میگویم و از گفته خود دلشادم //www.youtube.com/watch?v=Ka66UnuvZMw
Dear Anahid
by M. Saadat Noury on Sat Aug 20, 2011 01:17 PM PDTThanks for your nice words. You are absolutely right. It is like Hafez poem; you can always easily recognize his beautiful mystic poetry. Sohrab's poems are also very unique and thoughtful.
Dear AI
by M. Saadat Noury on Sat Aug 20, 2011 11:35 AM PDTThank you for posting the beautiful poem composed by late Moshiri; please accept this in return
تو نیستی که ببینی //www.youtube.com/watch?v=p-G4EC2t5F4
حوض: لغت نامه دهخدا
All-IraniansSat Aug 20, 2011 10:58 AM PDT
//www.loghatnaameh.com/dehkhodaworddetail-f79de77630cf44ce867f6095752eeaff
And there a few short poems on the subject!
Sohrab's poems are so unique
by Anahid Hojjati on Sat Aug 20, 2011 10:46 AM PDTThanks Ostaad for this great collection. As I was reading your collection, after few lines
ابری نیست ، بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش_ ماهی ها ، روشنی ، من ، گل ، آب
پاکی_ خوشه ی زیست
My mind registered that it must be Sohrab Sepehri's poem. I wonder if any of other Iranian modern poets has this quality that just by reading 4,5 lines of their poems, you can say who the poet is.
فریدون مشیری: زیر درختها لب حوض
All-IraniansSat Aug 20, 2011 10:33 AM PDT
تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظهها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشهها پیداست
چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ مینگری
درختها و چمنها و شمعدانیها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب مینگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفتهاند
ترا به نام صدا میکنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درختها لب حوض
درون آینهی پاک آب مینگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو نگاه تو در ترانهی من
تو نیستی که ببینی چگونه میگردد
نسیم روح تو در باغ بیجوانهی من
چه نیمه شبها کز پارههای ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنانکه دلم خواسته است ساختهام
چه نیمه شبها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه میکند تصویر
به چشم همزدنی
میان آن همه صورت ترا شناختهام
به خواب میماند
تنها به خواب میماند
چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو میگویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب میشنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دراین خانه ست
غبار سربی اندوه، بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیدهی من
بهجز تو یاد همه چیز را رها کرده است
غروبهای غریب
در این رواق نیاز
پرندهی ساکت و غمگین
ستارهی بیمار است
دو چشم خستهی من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی ...
فریدون مشیری
دوهزارخشک لب بین به کنارحوض کوثر
M. Saadat NourySat Aug 20, 2011 08:21 AM PDT
همه ی ایرانیان گرامی
با سپاس و در پاسخ، سروده ای از مولوی با اشاره به لب و حوض تقدیم می شود
مه روزه اندرآمد هله ای بت چو شکر
گه بوسه است تنها نه کنار و چیز دیگر
بنشین نظاره میکن ز خورش کناره میکن
دو هزار خشک لب بین به کنار حوض کوثر : مولوی
می نشینم لبه ی حوض
All-IraniansSat Aug 20, 2011 05:43 AM PDT
//avaze-shabahang.persianblog.ir/post/1796