آفریدگار و سروده های دیگر


Share/Save/Bookmark

M. Saadat Noury
by M. Saadat Noury
07-Mar-2010
 

بر گرفته از مجموعه سروده های امید و آرزو

 آ فرید گا ر

همه جا شاهد و ناظر به جها ن باشی ‌تو
چشم و بینائی این عالم هستی از تست
مظهر صبروتحمل به زمان باشی ‌تو
دل شکیبائی این عالم هستی از تست
ضامن بخشش و نیکی و وفا باشی ‌تو
عشق و شیدائی این عالم هستی از تست
حامی کوشش و پاکی  و صفا باشی ‌تو
جهد و پویائی این عالم هستی از تست
علم پا یند گی نظم فلک از بنیا د
کا ر د ا نائی این عالم هستی از تست
غرش موج ز دریا وغزل خوانی باد
شور و غوغائی این عالم هستی از تست
رویش سبزه و شا دابی گل وقت بلوغ
جان شکوفائی این عالم هستی از تست
نور خورشید و زرافشانی آن گوی فروغ
پر‌تو آ را ئی این عا لم هستی از تست

دکتر منوچهر سعا دت نوری

ولینگتون ، نیوزیلند ، نوامبر ۱۹۷۳

با ده

چه مستی داد آن باده که آن شب با تو نوشیدم
چه آتش بود آن لب ها که هر آن از تو بوسیدم
تو دامن پر ز گل بودی و من در یک فضای عطر
شدم مدهوش و آشفته از آن گل ها که بوییدم
کلام اول و آخر ، تو یی ای نازنین دلدار
نکو تر از کلام تو، نخواندم یا که نشنیدم
بیاور آن سبوی پاک ، بریز آن باده ی گلگون
تو آن ساقی دلارامی ، تو یی آن چشم امیدم
دكترمنوچهرسعادت نوري
نیو جرسی – ۱۹۶۶

آن شب

آن شب که ماه بود و فروغ ستاره بود
بر آسمان چشم تو ما را نظاره بود
آن شب فضا ، همه عطر تن تو داشت
هر رایحه ، ترانه ای از عشق می نگاشت
آن شب نگاه تو غزل عشق می  سرود
ابیات آن نگاه ، به جان داد تار و پود
آن شب تمام جان و تن آتش گرفته شد
گل های عشق در بر ما ، نو شکفته شد
آن شب که دست عشق تو و من به هم فشرد
غم از میانه رفت و ره نیستی سپرد
آن شب که فصل عشق ورق خورد در کتاب
چشمان ما یکی شد و بیگانه شد ز خواب
آن شب نشد فسانه و پاینده ست هنوز
بر صفحه ی خیال ، درخشد بسان  روز
دكترمنوچهرسعادت نوري
نیویورک - ۱۹۶۷

نامه

چندیست ز تو خبر ندارم
تا آنکه شدی به خانه ی خویش
بر گیر قلم به دست و بنگار
آن نامه ی ماهرانه ی خویش
بشکن تو سکوت سهمگین را
با پاره ای از بهانه ی خویش
یک لحظه به اعتراف بنشین
بنگر به خود و زمانه ی خویش
بر روی خط_ قطار_ کاغذ
تحریر نما ، ترانه ی خویش
آن نامه بسا نشان عشق است
بفرست همان نشانه ی خویش
منوچهرسعادت نوري
تهران – ۱۹۶۲

دفتر خاطرات

هرگاه که می کنم مروری
بر دفتر خاطرات پیشین
در لوح ضمیر، تازه گردد
ایام گذشته ، تلخ و شیرین
آن دوره ی کودکی ، صباوت
آسا ن چه گذشت بی مرارت
بازیچه ی دست ، شد همه چیز
اشیای بزرگ و کوچک و ریز
آن مهر و صفای نو جوانی
بس نکته که افتد و تو دانی
آن عهد شباب و شور هستی
سرخوش همه جا ، به عشق و مستی
آن قال و مقال درس خواندن
گاهی ز سر کلاس ماندن
با یار به گفتگو نشستن
یا دل به قرار و وعده بستن
آن رسم نکو که گشته بدعت
یک چند زدن ره طبیعت
در حاشیه و کنار یک رود
شادان شده زان طنین آهنگ
بنشسته و گاه فارغ البال
پرتاب نموده ریزه ای سنگ
دكترمنوچهرسعادت نوري
تهران – ۱۹۶۳

درس  طبیعت

آید به نظر دوباره آن روز
آن رود رونده سینه پر سوز
آن رود که سینه می شکافد
تا راه خود عاقبت گشاید
باشد به ره وصال دریا
دارد چه خروش و جوش و غوغا
آن درس که رود داده بر من
هرگز نرود ز خاطر من
دكترمنوچهرسعادت نوري
 تهران – ۱۹۶۳

