شعر پارسی : در زنجیری از سروده ها


Share/Save/Bookmark

M. Saadat Noury
by M. Saadat Noury
15-Oct-2010
 

 

 

سلوک شعر پارسی

ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود
وین بحث با ثلاثه ی غساله می‌رود
می ده که نوعروس چمن حد حسن یافت
کار این زمان ز صنعت دلاله می‌رود
شکرشکن شوند همه طوطیان هند
زین قند پارسی که به بنگاله می‌رود
طی مکان ببین و زمان در سلوک شعر
کاین طفل یک شبه ره صد ساله می‌رود: حافظ

سفر کهکشان شعر پارسي

شعر دري ز مشرق_ تاجيک برفروخت
تا رودکي به باغ ادب سايبان نهاد
از توس با خروش برآمد يگانه مرد
فردوسي آن که بر تن ايران توان نهاد
کاري که کرد با دگران ويژه فرق داشت
کاندر حماسه پا به سر فرقدان نهاد
بر شاهنامه آن سند فخر پر فروغ
زيور زفّر و بُرزِ يل سيستان نهاد
تا شعر پارسي سفر کهکشان گزيد
گيتي به زير پاي سخن نردبان نهاد
چون قند پارسي سوي بنگاله ره گشود
در چين اثر ز شهرت اين ارمغان نهاد
کالاي ذوق چون به نشابور خيمه زد
خيام را به قله ي شهرت عيان نهاد
ازغزنه قد فراخت سنايي که در جهان
شعرش به عارفان اثر بي کران نهاد
سعدي سر از حديقه ي شيراز برکشيد
گلدسته ها به معبد هندوستان نهاد
از بلخ ، مولوي چو به قونيه در رسيد
شمسش به دست حلقه راز نهان نهاد
آمريک روح خسته اش از وي بيارميد
تا شعر سخته اش به کف ترجمان نهاد
حافظ به پارس تخم سخن برپراکنيد
بر ژرمن از هنر چه ثمر ها به خوان نهاد: عبدالعلی اديب برومند
 
روزگار شعر پارسی

ای شعر پارسی که بدین روزت اوفکند
کاندر تو کس نظر نکند جز به ریشخند
ای خفته خوار بر ورق روزنامه ها
زار و زبون، ذلیل و زمینگیر و مستمند
نه شورو حال و عاطفه، نه جادوی کلام
نی رمزی از زمانه و نی پاره ای ز پند
نه رقص واژه ها، نه سماع  خوش حروف
نه پیچ و تاب معنی، بر لفظ چون سمند
یا رب کجا شد آن فر و فرمانروایی ات
از ناف نیل تا لبهّ رود هیرمند
یا رب چه بود آنکه دل شرق می تپید
با هر سرود دلکشت، از دجله تا زرند
فردوسی ات به صخرهّ ستوار واژه ها
معمار باستانی آن کاخ سربلند
ملاح چین، سروده ی سعدی، ترانه داشت
آواز برکشیده برآن نیلگون پرند
روزی که پایکوبان رومی فکنده بود
صید ستارگان را در کهکشان کمند
از شوق هر سروده حافظ به ملک فارس
نبض زمانه می زد، از روم تا خجند
فرسنگ های فاصله، از مصر تا به چین
کوته شدی به معجز یک مصرع بلند
اکنون میان شاعر و فرزند و همسرش
پیوند بر قرار نیاری به چون و چند
زیبد کزین ترقی معکوس در زمان
از بهر چشم زخم، بر آتش نهی سپند!
کاین گونه ناتوان شدی اندر لباس نثر
بی قرب تر ز پشگل گاوان و گوسپند
جیغ بنفش آمد و گوش زمانه را
آکند از مزخرف و آزرد زین گزند
جای بهار و ایرج وپروین جاودان
جای فروغ و سهراب؛ امیّدِ ارجمند،
بگرفت یافه های گروهی گزافه گوی
کلپتره های جمعی درجهل خود به بند
آبشخور تو بود ، هماره ضمیر خلق
از روزگار گاهان وز روزگار زند
واکنون سخنورانت یک سطر خویش را
در یاد خود ندارند از زهر تا به قند
در حیرتم ز خاتمه ی شومت ای عزیز
ای شعر پارسی که بدین روزت اوفکند؟! دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی

