xxx
سر تا پایم نقطهٔ آرام کنید
وانگاه فنای مطلقم نام کنید
از خون دلم می و ز جان جام کنید
وایجاد مرا تمام اعدام کنید : عطار
آ ن صد ا ها به کجا رفت / صد ا ها ی بلند
گریه ها قهقهه ها/ آ ن ا ما نت ها را
آ سمان آ یا پس خواهد داد ؟ پس چرا حا فظ گفت
آ سما ن با ر ا ما نت نتو ا نست کشید
نعره ها ی حلا ج/ بر سر چو به ی د ا ر
به کجا رفت کجا ؟ دکترشفیعی کد کنی
کا ش می شد نعره ی حلا ج را
کو کشید جا نا نه پای چو ب د ا ر
با ز پس می داد آ خر آ سما ن
آ ن ا ما نت ما ند ه د وش روزگا ر: دکتر منوچهر سعادت نوری
خبر کوتاه بود
اعدام شان کردند!
خروش دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشم خستهاش از اشک پر شد
گریه را سر داد
و من با کوششی پر درد
اشکم را نهان کردم
چرا اعدامشان کردند؟
میپرسد ز من، با چشم اشکآلود
عزیزم، دخترم
آنجا شگفتانگیز دنیاییست
دروغ و دشمنی فرمانروایی میکند آنجا
طلا، این کیمیای خون انسانها
خدایی میکند آنجا
شگفتانگیز دنیاییست
که همچون قرنهای دور
هنوز از ننگ آزار سیاهان، دامن آلودهست
در آنجا حق و انسان حرفهای پوچ و بیهودهست
در آنجا رهزنی، آدمکشی، خون ریزی آزادست
و دست و پای آزادی در زنجیر
عزیزم، دخترم
آنان برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی اعدام شان کردند
و هنگامی که یاران
با سرود زندگی بر لب
به سوی مرگ میرفتند
امید آشنا میزد چو گل در چشمشان لبخند
به شوق زندگی، آواز میخواندند
و تا پایان به راه روشن خود با وفا ماندند
عزیزم
پاک کن از چهره اشکت را، ز جا برخیز
تو در من زندهای، من در تو
ما هرگز نمیمیریم
من و تو با هزارانِ دگر
این راه را دنبال میگیریم
از آن ماست پیروزی
از آن ماست فردا
با همه شادی و بهروزی
عزیزم
کار دنیا رو به آبادیست
و هر لاله که از خون شهیدان میدمد امروز
نوید روز آزادیست : هوشنگ ابتهاج (ه ا سایه)
"رهبر"، که کنون دچارِ سرسام شده ست،
وز بی خردی ، دشمنِ اسلام شده ست،
با این همه اعدام، به بیند فردا
کاسلام و نظام_اوست کاعدام شده ست: دکتراسماعیل خوئی
شهری ست بی نشانه ز آثار عدل و داد
آنجا ، علیه مرد و زن اقدام می کنند
آن را که از رژیم نماید یک انتقاد
زنجیرها ش بسته و اعدام می کنند : دکتر منوچهر سعادت نوری
نگاه کنید همچنین به مجموعه ی گل غنچه های پندار
xxx
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
ایران تو شهر قصاص و سنگسار و دارها ست
All-IraniansThu May 20, 2010 01:03 PM PDT
وقتی تو می گویی وطن من خاک بر سر می کنم
گویی شکست شیر را از موش باور می کنم
وقتی تو میگویی وطن بر خویش می لرزد قلم
من نیز رقص مرگ را با او به دفتر می کنم
وقتی تو می گویی وطن خون است و خشم وکشتن است
من یادی از حمام خون در تَلِ زَعتَر می کنم
ایران تو یعنی لباس تیره عباسیان
من رخت روشن بر تن گلگون کشور می کنم
ایران تو با یاد دین زن را به زندان می کشد
من تاج را تقدیم آن بانوی برتر می کنم
ایران تو شهر قصاص و سنگسار و دارهاست
من کیش مهر و عفو را تقدیم داور می کنم
ایران تو می ترسد از بانگ نوایِ نای و نی
من با سرود عاشقی آن را معطر می کنم
وقتی تو میگویی وطن یعنی دیار یار_ غم
من کی گل_"امید"را نشکفته پر پر می کنم : مصطفی بادکوبه ای - امید
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
Ladan FarhangiMon May 17, 2010 02:36 PM PDT
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست این ها گل باغ آشنایی
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه ی گدایی
