دو فرسنگ لشکر همی شد ز پس
بر اسبان ، نما ند ند بسیار کس
سراسر همه دشت شد رود خون
یکی بی سر و دیگری سرنگون : حكیم فردوسی توسی
به هر سو سری بود در خاک و خون
تن_ بدسگالان ، همه ، سرنگون : حكیم فردوسی توسی
سرش پیسه، از موى چون كوه تن
چو دودش دم و همچو دوزخ، دهن
دو چشم كبودش فروزان ز تاب
چو دو آینه، از تف آفتاب
زبانش چو دیو سیه، سرنگون
كه در دم ز غازى سر آرد برون
ز دنبال او، دشت هر جاى جوى
بهر جوى در، رودى از زهر اوى
چو بر كوه سودى، تن سنگ رنگ
به فرسنگ رفتى چكاچاك سنگ : حكیم اسدى توسی
های ای فرعون نا موسی مکن/ تو شغالی هیچ طاووسی مکن
سوی طاووسان اگر پیدا شوی/ عاجزی ازجلوه و رسوا شوی
موسی و هارون چو طاووسان بدند/ پر جلوه برسر و رویت زدند
زشتی ات پیدا شد و رسوایی ات/ سرنگون افتادی ازبالایی ات
مولوی
این قصه ی عجب شنو از بخت واژگون
ما را بکشت یار ، به انفاس عیسوی
خوش وقت بوریا و گدایی و خواب امن
کاین عیش نیست ، درخور اورنگ خسروی
چشمت به غمزه ، خانه ی مردم خراب کرد
مخموریت مباد ، که خوش مست می روی
دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من ، بجز از کشته ندروی
ساقی مگر وظیفه ی حافظ زیاده داد
کاشفته گشت ، طره ی دستار مولوی : حافظ شیرازی
گر مرد رهی میان خون باید رفت
از پاي فتاده سرنگون بايد رفت
تو پاي به راه ، در نه و هيچ مپرس
خود راه بگويدت كه چون بايد رفت : عطار نیشابوری
نژاد تو، تو خود دانی كه چون است
به هنگام بلندی سرنگون است
تو از گوهر ، همی مانی به استر
چو پرسند ازتو، فخرآری به مادر: فخرالدین اسعد گرکانی
گاه چون برگ رزان اندر خزان لرزان شود
گاه چون باغ بهاری پر گل و پر بر شود
گه ز بالا سوی پستی باز گردد سرنگون
گه ز پستی برفروزد سوی بالا بر شود ... : فرخی سیستانی
عاقبت ، هرکه سر فروخت به زر
سرنگون ، همچو سکه زخم خور است ... : خاقانی
درعشق توعقل سرنگون گشت/جان نیزخلاصهٔ جنون گشت
خود حال دلم چگونه گویم/کان کاربه جان رسیده چون گشت
آن مرغ که بود زیرکش نام/ در دام بلای تو زبون گشت
لختی پر و بال زد به آخر/ از پای فتاد و سرنگون گشت
عطار نیشابوری
دارم از آسمان زنگاری/ زخم ها بر دل و همه کاری
گفتم از جور چرخ ناهموار/ شاید ار وا رهم به همواری
نرم شد استخوانم و نکشید/ چرخ پای از درشت رفتاری
یکی از دردهای من این است/ که سپهرم ز واژگون کاری
داده شغل طبابت و زین کار/ چاکران مراست بیزاری
اف برآن سرزمین که طعنه زند/ زاغ دشتی به کبک کهساری
من و این شغل دون و آن شرکا/ با همه ساختم به ناچاری ...