کاخ شعر پارسی

بر جای جای خاک جهان گر قدم نهی
خوش شعر پارسی ست که یابی به هر رهی
از آن حکیم توس که تاریخ کرد نظم
آنکس که گفته گردش چرخ است بر بهی
کز سعدی است و حافظ و خیام و مولوی
هر یک به کاخ شعر همانا شهنشهی
آن نام سعدی است که با پند لا یزال
از حال بیقرار بشر داده آگهی
یا یاد حافظ است که پیوند بی مثال
جسته ز کار حسن و ملاحت به یک مهی
یا حرف مولوی ست که با یک شبان به راه
خوانده رموز امر نیایش به درگهی
یا آن رباعی است که خیام گفته است
غرق فناست عمربه یک دم که ناگهی
ایران ز کاخ شعر بنا کرده است نام
بر جای جای خاک جهان گر قدم نهی: دکتر منوچهر سعادت نوری

بر گرفته از مجموعه سروده‌های زنجیرها 

xxx

اشاره ها ی کاخ شعر پارسی 

 حکیم توس فردوسی:

فریدون بر ا یشان زبان برگشاد
که خرم زئید ای دلیران و شاد
که گردون نگردد بجز بر بهی
به ما بازگردد کلاه مهی

 پند لا یزال سعدی :
بنی آدم اعضا  ی یک پیکر ند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چوعضوى به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی

یاد حافظ :
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می‌توان گرفت
زین آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعله‌ایست که در آسمان گرفت

حرف مولوی :
دید موسی یک شبانی را براه
کو همی‌گفت ای خدا و ای  اله
تو کجایی تا شوم من چاکرت
چارقت دوزم کنم شانه سرت
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آید بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من
ای بیادت هیهی و هیهای من

رباعی خیام :
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر فنا درگذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم

xxxxxxxxxxxxxxx

 


Share/Save/Bookmark

more from M. Saadat Noury
 
M. Saadat Noury

Dear Ms Ladan Farhangi

by M. Saadat Noury on

Thank you for the links; please accept this in return

 

سخن بزرگ شود چون درست باشد و راست
کس ار بزرگ شد از گفتهٔ بزرگ، رواست
چه جد، چه هزل، درآید به آزمایش کج
هر آن سخن که نه  پیوست با معانی راست
شنیده‌ای که به یک بیت فتنه‌ای بنشست
شنیده‌ای که ز یک شعر کینه‌ای برخاست
سخن گر از دل دانا نخاست، زیبا نیست
گرش قوافی مطبوع و لفظ ها زیباست
کمال هر شعر اندر کمال شاعر اوست
صنیع دانا انگارهٔ دل داناست
چو مرد گشت دنی، قول های اوست دنی
چو مرد والا شد، گفته‌های او والاست
سخاوت آرد گفتار شاعری که سخی است
گدایی آرد اشعار شاعری که گداست
نشان سیرت شاعر ز شعر شاعر جوی
که فضل گلبن، در فضل آب و خاک و هواست
عتابهای غیورانه و شجاعت ها
دلیل مردی گوینده است و فخر او راست
محاورات حکیمانه و درایت هاش
گواه شاعر در عقل و رای حکمت زاست
ملک‌الشعرای بهار


M. Saadat Noury

My thanks go to

by M. Saadat Noury on

Mr Manoucher Avaznia and Ms Goltermeh for the note and the link respectively.


goltermeh

شعر چیست وشاعرکیست؟

goltermeh



Manoucher Avaznia

آقای

Manoucher Avaznia


آقای سعادت؛

شرط ادب نبود نزد شما سخن گفتن.  باری اندیشیدم که سکوت در برابر سرایندۀ این چکامه و خیالپردازیهای معمول و متداول در بارۀ آن دوران خیانتی باشد به حقیقتی برهنه. شاهنامه گواه ادعاهای مدعی این چکامه است, تاریخ نوشتۀ خودشان جای خود

حقیر نیز دو سال پیش پاسخی بدان مدعی نوشت و دشنام دریافت.  ما خرسند بدانیم که دیگران شکر نوشند و ما زهر.  

 

گفتی به آه و زاری: "دارا جهان ندارد".
واندر پی اش فزودی:"سارا زبان ندارد".

ای یار تیزخامه؛ خوش داستان نوشتی
اما، نبشته ی تو برهان و جان ندارد.

گویا که در خروشی زین امر که شاه شاهان
خون فرود دستان در استکان ندارد.

