گروگان ها و سروده ها/ Poems on Hostages

Share/Save/Bookmark

M. Saadat Noury
by M. Saadat Noury
31-Dec-2011
 

 

 

  
The Unruly Child
(Here is a 1979/80-ish poem and the situation is of course the American Embassy hostage-taking in Teheran)
Learn the language
That beautiful tongue-in-cheek hostage situation
My mind, up close, in pjs, and I use it: Unknown Poet

Burden
Mocked by Man who made Me
Forced far from the Fold
Bearing the Burden, I wouldn't be
Melted to match Man's mold.

Held hostage outside Home's hell
Begging back for the Burn
Writing word, lies We knew well
"Please, I promise I'll learn."

There is no peace in this trial
It can't take back Our youth
It'll eat You for more than awhile
This burden I bear: Truth.
Grace Haskin

Hostage
Tenderly your touch takes control of me
Making love strong, wild an free
Your kisses hold me hostage
My heart is wrapped in bondage
Unknown Poet

گُلِ کوکب با دو گلبرگِ آخرش در باد
دلش می خواست پروانه به دنیا می آمد.
گُلِ کوکب نمی دانست زمین برای بازگشتِ روشنایی
چند هزار ستاره در ظلمات گروگان گرفته است.
گُلِ کوکب نمی دانست باد پاییزی
به دلیلِ علاقه به عنکبوت است که می وزد،
نه خوابِ پروانه... : سید علی صالحی

به او بگو : نمی توانم ، به او بگو : اسبم مرده
و ایستگاه قطار ولایتمان را شورش نومیدی در اختیار گرفته
که دست ها و آهن ها را به گروگان دارد و در برابر
اصل درخت انجیر اجدادی اش را می خواهد
که آن چنان که خودش می گوید کلید سبز بهشت اش بوده
هم ستر عورت روحش ، هم ناشتای دل وحشی اش
هم نام خانوادگی زن ویرانش در زیر دست و پای مجریان پروژه
به او بگو : نمی تواند اسبش مرده ، فرودگاه ولایتشان بسته
و آسمانشان را جفتی پرنده ی مهاجر تاریک هیولا
که بیشتر به شکل سایه یا شبح پرنده اند قرق کرده اند
انگار از قرار در سفر قبل صیاد نادانی ، جوجه ی نوبالی را
با تیر کمان قدیمی اش زده بود
به او بگو به هرحال فرودگاه بسته پرواز تعطیل است و او نمی تواند
به او بگو : نمی توانم ، اسبم مرده زنم طلاق گرفته و نرفته
چون از قرار ، حضانت روح محجور مرا به او سپرده اند
و ایستگاه ها وفرودگاه ها را
به او بگو : اصلا نمی تواند بندی که او را به این جا طویله کرده
از جنس ریسمان و حلقه ی زنجیر نیست
از نوع ریشه های سرد
آتش فشان های اعماق است که او را
شاید به ریشه های سرد آتشفشان دیگر گره زده اند
و او اگر بخواهد هم
باید تمام جهنم ها را بردارد با خود و راه بیفتد
اصلا بگو : دروغ می گوید این شیاد واین ها بهانه است
بگو که از کجا معلوم
که آن شورشی نومید و آن پرنده های تاریک
و آن جهنم سرد خود او نیستند ؟ به او بگو : منوچهر آتشی

ما گروگان قضاوت هاییم
این که مردم چه ها می گویند، نقش اول را دارد
پس از آن جایی در خلوت خود
شعله ی شورش و آزادگی ما بر پاست!
رقص این شعله، ولی در پس پرده نهان می ماند
یا فقط در کلماتی که در باد هوا می رقصند.
تا به کی آتش ما باید پنهان باشد، زیر خاکستر ادوار کهن؟
تا به کی باید با صورتک ساخته ی آن دگران ظاهر شد؟
راست این است که ما شکلکی بودیم، همرنگ عوام
با نقابی، که از بدو تولد با آن همراهیم
بگذارید بگویم، که این بردگی اخلاقی
شرمساری دارد، افتخار، اما، نه : عسگر آهنین

گروگان

ای گروگان شده در عهد عتیق
مانده و رانده از اینجا ، زانجا

سینه پر کن ز نفس های عمیق
گام بر نه ، به فضایی والا

بگسل از مهلکه ی مکر و ریا
بشو آزاده ،  بسا پاک و رها

ویران نما ، بنا ی سیاهی را 
نابود دار ، هرچه تباهی  را

حالیا  ، سال _ نو _ میلادی
جشن آزادی_ خود ، سا ز به پا

سینه پر کن ز نفس های عمیق
گام بر نه ، به فضایی والا ...