هاتف اصفهانی
برمایه سود کرد چه داری/ ای تجربت به عمرخزیده
حق تو می نبیند ، بینی/ این سرنگون به چندین دیده؟
حال تو بی حلاوت وبیرنگ/ مانند میوه ای ست مکیده
هم روزی آخرش برساند / ایزد بدانچه هست سزیده
مسعود سعد سلمان
مرا چو نخل، بلندی و استقامت بود
چه شد که بی گنهم واژگونه گشت اختر
چه اوفتاد که گردون ز پا درافکندم
چه شد که از همه عالم بمن فتاد شرر... : پروین اعتصامی
بدان صفت که تو هستی ، دهند پاداش ات
سزای کار در آخر ، همان سزاواری ست
بِهل که عاقبت کار ، سرنگون کُند ت
بلندئی که سرانجام آن ، نگونساری ست
گریختن ز کژّی و رَمیدن از پستی
نخست سنگ بنای بلند مقداری ست : پروین اعتصامی
گر بیرق زهد سرنگون باید کرد
این کار ز من شنو که چون باید کرد ... دکتر لطفعلی صورتگر
قباپوش پریشان حال را دیدم
که از خواندن دهان بر بست و من ، مست سرود او
لبانم را به اشک وخنده آلودم، زمانی پا به پایش راه پیمودم
سپس در گوش او با شیطنت گفتم : نمی دانی
کلاغان خبرچین مژده آوردند
که در قلب دیار کافران ، انبوه دینداران
هزاران شیشه ی می را به حوضی سرنگون کردند
پس آن شعری که می خواندی دگرگون شد، چه می خوانی؟
بیا تا این سرود تازه را با هم بیآغازیم
بهشت عدل اگر خواهی ، برو بیرون ز میخانه
که از پشت درت یکسر به پیش داور اندازیم
نسیم عطر گردان را به بوی زهد بفروشیم
شراب ارغوانی را به حوض کوثر اندازیم
سیه مستی که ازخمخانه ی تاریخ می آمد
به آغوش زمان برگشت و من با گریه خندیدم
من آن شب ، حافظ جاوید را در خواب خوش دیدم
نادر نادرپور
دیدم و می آمد از مقابل من دوش
خنده تلخی نهاده بر لب پر نوش
غم زده چون ماهتاب آخر پاییز
دوخته برروی من نگاه غم انگیز
من به خیال گذشته بسته دل و هوش
ماه درخشنده بود و دریا آرام
ساحل مرداب در خموشی و ابهام
شب ز طرب می شکفت چون گل رویا
عکس رخ مه در آبگینه ی دریا
چون رخ ساقی که واژگون شده در جام
او به بر من نشسته عابد ومعبود
دوخته بر چشم من دو چشم غم آلود ... : هوشنگ ابتهاج
ای شیر ای نشسته تو غمگین و سوگوار
ای سنگ سرد سخت
تا کی سوار پیکر تو کودکان کوی
یکباره نیز نعره بکش غرشی برآر
تا دیده ام تو را، خاموش بوده ای
در ذهن همگنان، بیگانه بوده ای و فراموش بوده ای
در نو چرا صلابت جنگل نمانده است ؟
در تو کنون مهابت از یاد رفته است
در تو شکوه و شوکت بر بادرفته است
باور کنم هنوز، کز چشم وحش جنگل
هر غرش تو باز ره خواب می زند ؟
باور کنم هنوز، از ترس خشم تو
شبها پلنگ از سر کوهسار دوردست
دست طلب به دامن مهتاب می زند ؟
از آسمان سربی، یکریز و تند ریزش باران است
از چشم شیر سنگی، خونابه ی سرشک روان است
ای شیر سنگی ای تو چنین واژگونه بخت
ای سنگ سرد سخت، همدرد تو منم
من نیز در مصیبت تو گریه می کنم : حمید مصدق
خشت می افتد ازاین دیوار/ رنج بیهوده نگهبانش برد
دست باید نرود سوی کلنگ/ سیل اگر آمد آسانش برد
باد نمناک زمان می گذرد/ رنگ می ریزد ازپیکر ما
خانه را نقش فسادست به سقف/سرنگون خواهدشد برسرما
گاه می لرزد با روی سکوت/غولها سر به زمین می سایند
پای در پیش مبادا بنهید/ چشم ها در ره شب می پایند
تکیه گاهم اگر امشب لرزید/ بایدم دست به دیوار گرفت
با نفس های شبم پیوندی است/قصه ام دیگر زنگار گرفت
سهراب سپهری
زیر ستاره های غبار آلود، مرد غریب غمگینی
در کوره راه های فراموشی می گردد
گویا صلای مبهمی او را
زآن سوی سدرهای وحشی ، می خواند
باغ سفید نرگس رویایش را
شاید سوار وحشی کابوسی ، با ترکه ریخته
در آسمان در کهکشان سوخته ای گویا
بر طبل واژگون عزا می کوبند
و شیون مداومی از خاک، در نیمروز تعزیه
به آسمان سوخته تبخیر می شود : منوچهر آتشی
به یاد ندا : خون تو را گلوله ای به نام خدا ریخت
تا چشم های باز تو، گواه مرگ خدا باشند
زیر کمان خون گرفته ی آفاق
گل های سرنگون ، بر ساقه های شکسته
در معرض وزش شیون نیزارند
در سرزمین سرو، چه خونی به خاک ریخت
که ابر ها همه آبستن خون اند؟
آن چشم ها ، به ظلمت تابوت عادت نمی کنند
آن چشم ها همیشه بازند ، تا خود گواه مرگ خدا باشند
عسگر آهنين
ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد
ایمان بیاوریم به ویرانه های باغ تخیل
به داس های واژگون شده ی بیکار
و دانه های زندانی
نگاه کن که چه برفی می بارد ... : فروغ فرخزاد
تا که ظلم ، بر مردمان آمد شدید
میخ_ تیز_ سرنگونی ، شد پدید
همزمان ، خورشید_ آزادی دمید
قلب_ عشق و شادی_ دنیا ، تپید
دکتر منوچهر سعا دت نوری
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
There are many Empires of Illusion!