مژه ها و چشم شوخش به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی خطایی
ز فراق چون ننالم من دلشکسته چون نی
که بسوخت بند بندم زحرارت جدایی
سر برگ گل ندارم ز چه رو روم به گلشن؟
که شنیده ام زگل ها همه بوی بی وفایی
به کدام مذهب است این، به کدام ملت است این
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی؟ که درون خانه آیی
به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم، همه زاهد ریایی
در دیر می زدم من که ندا ز در درآمد
که درآ، درآ عراقی، که تو آشنای مایی
فخرالدین عراقی
شعرتازه ی نعمت آزرم درباره ی اعدام های اندوهناک اخیر
M. Saadat NourySat May 15, 2010 03:32 AM PDT
برای فرزاد کمانگر، شیرین علم هولی، علی حیدریان، فرهاد وکیلی و مهدی اسلامیان
کشتگان ستمکاری
همین نه خویش و تبار تو داغدارانند
که خانه خانۀ هر شهر، سوگوارانند
تمام مدرسهها بی معلماند امروز
مداد و دفتر و شاگرد اشکبارانند
نه پنج کُرد جوان را خلیفه اکنون کُشت
که کشتگان ستمکاری اش هزارانند
همیشه پیشمرگ وطن بودهاند مردم کُرد
که پیش صاعقه چون صخره استوارانند
که قوم کُرد، نژاد اصیل ایرانی ست
عزیز مردم ایران و همتبارانند
عزای کُرد همانا عزای ملی ماست
به سوگشان همۀ خلق داغدارانند
بدا به دولت دین پیشگانِ کُرد ستیز
که پیش صبح حقیقت سیاهکارانند
مقدّر است که توفان درو کنند اینان:
گُراز۫ اهرمنانی که باد کارانند
برای رُفتن این تازیان چنگیزی،
دو نسل بابک و یعقوب، سربدارانند
مبین که رُویۀ دریا به چشم خاموش است
به عمق، یکسره امواج، بی قرارانند
سپاه دانش و نیروی کار، هم پیمان
به رزمگاه هماندیش و هوشیارانند
یقین که دیر نپاید بساط جهل و جنون
چنین که دختر و مادر به کارزارانند
به نامنامۀ کوشندگان آزادی
هرآنچه مهدی و فرزاد ماندگارانند
به صبح روشن فردای داد و بهروزی
ستارگان شبِ تیره یادگارانند : نعمت آزرم
پاریس، پنجشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۹ خورشیدی
هومن مهابادی و راد لنجانی گرامی
M. Saadat NourySat May 15, 2010 03:22 AM PDT
از همکاری ارزشمند شما در پربار تر ساختن این زنجیره ، سپاس فراوان دارم.
آنجا اندیشه اعدام می شود
Rad LanjaniFri May 14, 2010 01:17 PM PDT
دستگاه قضایی خون آشام جمهوری اسلامی، خون نو جوا نا نی را به زمین میریزد که "سرود آزادی" میخوانند، " سرود رهایی "من وتو را میخوانند ،در آنجا اندیشه اعدام می شود ،آیا باید هر روز مرگ انسانیت را نظاره کنیم؟ فریدون مشیری چقدر عالی سرود این شعر را:
مرگ انسانیت
قرن ما روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی، پاکی ، مروت ، ابلهی است!
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
روزگار مرگ انسانیت است:
من ، که از پژمردن یک شاخه گل،
از نگاه ساکت یک کودک بیمار،
از فغان یک قناری در قفس،
از غم یک مرد در زنجیر ، حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام،
زهرم در پیاله، زهر مارم در سبوسبت.
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردن یک برگ نیست،
وای! جنگل را بیابان می کنند.
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان می کنند!
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردان با جان انسان می کنند!
صحبت از پژمردن یک برگ نیست.
فرض کن:
مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست.
فرض کن:
یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست.
فرض کن:
جنگل بیابان بود از روز نخست.
