به مناسبت روزپدروهمزمان با گرامیداشت مقام والاوبسیارارزنده ی پدر ، سروده هایی ازبرخی شاعران پارسی گوی را درباره ی پدر با یکدیگر در زیر مرور می کنیم
زنجیر سروده هایی درباره ی پدر
Chain of Poems on Father
دو فرزند بودش به کردار ماه
سزاوار شاهی و تخت و کلاه
یکی نام گشتاسپ و دیگر زریر
که زیر آوریدی سر نره شیر
گذشته به هر دانشی از پدر
ز لشکر به مردی برآورده سر: فردوسی
همی یادم آید ز عهد صغر
که عیدی برون آمدم با پدر
به بازیچه مشغول مردم شدم
در آشوب خلق از پدر گم شدم
برآوردم از بی قراری خروش
پدر ناگهانم بمالید گوش
که ای شوخ چشم آخرت چند بار
بگفتم که دستم ز دامن مدار
به تنها نداند شدن طفل خرد
که نتواند او راه نادیده برد
تو هم طفل راهی به سعی ای فقیر
برو دامن راه دانان بگیر
مکن با فرومایه مردم نشست
چو کردی، ز هیبت فرو شوی دست : سعدی
طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف
گر بکشم زهی طرب ور بکشد زهی شرف
طرف کرم ز کس نبست این دل پرامید من
گر چه سخن همیبرد قصه من به هر طرف
از خم ابروی توام هیچ گشایشی نشد
وه که در این خیال کج عمر عزیز شد تلف
ابروی دوست کی شود دست کش خیال من
کس نزدهست از این کمان تیر مراد بر هدف
چند به ناز پرورم مهر بتان سنگ دل
یاد پدر نمیکنند این پسران ناخلف
من به خیال زاهدی گوشه نشین و طرفه آنک
مغبچهای ز هر طرف میزندم به چنگ و دف
بی خبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل
مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف
صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه میخورد
پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف
حافظ اگر قدم زنی در ره خاندان به صدق
بدرقه ی رهت شود همت شحنه ی نجف : حافظ
گیرم پدر تو بود فاضل
از فضل پدر تو را چه حاصل : نظامی گنجوی
ظالمان خون ریز چون فصاد و زیشان خلق را
خون دل سر بر رگ جان میزند چون نیشتر
هتک استار مسلمانان چنین تا کی کنند
ظالمان خانهسوز و کافران پرده در
از جفای ظالمان و گرم و سرد روزگار
یک جهان مظلوم را لب خشک نانی دیدهتر
نام ظالم بد بود امروز و فردا حال او
آن نکرده نیک با کس جایش از حالش بتر
چون مگس در شهد مظلوم اندر آویزد بدو
اندر آن روزی که از فرزند بگریزد پدر: سیف فرغا نی
دلتنگ ، غروبی خفه، بیرون زدم از در
در مشت گرفته ، مچ_ دست پسرم را
یارب به چه سنگی زنم از دست غریبی
این کله ی پوک و سرو مغز پکرم را
هم در وطنم بار غریبی به سر دوش
کوهی است که خواهد بشکافد کمرم را
من مرغ خوش آواز و همه عمر به پرواز
چون شد که شکستند چنین بال و پرم را؟
رفتم که به کوی پدر و مسکن مآلوف
تسکین دهم آلام دل جان به سرم را
گفتم به سرراه همان خانه و مکتب
تکرار کنم درس سنین صغرم را
گر خود نتوانست زدودن غمم از دل
زان منظره باری بنوازد نظرم را
کانون پدر جویم و گهواره ی مادر
کان گهرم یابم و مهد هنرم را
تا قصه ی رویین تنی و تیر پرانی است
از قلعه ی سیمرغ ستانم سپرم را
با یاد طفولیت و نشخوار جوانی
می رفتم و مشغول جویدن جگرم را