by Ali A Parsa on Tue Dec 13, 2011 01:49 PM PSTAmerica is the greatest of them all. Many Americans and Iranian-Americans Oppose this hegemony, but most of us are reluctant to fix what is wrong with America with what is right with it. America is the only place with this priviledge. Shaddows of world war III has been spreading everywhere since the end of world war II and is about to destroy us all unless we care to defend our only home. So ask yourself what is the pleasure of barking at a wrong tree when the trees are essentially the same from great to small! Get serious and get a life!
khodee
سرنگون برگی نشد از شاخه ی ایمان من
All-IraniansTue Dec 13, 2011 08:12 AM PST
کافرم خواندند روز بحث کوته فکرها
فرق دارد مذهب این قوم با ایمان من
خسته شد بازوی سنگ اندازها و بر زمین
سرنگون برگی نشد از شاخه ی ایمان من : یغمای نیشابوری //www.kabulnath.de/Salae_Soum/Shoumare_64/Jag...
چو من زين غم نبيني سرنگونتر
M. Saadat NouryMon Dec 12, 2011 01:38 PM PST
همه ی ایرانیان گرامی
سروده ی زیرهم خواندنی است
چه افتادت که افتادي به خون در
چو من زين غم نبيني سرنگونتر
همه شب همچو شمعم سوز در بر
چو شب بگذشت مرگ روز بر سر
چه ميخواهي ز من با اين همه سوز
که نه شب بودهام بيسوز نه روز
داستان «بکتاش و رابعه» از «الهينامۀ شيخ عطار»
//www.dibache.com/text.asp?cat=54&id=1927&hkey=سرنگون
این رژیم مذهبی سرنگون خواهدشد
All-IraniansMon Dec 12, 2011 10:51 AM PST
رژیم مذهبی و دیکتاتوری کنونی، بخصوص با توجه به تحولاتی که در منطقه جریان دارد، بهرحال فرو خواهد پاشید و سرنگون خواهدشد: دکتر بهروز بهبودی بنیانگذار و مدیر شورای دمکراسی برای ایران
//www.kayhanpublishing.uk.com/Pages/archive/weekly/sale1390/1382/Behboudi_1382.htm
مصباح یزدی چطور؟
All-IraniansMon Dec 12, 2011 10:31 AM PST
//www.bbc.co.uk/blogs/persian/viewpoints/2011/12/post-4.html
همه ی ایرانیان گرامی
M. Saadat NourySun Dec 11, 2011 07:02 PM PST
در پاسخ ، این ضرب المثل فارسی را یاد آور می شود:
"فواره چون بلند شود، سرنگون شود"
جمله را بر دار عبرت ، سرنگون باید نمود
All-IraniansSun Dec 11, 2011 06:13 PM PST
ملک را از خون خائن ، لالهگون باید نمود
جاری از هر سوی کشور ، جوی خون باید نمود
هر وکیلی را که شد با زور و زر ، او انتخاب
از درون مجلس شورا ، برون باید نمود
دزدها را ، هر چه هست از شیخ و شاب
جمله را بر دار عبرت ، سرنگون باید نمود
از فخرعظمی ارغون (۱۲۷۷ - ۱۳۴۵) از روزنامهنگاران، فعالان جنبش زنان و مادر سیمین بهبهانی
باز گفته ای از مارتین لوتر
M. Saadat NourySun Dec 11, 2011 05:31 PM PST
همه ی ایرانیان گرامی
در پاسخ ، باز گفته ای از مارتین لوتر تقدیم می شود
"حکومتی که سرنگون شد، قوانینش هم با او سرنگون میشود" : مارتین لوتر، بنیانگذارِ پروتستانتیسم، مترجم انجیل بهزبان آلمانی
//fa.wikiquote.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D8%B1%D8%AA%DB%8C%D9%86_%D9%84%D9%88%D8%AA%D8%B1
شعر واژگون باد از عسگر آهنين
All-IraniansSun Dec 11, 2011 03:16 PM PST
واژگون باد خداوند شما
برج و باروى شما، بند شما
مسلك مانده ز دوران حجر
لاشه ى مسلك پر گند شما
واژگون باد، نه تنها رهبر
بل، كه هر پيرو و فرزند شما
دار و كشتار و چماق ست، همه
هنر نظم هنرمند شما !