در کویر سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور،
صحبت از مرگ محبت، مرگ عشق،
گفتگوازمرگ انسانیت است
فریدون مشیری
استاد، شعری در مورد "کشتند" تقدیم می شود
Homan Mohabadi EbrahimiFri May 14, 2010 08:36 AM PDT
شعری در مورد "کشتند" از اوحدی مراغهای عارف و شاعر پارسیگوی ایرانی اهل مراغه ، تقدیم می شود:
همه روی زمین نفاق گرفت
مردمی ترک اتفاق گرفت
از حقیقت به دست کوری چند
مصحفی ماند و کهنه کوری چند
کور با کس سخن نمیگوید
سر قرآن کسی نمیجوید
روح قرآن بر آسمان بردند
نقد تحقیق ازین میان بردند
روز بد را علامت این باشد
پیش نیکان قیامت این باشد
شرع را یک تن خلف بنماند
روش و سیرت سلف بنماند
روی گیتی پر از صلف شد و لاف
همه زرقست و شید قاف به قاف
اهل زرق و نقاق هم پشتند
صادقان را به خون دل کشتند
Dear Divaneh, Fool but Wise
by M. Saadat Noury on Fri May 14, 2010 05:13 AM PDTThanks, glad you liked them all. I've definitely got more stuff in the works, so stay tuned!
Beautiful Collection
by divaneh on Thu May 13, 2010 05:53 PM PDTThank you Dr Saadat Noury for this valuable collection. I enjoyed each and every one of them.
Dear Rad Lanjani
by M. Saadat Noury on Thu May 13, 2010 03:05 PM PDTThanks so much. It was very nice of you that you quoted a poem about Execution composed by American poet Robert Pinsky. He has a talent with rhyme and he does not use boring words; he uses words full of power and emotion. As Wikipedia noted , "Robert Pinsky (born October 20, 1940) is an American poet, essayist, literary critic, and translator. From 1997 to 2000, he served as Poet Laureate Consultant in Poetry to the Library of Congress. Pinsky is the author of nineteen books, most of which are collections of his own poetry. His published work also includes critically acclaimed translations, including a collection of poems by Czesław Miłosz and Dante Alighieri".
An English Poem on Execution
by Rad Lanjani on Thu May 13, 2010 12:39 PM PDTThough this thread is about the Poems on Execution in Persian, I post the following English poem that I found it very interesting:
A Poem, An Execution
My prime of youth is but a frost of cares,
My feast of joy is but a dish of pain,
My crop of corn is but a field of tares,
And all my good is but vain hope of gain;
The day is past, and yet I saw no sun,
And now I live, and now my life is done.
My tale was heard and yet it was not told,
My fruit is fallen and yet my leaves are green,
My youth is spent and yet I am not old,
I saw the world and yet I was not seen;
My thread is cut and yet it is not spun,
And now I live, and now my life is done.
I sought my death and found it in my womb,
I looked for life and saw it was a shade,
I trod the earth and knew it was my tomb,
And now I die, and now I was but made;
My glass is full, and now my glass is run,
And now I live, and now my life is done: Robert Pinsky
Robert Pinsky was US Poet Laureate from 1997 to 2000. The author of numerous collections, he is the poetry editor of Slate and the creator of the Favorite Poem Project. He lives and teaches in Boston.
Dear Goltermeh
by M. Saadat Noury on Thu May 13, 2010 10:31 AM PDTThank you for your contribution to this thread, Chain of Poems on Execution.
شعر ساعت اعدام از احمد شاملو
goltermehThu May 13, 2010 09:01 AM PDT
احمد شاملو اين شعر را برای سرهنگ سيامک سرود
در قفل در کليدی چرخيد
لرزيد بر لبانش لبخندی
چون رقص آب بر سقف
از انعکاس تابش خورشيد
در قفل در کليدی چرخيد.
بيرون
رنگ خوش سپيده دمان
مانند يکی نوت گمگشته
می گشت پرسه پرسه زنان روی
سوراخ های نی
دنبال خانه اش ...