پیچیدم از آن کوچه ی مانوس که در کام
باز آورد آن لذت شیر و شکرم را
افسوس که کانون پدر نیز فرو کشت
از آتش دل باقی برق و شررم را
چون بقعه ی اموات فضایی همه خاموش
اخطار کنان منزل خوف و خطرم را
درها همه بسته است و به رخ گرد نشسته
یعنی نزنی در که نیابی اثرم را
درگرد و غبار سر آن کوی نخواندم
جز سرزنش عمر هبا و هدرم را
مهدی که نه پاس پدرم داشته زین پیش
کی پاس مرا دارد و زین پس پسرم را؟
ای داد که از آن همه یار و سر و همسر
یک در نگشاید که بپرسد خبرم را
یک بچه ی همسایه ندیدم به سر کوی
تا شرح دهم قصه ی سیر و سفرم را
اشکم به رخ از دیده روان بود ولیکن
پنهان که نبیند پسرم چشم ترم را
میخواستم این شیب و شبابم بستانند
طفلیم دهند و سر پرشور وشرم را
چشم خردم را ببرند و به من آرند
چشم صغرم را و نقوش و صورم را
کم کم همه را درنظر آوردم و نا گاه
ارواح گرفتند همه دور و برم را
گویی پی دیدار عزیزان بگشودند
هم چشم دل کورم و هم گوش کرم را
یک جا همه ی گمشدگان یافته بودم
از جمله "حبیب" و رفقای دگرم را
این خنده ی وصلش به لب آن گریه ی هجران
این یک سفرم پرسد و آن یک حضرم را
این ورد شبم خواهد و نا لیدن شبگیر
وان زمزمه ی صبح و دعای سحرم را
تا خود به تقلا به در خانه کشاندم
بستند به صد دایره راه گذرم را
یکباره قرار از کف من رفت و نهادم
بر سینه ی دیوار در خانه سرم را
صوت پدرم بود که میگفت چه کردی؟
درغیبت من عا یله ی در بدرم را
حرفم به زبان بود ولی سکسکه نگذاشت
تا باز دهم شرح قضا و قدرم را
فی الجمله شدم ملتمس از در به دعایی
کز حق طلبد فرصت صبر و ظفرم را
اشکم به طواف حرم کعبه چنان گرم
کز دل بزدود آن همه زنگ و کدرم را
ناگه پسرم گفت چه میخواهی از این در؟
گفتم : پسرم بوی صفای پدرم را: محمد حسین شهريار
شب بود و ماه و اختر و شمع و من و خيال
خواب از سرم به نغمه مرغي پريده بود
در گوشه ي اتاق فرو رفته در سکوت
روياي عمر رفته مرا پيش ديده بود
در عالم خيال به چشم آمدم پدر
کز رنج چون کمان قد سروش خميده بود
موي سياه او شده بود اندکي سپيد
گفتي سپيده از افق شب دميده بود
از خود برون شدم به تماشاي روي او
کي لذت وصال بدين حد رسيده بود
دستي کشيد بر سر و رويم به لطف و مهر
يکسال ميگذشت پسر را نديده بود
ياد آمدم که در دل شبها هزار بار
دست نوازشم به سر و رو کشيده بود
چون محو شد خيال پدر از نظر مرا
اشکي به روي گونه زردم چکيده بود : سياوش کسرايي
ما ، کودکان زیرک این قرن ، ای رفیق
از نسل ابلهان کهن بودیم
نسلی که در سپیده دمی غمگین
دیوانه وار ، کاکل خورشید را گرفت
نسلی که غول بادیه پیما را
در آسیای کهنه ی بادی دید
تا نیزه را به سینه ی وی کوبید
نفرین_ باد نیزه ی اورا فروشکست
چنگال غول ،پیکراورا به خون کشاند
نسلی که خودبه چشمه ی آب بقارسید
اما به سود همسفرانش از آن گذشت
تنها ، حدیث تشنگی اش را به ما رساند
نسلی که درمقابله با خصم هوشیار
مستانه گرزخودرابر پای اسب کوفت
دشمن رسیدوکاسه ی سرراازوگرفت
آنگاه طعم باده ی خون را بدوچشاند
نسلی که از پدر نامی شنیده بود و نشانی نمی شناخت