در بیستون نقش است آدمکشی دارا
دانش پژوه ترسی از امتحان ندارد.

برخوان به نقش رستم دستور بار دیگر
فرمانروایی او روی نهان ندارد.

بعد از خروج مزدک؛ وارونه کشتن خلق
جز قتل و جنگ کاری نوشینروان ندارد.

با آنهمه جنایت، جنگ و ستیز و بیداد
زنجیر و آن خر خل جای بیان ندارد.

بر دار رفت مانی در عهد شاهپور شاه
این نوع هنرنمایی شاپورگان ندارد.

آواز طبل باشد خوش از ورای دوران
خاصه برای او کو علم عیان ندارد.

کورش نراند حکمی بر قلب و جان مردم
حاکم به قلب مردم مشت گران ندارد.

هرگز به طیب خاطر کس حکم او نبردی
مانی قلمرو حکم تا بیکران ندارد.

خواهی بدانی، ای دل، جاوید قهرمان کیست؟
خلق است باغ گل که هرگز خزان ندارد.

باید که آه و افسوس هر لحظه و همه روز
بر حال ملتی خورد کو قهرمان ندارد.

با صد هزار آرش، صدها هزار رستم
احوال و روز میهن آه و فغان ندارد.

ای خاک پاک ایران؛ روی زمین چنان تو
کارون و کرخه جاری تا جاودان ندارد

 

 

شاد باشید 


M. Saadat Noury

هومن عزیز

M. Saadat Noury


سپاس ازنوشته ی محبت آمیز شما. در پاسخ ، سروده ای منسوب به شاعره ی نامدار ایران بانو سیمین بهبهانی را با یکدیگر مرور می کنیم 

شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد

دارا جهان ندارد، سارا زبان ندارد
بابا ستاره ای درهفت آسمان ندارد
کارون ز چشمه خشکید، البرز لب فرو بست
حتا دل دماوند، آتش فشان ندارد
دیو سیاه دربند، آسان رهید و بگریخت
رستم در این هیاهو، گرز گران ندارد
روز وداع خورشید، زاینده رود خشکید
زیرا دل سپاهان، نقش جهان ندارد
بر نام پارس دریا، نامی دگر نهادند
گویی که آرش ما، تیر و کمان ندارد
دریای مازنی ها، بر کام دیگران شد
نادر ز خاک برخیز، میهن جوان ندارد
دارا کجای کاری، دزدان سرزمینت
بر بیستون نویسند، دارا جهان ندارد
آییم به دادخواهی، فریادمان بلند است
اما چه سود، اینجا نوشیروان ندارد
سرخ و سپید و سبز است این بیرق کیانی
اما صد آه و افسوس، شیر ژیان ندارد
کوآن حکیم توسی، شهنامه ای سراید
شاید که شاعر ما دیگر بیان ندارد
سیمین بهبهانی


Homan Mohabadi Ebrahimi

استاد

Homan Mohabadi Ebrahimi


تشکر دمتان گرم


M. Saadat Noury

شازده ی عزیز

M. Saadat Noury



با درود فراوان و سپاس از یاد آوری قطعه ی زیبای روانشاد رهی معیری ، سروده ی خشکسا ل ادب او پیشکش می شود

دگر از جانم تو سیمین بر چه می خواهی ؟
ربوده ای دل زارم دگر چه می خواهی ؟
مریز دانه که ما خود اسیر دام تو ایم
ز صید طایر بی بال و پر چه می خواهی ؟
اثر ز ناله خونین دلان گریزان است
ز ناله ای دل خونین اثر چه می خواهی ؟
به گریه بر سر راهش فتاده بودم دوش
بخنده گفت ازین رهگذر چه می خواهی ؟
نهاده ام سر تسلیم زیر شمشیرت
بیار بر سرم ای عشق هر چه می خواهی
کنون که بی هنرانند کعبه ی دل خلق
چو کعبه حرمت اهل هنر چه می خواهی ؟
به غیر آن که بیفتد ز چشم ها چون اشک
به جلوه گاه خزف از گوهر چه می خواهی ؟
رهی چه می طلبی نظم آبدار از من ؟
به خشکسال ادب شعر تر چه می خواهی ؟

 رهی معیری


M. Saadat Noury

دیوانه ی خردمند و گرامی

M. Saadat Noury


با درود فراوان و سپاس از نوشته ی شایان تحسین شما، چه نیکو آورده اید که شعر پارسی یکی از بزرگترین توانایی های فرهنگ ماست. افزودنی و بجاست که بگوییم : شعر پارسی به منزله ی یکی از برگ های درستین هویت و شناسنامه ی بسیاری از ایرانیان است.