در قفل در کليدی چرخيد
رقصيد بر لبانش لبخندی
چون رقص آب بر سقف
از انعکاس تابش خورشيد
در قفل در
کليدی چرخيد
ساعت اعدام: احمد شاملو
شعرتازه ی ژیلا مساعد درباره ی اعدام های اندوهناک اخیر
M. Saadat NouryThu May 13, 2010 07:29 AM PDT
از ملّتی
پرسیدند عشق چیست؟
گفت :صبر کن تا ببینی
سی سال گذشت
صبر آبی شد در انتظار
سیاه شد از درد
سبز شد از خشم
دوباره پرسیدند عشق چیست؟
از ملتی که بر پنجه ی پا ایستاده
و منتظربود
ملت با خشم خویش بر تن
غّرید
بارید
پر کرد
رودها
نهر ها
خیابان ها
راه ها
کوچه ها
روانها
روان شد
چون خون گرم
در تن بیمار
پس عشق چیست
سه باره پرسیده شد از ملت
مردم فریاد زد
عشق همین امروز است که می بینی
امروز که
پسر مرا
دختر مرا
می کشند
به دار میکشند
گلوله و دار
اما نماد زندگی میشوند
ان ها میکشند
اما هیچ کس نمی میرد
زندگی پر تاب وجوشان
بر دارها
کنار گلوله ها
در سلول ها
در حلقوم جوان تشنه ی عدالت
اواز می خواند
وهزار باره ه دنیا می آید : ژیلا مساعد
پنجشنبه ۲٣ ارديبهشت ۱٣٨۹ - ۱٣ می ۲۰۱۰
شعرتازه ی سیمین بهبهانی درباره ی اعدام های اندوهناک اخیر
M. Saadat NouryThu May 13, 2010 06:13 AM PDT
سیمین بانو بهبهانی دیروز شعر تازه ی خود را در باره ی اعدام های اندوهناک اخیر ، در اختیار بخش فارسی بی بی سی قرار داد:
بگو چگونه بنویسم یکی نه پنج تن بودند
نه پنج، بلکه پنجاهان به خاطرات من بودند
بگو چگونه بنویسم که دار از درخت آمد
درخت آن درختانی که خود تبر شکن بودند
بگو چگونه بنویسم که چوب دارها روزی
فشرده پای آزادی به فرق هر چمن بودند
نسیم در درختستان به شاخه ها چو می پیوست
پیام هاش دست افشان به سوی مرد و زن بودند
کنون سری به هر داری شکسته گردنی دارد
که روز و روزگارانی یلان تهمتن بودند
چه پای در هوا مانده چه لال و بی صدا مانده
معطل اند این سرها که دفتری سخن بودند
مگر ببارد از ابری بر این جنازه ها اشکی
که مادران جدا مانده ز پاره های تن بودند
ز داوران بی ایمان چه جای شکوه ام کاینان
نه خصم ظلم و ظلمت ها که خصم ذوالمنن بودند
سیمین بهبهانی
Dear Ms Ladan Farhangi
by M. Saadat Noury on Thu May 13, 2010 06:09 AM PDTThank you for your kind words and suporting comments.
Thanks
by Ladan Farhangi on Wed May 12, 2010 02:55 PM PDTfor sharing your collection of poems.
Wonderful
by Ladan Farhangi on Wed May 12, 2010 02:54 PM PDTI loved your poem
کا ش می شد نعره ی حلا ج را
کو کشید جا نا نه پای چو ب د ا ر
با ز پس می داد آ خر آ سما ن
آ ن ا ما نت ما ند ه د وش روزگا ر
Dear Ms. Anahid Hojjati
by M. Saadat Noury on Wed May 12, 2010 12:40 PM PDTآناهید بانوی گرامی :
سپاسگزارم. نوشته ی از جان و دل برخاسته ی شما، مرا به یاد این سروده ی بسیار معروف مرحوم دهخدا انداخت که بهتر است آن را با هم مرور کنیم:
یاد آر ز شمع مرده یار آر
ای مرغ سحر، چو این شب تار/ بگذاشت ز سر سیاهکاری
وز نفحه روح بخش اسحار/ رفت از سر خفتگان خماری
بگشود گره ز زلف زر تار/ محبوبه نیلگون عماری
یزدان به کمال شد پدیدار/ و اهریمن زشتخو حصاری
یاد آر ز شمع مرده یار آر
ای مونس یوسف، اندر این بند/ تعبیر عیان چو شد تو را خواب
دل پر ز شعف، لب از شکر خند/ محسود عدو به کام اصحاب
رفتی بر یار و خویش و پیوند/ آزاد تر از نسیم و مهتاب
زان کو همه شام با تو یک چند/ در آرزوی وصال احباب
اختر به سحر شمرده یاد آر
چون باغ شود دوباره خرم/ ای بلبل مستمند مسکین
وز سنبل و سوری و سپرغم/ آفاق نگارخانه ی چین
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم/ تو داده ز کف قرار و تمکین
زان نوگل پیش رس که در غم/ ناداده به نار شوق تسکین
از سردی دی، فسرده یاد آر : علی اکبر دهخدا
Ostaad Noury,thanks for your blog. We must remember
by Anahid Hojjati on Wed May 12, 2010 12:16 PM PDTDeae Ostaad Noury, we must remember and your act of collecting these soroods is so important. Those who have unjustly been killed, should be remembered so others stay alive. I wrote a poem all about wrongs which happened during 1980s by IRI. Last part of it was about execution of someone who had done no violence:
عزیز دوست عشق تو هست از همه قوی ترین
تو دلیری قامت تو هست از همه عمودی ترین
حرفهایم همه شرمنده اند آخر من چه گویم
تنها توانم شب خوش به تو گویم
گریم و گویم , گریم و گویم
مردم مظلوم گرامی
M. Saadat NouryWed May 12, 2010 12:06 PM PDT
بزرگواری فرمودید ، سپاسگزارم. بی مناسبت نیست در پاسخ ، سروده ای از روانشاد احمد شاملو را تقدیم و پیشکش نمایم:
شاملو ، حمیدی شاعررادرشعر خوداعدام کر د !