درروزجنگ/دشمن اوجزپدرنبود
هنگام مرگ نوحه براو جز پدر نخواند
ما هم به سهم خویش/افسانه ای بر این همه افزدویم
ما ، بردگان فقرواسیران آفتاب
از فخر شعر ، سر به فلک سود یم
ما ، بازماندگان مشاهیر باستان
از نسل ابلهان/از نسل شاعران
یا نسل عاشقان کهن بودیم
و کنون چراغ عشق درین خانه مرده است
ما ، نان به نرخ خون جگر خوردیم
زیرا که نرخ روز ندانستیم: نادرنادرپور
آ ن د یو ، گسست بند د یرین
بر خویش نها د ، چهر_ د لبند
گمرا ه بسا خت ، مرد ما ن را
بر مسند_ ری بشد به ترفند
از تفرقه ، گشت شاد وخوشنود
بنهاد جدا ، پدر ز فرزند
بازار_ نفاق ، کرد رایج
شد مظهر فتنه را ، فرآیند
بر چهره ی زن ، نقاب پوشاند
عصر_ حجری ، عیا ن پرا کند
بر با د سپرد ، عشق و ا یما ن
ا ز مرز سهند ، تا به سیوند: بر گرفته از "قصیده ی تازه ی دماوند" سروده ی دکتر منوچهر سعادت نوری
Read More on the Moments to commemorate and honor fathers
xxx
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
My thanks also go to:
by M. Saadat Noury on Sun Jun 20, 2010 03:08 PM PDTBaharan, Farah Banoo Rusta, Darveesh, and Homan Mohabadi Ebrahimi for their supportive comments and for quoting or introducing link to poems on Father as composed by Sohrab Sepehri, Hafez, Parvin, and Nader Naderpour.
جستجو
Homan Mohabadi EbrahimiSun Jun 20, 2010 09:18 AM PDT
در خانه شعر معاصر برای پدر
Ostad Saadat Noury
by Homan Mohabadi Ebrahimi on Sun Jun 20, 2010 09:13 AM PDTHappy Father's Day, and thank your for posting this great piece of work.
blame it on the pedar
by Darveesh on Sat Jun 19, 2010 04:56 PM PDTand sell it for a joe
we tend to, as mother loving iranians we are, to blame all of ills on our fathers and glorify our mother - rightfully so for our mothers-
but sad part of the story is, when our fathers parish we, ..........
........we only wish that we could be half the man that they ever were.
roohet shad papa jon........ i do miss you so and i hope that God gives me the power to be HALF the man you ever were.
happy fathers day papa
پدرم روضة رضوان به دو گندم بفروخت
Farah RustaSat Jun 19, 2010 05:00 PM PDT
من كه از آتش دل چون خم مي در جوشم
مهر بر لب زده خون ميخورم و خاموشم
قصد جان است طمع در لب جانان كردن
تو مرا بين كه در اين كار به جان ميكوشم
من كي آزاد شوم از غم دل چون هر دم
هندوي زلف بتي حلقه كند در گوشم
حاش لله كه نيم معتقد طاعت خويش
اين قدر هست كه گه گه قدحي مينوشم
هست اميدم كه علي رغم عدو روز جزا
فيض عفوش ننهد بار گنه بر دوشم
پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت
من چرا ملك جهان را به جوي نفروشم
خرقه پوشي من از غايت دين داري نيست
پردهاي بر سر صد عيب نهان ميپوشم
من كه خواهم كه ننوشم به جز از رادق خم
چه كنم گر سخن پير مغان ننيوشم
گر از اين دست زند مطرب مجلس ره عشق