دکتر منوچهر سعادت نوری

سال جدید میلادی خجسته باد / Happy New Year

مجموعه ی گٔل غنچه های پندار

 

Share/Save/Bookmark

more from M. Saadat Noury
 
All-Iranians

گروگان نقاب

All-Iranians


 

او، گروگان نقابی شده بود
که خود از چهره ی خود ساخته بود
اشک از چشم نقابش می ریخت
نقش لبخندی بر کنج لبانش، اما
خالکوبی شده بود.

صبح یک روز بهاری، که در آن
چشم خاکستری پنجره اش آبی شد
مکث کوتاهی در آینه کرد:
کیست؟ این چهره ی کیست؟
عسگر آهنین

//www.iran-chabar.de/printfriendly.jsp?essayId=42996


M. Saadat Noury

که جان ماست گروگان آن نوا و نوید

M. Saadat Noury


 

 

شبی رسید که در آرزوی صبح امید
هزار عمر دگر باید انتظار کشید
در آستان سحر ایستاده بود گمان
سیاه کرد مرا آسمان بی خورشید
هزار سال ز من دور شدستاره ی صبح
ببین کزین شب ظلمت جهان چه خواهد دید
دریغ جان فرورفتگان این دریا
که رفت در سر سودای صید مروارید
نبود در صدفی آن گوهر که می جستیم
صفای اشک تو باد ای خراب گنج امید
ندانم آن که دل و دین ما به سودا داد
بهای آن چه گرفت و به جای آن چه خرید
سیاه دستی آن ساقی منافق بین
که زهر ریخت به جام کسان به جای نبید
سزاست گر برود رود خون ز سینه ی دوست
که برق دشنه ی دشمن ندید و دست پلید
چه نقش باختی ای روزگار رنگ آمیز
که این سپید سیه گشت و آن سیاه سپید
کجاست آن که دگر ره صلای عشق زند
که جان ماست گروگان آن نوا و نوید
بیا که طبع جهان ناگزیر این عشق است
به جادویی نتوان کشت آتش جاوید
روان سایه که ایینه دار خورشید است
ببین که از شب عمرش سپیده ای ندمید : هوشنگ ابتهاج

 PS: To be added to the text  of "Poems on Hostages" later

 


M. Saadat Noury

اگر خرقه نمی گیری گروگان

M. Saadat Noury


Dear AI   Thank you and Happy New Year to you too; please accept this in return


بیا ای ساقی مستان ، خدا را
که مشتاقند سر مستان ، خدا را
اگر خرقه نمی گیری گروگان
بده جامی به درویشان ، خدا را : شاه نعمت‌الله ولی


All-Iranians

تو پروانه ء آبی من را گروگان می گیری

All-Iranians



M. Saadat Noury

Dear Omeedvar

by M. Saadat Noury on

Thank you for your kind comment; please accept this in return

//www.shereno.ir/4654/4339/46615.html


omeedvar

استاد عزیز

omeedvar


مثل همیشه زیبا و بجا. متشکرم


M. Saadat Noury

Dear Tavana

by M. Saadat Noury on

Thank you and Happy New Year to you too; please accept this in return

 دشمن اگر اژدهاست، پیش سنانش
گردد چون موم پیش آتش سوزان
ور به نبرد آیدش ستاره ی بهرام
توشه ی شمشیر او شود به گروگان : رودکی


Tavana

با تبریک سال نو

Tavana


 

ای خوشا یاد آن عهد عتیق
که صفا بود و عشق عمیق
نبود نشانه ای از مکر و ریا
بشر بود و تفکر و عقل والا
گروگان و اسیر در غُل اتم
نامعنا بود در مشام گندم
میلادی نو بود هر زمانش
تولدی پاک در هر مکانش

باعرض تبریک سال نو و با عرض سپاس همیشگی به حضور استاد.