حال آنکه من
بهشخصه
زمانی
همراه ِ شعر ِ خویش
همدوش ِ شنچوی ِ کرهئی
جنگ کردهام
یک بار هم «حمیدی شاعر» را
در چند سال ِ پیش
بر دارِ_ شعر خویشتن
آونگ کردهام: احمد شاملو
استاد؛
Mardom MazloomWed May 12, 2010 11:35 AM PDT
از جمع آوری و گفتن این ابیات بجا محظوظ شدم، این هم ابیاتی که من راجع به کشتن دارم:
نظامی
اگر جرمیــست اینک تیغ و گـردن
ز تو کشتـن، ز من تسلـیم کردن!
وحشی بافقی
دگــر در کشــتــــن آن بـی گـنه مـرد
چه کوشی، چون ندانی او چه بد کرد
مــکـن در خــون مسکــینان دلــیـری
ز مســکـیــنی بتــرس و دستـگـیـری
فردوسی
ز بـس کشتـن و غارت و سوختن
خروش آمـــد و نالــهء مــرد و زن
عطار
چون ندارد مرده کشتن حاصلی
ســر نبرد مرده را جز جاهـلـی
سنایی
گر مسلمــان کشتن، آیین باشد اندر کافری
در مسلمــانی، مسلمان کشتنست آیین تو
رخـنـه افتاد بیشک اندر دین تو زین کارها
کـی پسنـدد عاشق تـو رخـنه اندر دین تو
مظلوم
پـــرهـــیــز کــن از کشــتــــن و اعــــدام
پیش از آن دم که شوی کشته و بد نام
Dear Homan
by M. Saadat Noury on Wed May 12, 2010 09:49 AM PDTThank you for your supporting comments.
راد لنجا نی گرامی
M. Saadat NouryWed May 12, 2010 09:48 AM PDT
سپا سگزارم. در پاسخ شعر شما :
رنجورم و می دانی هم فاتحه می خوانی
ای دوست نمی بینی کز فاتحه بیمارم
حلاج اشارت گو از خلق به دار آمد
وز تندی اسرارم حلاج زند دارم : مولوی
Dear Ostad
by Homan Mohabadi Ebrahimi on Wed May 12, 2010 08:56 AM PDTThank you for sharing.
استاد
Homan Mohabadi EbrahimiWed May 12, 2010 08:54 AM PDT
همه خوب سروده اند ، در این شرایط فعلی شعر شما بسیار به دلم چسبید:
شهری ست بی نشانه ز آثار عدل و داد
آنجا ، علیه مرد و زن اقدام می کنند
آن را که از رژیم نماید یک انتقاد
زنجیرها ش بسته و اعدام می کنند
از رخ عاشق فروخوان قصه ی معراج را
Rad LanjaniWed May 12, 2010 08:29 AM PDT
عشق معراجی ست سوی بام سلطان جمال
از رخ عاشق فروخوان قصه ی معراج را
زندگی ز آویختن دارد چو میوه از درخت
زان همیبینی درآویزان دو صد حلاج را : مولوی
Thank you Dr Saadat Noury
by Rad Lanjani on Wed May 12, 2010 08:27 AM PDTfor this excellent collection of poems on EXECUTIONS.