شعر حافظ ببرد وقت سماع از هوشم
و اما عشق دختر به پدر حکایت دیگریست
در سوک پدر از قلم پروین
پدر آن تيشه كه بر خاك تو زد دست اجل
تيشه اي بود كه شد باعث ويراني من
يوسف ات نام نهاداند و به گرگ ات دادند
مرگ گرگ تو شد اي يوسف كنعاني من
مه گردون ادب بودي و در خاك شدي
خاك زندان تو گشت, اي مه زنداني من
از ندانستن من دزد قضا آگه بود
چون تو را برد بخنديد به ناداني من
آن كه در زير زمين داد سرو سامانت
كاش مي خورد غم بي سرو ساماني من
به سر خاك تو رفتم خط پاكش خواندم
آه از اين خط كه نوشتند به پيشاني من
رفتي و روز مرا تيره تر از شب كردي
بي تو در ظلمتم اي ديده ی نوراني من
بي تو اشك غم و حسرت همه مهمان منند
قدمي رنجه كن به مهماني من
دهربسيار چو من سر به گريبان ديده است
چه تفاوت اش كند سر به گريباني من
عضو جمعيت حق گشتي و ديگر نخوري
غم تنهايي مهجوري وحيراني من
گل وريحان كدامين چمنت بنمودند
كه شكستي قفس اي مرغ گلستاني من
من كه قدر گهر پاك تو مي دانستم
زچه مفقود شدي اي گهر كاني من
منكه آب تو زسر چشمه دل ميدادم
آب ورنگت چه شد اي لاله نعماني من
من يكي مرغ غزل خوان تو بودم چه فتاد
كه دگر گوش نداري به نوا خواني من
گنج خود خوانديم ورفتي و بگذاشيم
هي عجب بعد تو باكيست نگهباني من?
باز هم از پروین
به سر خاک پدر ،
دخترکی
صورت و سینه به ناخن
می خست
که نه پیوند و نه
مادر دارم
کاش روحم به پدر می
پیوست
گریه ام بهر پدر
نیست که او
مرد و از رنج
تهیدستی رست
زان کنم گریه که
اندر یم بخت
دام بر هر طرف
انداخت گسست
شصت سال آفت این
دریا دید
هیچ ماهیش نیفتاد
به شست
پدرم مرد ز بی
داروئی
وندرین کوی ، سه داروگر
هست
دل مسکینم از این
غم بگداخت
که طبیبش به بالین
ننشست
سوی همسایه پی نان
رفتم
تا مرا دید ، در
خانه ببست
همه دیدند که
افتاده ز پای
لیک روزی نگرفتندش
دست
آب دادم بپدر چون
نان خواست
دیشب از دیده من
آتش جست
هم قبا داشت ثریّا
، هم کفش
دل من بود که ایّام
شکست
اینهمه بخل چرا
کرد، مگر
من چه می خواستم از
گیتی پست
سیم و زر بود ،
خدائی گر بود
آه ازین آدمی دیو
پرست
Happy Father's Day
by Baharan on Sat Jun 19, 2010 02:00 PM PDTTo you and all fathers!
پدر: از سهراب سپهری
BaharanSat Jun 19, 2010 01:59 PM PDT
پدرم نقاشی می کرد
تار هم می ساخت تار هم میزد
خط خوبی هم داشت
باغ ما در طرف سایه دانایی بود
باغ ما جای گره خوردن احساس و گیاه
باغ ما نقطه برخورد نگاه و قفس و ایینه بود
باغ ما شاید قوسی از دایره سبز سعادت بود
میوه کال خدا را آن روز می جویدم در خواب
آب بی فلسفه می خوردم
توت بی دانش می چیدم
Thoughtful Poems on Father
by Baharan on Sat Jun 19, 2010 01:56 PM PDTVery thoughtful poems on father and fatherhood; thank you for sharing.
Special thanks go to:
by M. Saadat Noury on Sat Jun 19, 2010 03:59 AM PDTReal McCoy, Ladan Farhangi, Anahid Hojjati, and Rad Lanjani who introduced more poems on Father as composed by Eshghi, Saveji, Sadighi, and Farrokhzaad.