 سرگردان

من آن گونه که تو بودی نبودم
من آن راهی که تو رفتی نرفتم
من آن نامه که تو خواندی نخواندم
من آن حرفی که تو گفتی نگفتم
من آن خوابی که تو دیدی ندیدم
من آن شیوه که تو خفتی نخفتم
من آن گوهر که تو جستی نجستم
من آن دری که تو سفتی نسفتم
من آن گونه که تو بودی نبودم
من آن راهی که تو رفتی نرفتم
دگرگون حال و سرگردان و شیدا
چو مجنون راه صحراها گرفتم
دكترمنوچهرسعادت نوري
سیدنی ، استرالیا - اکتبر ۱۹۷۳

سفر

من زنده به عشق دلبری هستم
دلبسته ی نیک گوهری هستم
او رفته سفر گرفته پرواز
دوراست زمن یکی دوفرسنگ
خواهم که بیاید او دوباره باز
آغوش کشم به سینه او را تنگ
زیباست کنار یکدگر بودن
یا همره یار در سفر بودن
یا آنکه همیشه در بر او
از درد فراق بر حذر بودن
هر بار که او سفر رود دور
آرام دل و قرار من گیرد
این بار دگر نمی گذارم او
بار سفر از کنار من گیرد
منوچهرسعادت نوري
تهران – ۱۹۶۲

خواب

آن خواب شده بسان بیداری
هر گاه که ره به خواب من داری
مانند فرشتگان فرخ بال
خوش رقص گشوده گیسو افشانی
پرواز کنان در عرصه ی افلاک
برتر ز مه و ستاره ، رخشانی
همراه نسیم یک سحرگاهان
همسان گل و شمیم شمعدانی
در دامن خواب تو شدم مدهوش
دامن ندهم رها ، به آسانی
این دامن و آن همه فسونکاری
آن خواب شده بسان بیداری
دكترمنوچهرسعادت نوري
تهران – ۱۹۶۳

فراق

عصر_ غمناک_ فراق آمد به پیش
ما نده ام ،  تنها و با آلام_ خویش
می روی بار دگر ، راهی دراز
یاد_ هجرانت کند دل را ، پریش
وه چه خوشباور که گیرم بوسه ای
از تو در یکروز_ نزدیک_ زمان
یا نشینم در برت ، سرشار_ شوق
شرح عشق و حال خود سازم عیان
تا چشیدم جرعه ای از جام عشق
نام_ جانبخش_ تو شد ورد زبان
نام_ تو ، دل را تسلا می دهد
نام_ تو ، امید_ فردا می دهد
من دعا ها می کنم ،  با نام_ تو
خواهم این دنیا شود ،  بر کام تو
xxx
در صف مه پیکران، تو برتر و یکدانه ای
در میان لعبتان ، افسونگر و جانانه ای
آن قد و بالای تو سازد قیامت ها به پا
قامت تو ، هر قیامت را کند افسانه ای
شعله ی وصلت تمام روح و ایمانم گرفت
من اگر سوزنده شمعم ، تو همان پروانه ای
گفته ای ، سال دگر باشی دوباره پیش من
چشم بر راه تو بودن ، گشته رسم و کیش من
من ندانم ، کی فرو پاشد ز هم ابر فراق
حلقه های بوسه ، مانده بر لبم پر اشتیاق
لرزه ها دارد دلم هر دم ، که هستی در سفر
از خدا خواهم،  مصون دارد ترا از هر خطر

دكتر منوچهر سعا دت نوری 
مادرید ، اسپانیا ۱۹۷۲ 
 xxx


Share/Save/Bookmark

more from M. Saadat Noury
 
Mahmoud Seraji

جناب سعادت نوری

Mahmoud Seraji


چه مجموعه نفیسی ، غزل اول مستم کرد و گذاشتم امشب بقیه را  بخوانم اول عهدم را میشکنم و مست مکرر میشوم و بعد ،،، واقعا چه زیباست این مفهوم  بکر و بدیع .... [ غزل خوانی باد ] محشر است ... غرش موج ز دریا و غزل خوانی باد // به به ... کیف کردم ، تا بقیه ... محمود سراجی م.س شاهد 

Ladan Farhangi

آفریدگارا

Ladan Farhangi


فردا روز جهانی زن است ، آفریدگارا زنان ایرانی را از نکبت جمهوری اسلامی رها ساز


Ladan Farhangi

Thanks

by Ladan Farhangi on

Many thanks for posting this beautiful poem on this special occasion, International Women's Day.