Shazde Asdola Mirza

رهی معیری

Shazde Asdola Mirza


 

هوشم ربوده ماه قدح نوشی

خورشید روی زهره بناگوشی

زنجیر دل ز جعد سیه سازی

گلبرگ تر به مشک سیه پوشی

از غم بسان سوزن زرینم

در آرزوی سیم بر و دوشی

خون جگر به ساغر من کرده

ساغر ز دست مدعیان نوشی

بینم بلا ز نرگس بیماری

دارم فغان ز غنچه خاموشی

دردا که نیست ز آن بت نوشین لب

ما را نه بوسه ای و نه آغوشی


divaneh

بنا کردم از نظم کاخی بلند

divaneh


با سپاس از فراهم آوردن این مجموعۀ زیبا در ستایش یکی از بزرگترین توانایی های فرهنگ ما

ایران ز کاخ شعر بنا کرده است نام

بر جای جای خاک جهان گر قدم نهی 


M. Saadat Noury

راد لنجانی عزیز

M. Saadat Noury


با درود و سپاس فراوان از یاد آوری سروده ی شیوای زنده یاد نادر نادر پور که البته مربوط  است به سالهای نخستین پس از انقلاب ۵۷  ایران. باید توجه داشت  که "شعر پارسی" امروزه در بیشتر موارد از حالت "شعار"خارج و بسیاری از سرایندگان ، اشعاری نغز و دلنشین در زمینه ها ی گوناگون اجتماعی و سیاسی و هنری سروده و به دوستداران ادب ایران تقدیم نموده اند.


Rad Lanjani

شعر پارسی از زبان نادرنادرپور

Rad Lanjani


ما ، بردگان فقرواسیران آفتاب/از فخر شعر ، سر به فلک سود یم
ما ، بازماندگان مشاهیر باستان
از نسل ابلهان/از نسل شاعران/ یا نسل عاشقان کهن بودیم
و کنون چراغ عشق درین خانه مرده است
ما ، نان به نرخ خون جگر خوردیم/زیرا که نرخ روز ندانستیم
شعر از شعور رو به شعار آورد/ ما فهم این سخن نتوانستیم
ما خفتگان بی خبر دوشین
امروز را ندیده رها کردیم/درانتظاردیدن فرداییم
درهای چاره بردل ما بسته است/مصداق رانده ازهمه سو ماییم


M. Saadat Noury

اشاره

M. Saadat Noury


 دلم خزانهٔ پرگنج بود و گنج سخن
نشان نامهٔ ما مهر و شعر عنوان بود
همیشه شاد و ندانستمی که، غم چه بود؟
دلم نشاط وطرب را فراخ میدان بود
بسا دلا، که به سان حریر کرده به شعر
از آن سپس که به کردار سنگ ‌و سندان بود
تو رودکی را -ای ماهرو- کنون بینی
بدان زمانه ندیدی که این چنینان بود
بدان زمانه ندیدی که در جهان رفتی
سرود گویان، گویی هزاردستان بود
همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان است
همیشه شعر ورا زی ملوک دیوان بود
شد آن زمانه که شعرش همه جهان بنوشت
شد آن زمانه که او شاعر خراسان بود: رودکی


M. Saadat Noury

My thanks go to

by M. Saadat Noury on

Ladan Farhangi, Baharan, All-Iranians, and Anahid Hojjati for their kind words and supportive comments.


Anahid Hojjati

Dear Ostaad Noury, thanks for sharing this fantastic collection

by Anahid Hojjati on

Dear Ostaad Saadat Noury, what a great collection. I don't believe I had seen the one from "Shafee Kadkani", that and all other poems in your selection are beautiful poems. Thanks for sharing.


All-Iranians

Dear Ostad

by All-Iranians on

Thanks for your selection and sharing these beautiful poems. 


All-Iranians

بسیار زیبا

All-Iranians


ای شعر پارسی که بدین روزت اوفکند؟!


Baharan

دست مریزاد

Baharan


بسیار زیبا و دلنشین است


Ladan Farhangi

Great Collection

by Ladan Farhangi on

Thank you for sharing.