پدر میگوید: از فروغ فرخزاد
Rad LanjaniFri Jun 18, 2010 06:36 PM PDT
حیاط خانه ی ما تنهاست
پدر میگوید
از من گذشته ست
از من گذشته ست
من بار خود رابردم
و کار خود را کردم
و در اتاقش از صبح تا غروب
یا شاهنامه میخواند
یا ناسخ التواریخ
پدر به مادر میگوید
لعنت به هر چی ماهی و هر چه مرغ
وقتی که من بمیرم دیگر
چه فرق میکند که باغچه باشد
یا باغچه نباشد
برای من حقوق تقاعد کافی ست
بر گرفته ازشعر "دلم برای باغچه می سوزد" سروده ی فروغ فرخزاد
Excellent Anthology
by Rad Lanjani on Fri Jun 18, 2010 06:30 PM PDTThanks for the post.
شعر / بابا – هیلا صدیقیThis is a recent great poem about father
Anahid HojjatiFri Jun 18, 2010 05:38 PM PDT
ببین بابا کنار قاب عکست ، دوباره رنگ دریا را گرفتم
شعر / بابا – هیلا صدیقیدوباره لا به لای خاطراتم ، سراغ بوی بابا را گرفتم
سراغ خنده های مهربانی ، که بر روی لبت پروانه میشد
میان سیل نامردی برایم ، فقط آغوش تو مردانه میشد
غبارخستگیها ر اکه هرشب ، دم در، از نگاهت می تکاندی
همیشه فکرمیکردم که دردل ، تمام بار دنیا را نشاندی
دوباره دیر میکردی و شبها ، کنار تخت خوابم می نشستی
منوتصویریک خواب دروغی ، تو با بوسه غمم را می شکستی
ترا می دیدم از لای دو چشمم ، که روی صورتت جای ترک بود
دوباره قصه تردید و باور ، دوباره سهم چشمانت نمک بود
تو بودی و خیال آسوده بودم ، که تو فکر من و آینده بودی
تومیگفتی سحرنزدیک اینجاست ، و بر این باورت پاینده بودی
ببین بابا که حالا از سر ما ، هزار و یک وجب این آب رفته
از آن وقتی که رفتی چشم تقویم ، به پای راه تو در خواب رفته
ببین حالا شب و تنهایی و درد ، که چشمان مرا تسخیر کرده
سحر جامانده پشت این هیاهو ، بگو بابا چرا تأخیر کرده ؟
شبی در کودکی خوابیدم وصبح ، تمام آرزو ها مرده بودند
تمام سهم من از کودکی را ، به روی دست بندت برده بودند
ترا بردند از این خانه وقتی ، که چشم مادرم رنگ شفق بود
من و یک سنگرازجنس سکوتم ، تو جرمت ایستادن پای حق بود
من و فردای من قربان خاکت ، که ما قربانی این خانه بودیم
تو را بردند اما من که هستم ، که ما هم نسل یک افسانه بودیم
تو را بردند از این خانه اما ، تمام شهر بویت را گرفته
ببین بابا بهاران بی تو آمد ، که رنگ آبرویت را گرفته
تورفتی تاکه بعد ازتودرین شهر ، تمام خانه ها آباد باشند
تمام بچه ها در فکر بازی ، و بابا ها همه آزاد باشند
یک حدیثم یادگارست از پدر
Ladan FarhangiFri Jun 18, 2010 03:00 PM PDT
یک حدیثم یادگارست از پدر
کای پسر چون حاجتی افتد تو را
همت از صاحب دلی کن التماس
پس به صاحب دولتی بر التجا : سلمان ساوجی
Thank you Dr Noury
by Ladan Farhangi on Fri Jun 18, 2010 02:59 PM PDTFor sharing this beautiful collection.
بی ربط یا با ربط، میرزاده عشقی را هم راه دهید...
Real McCoyFri Jun 18, 2010 11:56 AM PDT
پدر ملت ایران اگر این بی پدر است
بر چنین ملت و بر قبر پدرش باید... ید