گرچه تاريخ ورق خورده بسى
پند تاريخ نشد پند شما !
حق تان باد، كه مرغان هوا
قى زنند از كه به لبخند شما
تلخ كامند و، همه، تلخ دهن
چون چشيدند خود از قند شما
پس برون مىخزد اين ملت ما
كم كم از چالهى ترفند شما
مىكشد از دل پرخون فرياد:
واژگون باد، خداوند شما !
عسگر آهنين
//sher.omid57.com/2011/08/blog-post_17.html
سرنگون و واژگون از نگاه محتشم کاشانی
M. Saadat NourySun Dec 11, 2011 02:33 PM PST
هیچ می گویی اسیری داشتم حالش چه شد
خستهٔ من نیمه جانی داشت احوالش چه شد
هیچ میپرسی که مرغی کز دیاری گاه گاه
میرسید و نامهای میبود بربالش چه شد
هیچ کلک فکر میرانی بر این کان خسته را
جان نالان خود برآمد جسم چون نالش چه شد
در ضمیرت هیچ میگردد که پار افتادهای
مرغ روحش گرد من میگشت امسالش چه شد
پیش چشمت هیچ میگردد که در دشت خیال
آهوی من بود مجنونی به دنبالش چه شد
پیش دستت چاکری استاده بد آخر ببین
مرگ افکندش ز پا غم کرد پامالش چه شد
ملک عیش محتشم ، یارب چرا شد سرنگون
گشت بختش واژگون ، اقبالش چه شد
محتشم کاشانی
همه ی ایرانیان گرامی
M. Saadat NourySun Dec 11, 2011 02:21 PM PST
با سپاس و در پاسخ ، سروده ای از فروغ فرخزاد تقدیم می شود
هرگز آرزو نکرده ام، یک ستاره درسراب آسمان شوم
یا چو روح_ برگزیدگان، همنشین خامش فرشتگان شوم
در تنی که شبنمی ست ، روی زنبق تنم
بر جدار کلبه ام که زندگی ست
با خط سیاه عشق، یادگارها کشیده اند مردمان رهگذر
قلب تیر خورده ، شمع واژگون
نقطه های ساکت پریده رنگ، بر حروف در هم جنون
هر لبی که بر لبم رسید ، یک ستاره نطفه بست
در شبم که می نشست
روی رود یادگارها
پس چرا ستاره آرزو کنم ؟ فروغ فرخزاد
این دولت پست سرنگون باید کرد
All-IraniansSun Dec 11, 2011 10:04 AM PST
بر گور زمان عـدوی دون باید کرد
از خصم وطن قصاص خون باید کرد
با مشت گره کرده به پا باید خاست
این دولت پست سرنگون باید کرد
//sokotshab.blogfa.com/post-151.aspx
ای شهر واژگونه ی آفاق
M. Saadat NourySun Dec 11, 2011 09:11 AM PST
همه ی ایرانیان گرامی
با سپاس و در پاسخ ، سروده ای ازنادر نادر پور تقدیم می شود
ای شهر واژگونه ی آفاق
با آن کتیبه های نگونسار
با آن کتیبه های پر از شوکت و شکست
پوشیده از خطوط و نقوش ستارگان
ای آسمان سبز معلق
ای هم تو طاق بستان ، هم باغ باستان ... : نادر نادر پور
بايد اين رژيم كهنه واژگون شود
All-IraniansSun Dec 11, 2011 06:46 AM PST
سرود سرنگوني - بايد اين رژيم كهنه واژگون شود
//www.youtube.com/watch?v=HdPWbHC6jj8