اولین عشق


Share/Save/Bookmark

Mahmoud Seraji
by Mahmoud Seraji
09-Aug-2011
 







ای خلیق سپاس و حمد و سجود
ای عدم از تو موجد و موجود

ای همه با تو فرد و بی تو کثیر
شرح وحدت چسان کنم تفسیر ؟؟؟

همچو روحی به اندرون بدن
یا چو تن در میان پیراهن

ای تو نزدیکتر ز جان به بدن
ای تو جان و بدن چو پیراهن

همجواری به جسم ما ای دوست
مثل پیوند خون و گوشت به پوست

گر چه خود گفته ای بلفظ فرید
همچو خونی در اندرون ورید
[ نحن اقرب الیک من حبل الورید ]

از دل مویرگ دو صد دنیا
می شود تغذیه ز سر تا پا

من تو ام یا تو من نمیدانم
یا چو یک جان و تن نمیدانم

***************

رنگ گل بوی گل لطافت گل
آیتی باشد ازظرافت گل

لیکن این سمبل است وظاهر حسن
در حقیقت تویی مظاهر حسن

این تویی روح و جان و هستی گل
در بهاران نشاط و مستی گل

تو گلی گل تو جلوه گل تو
چهچه دلنواز بلبل تو

رنگ و بوی گل ار خود گل نیست
گل بی رنگ وبوی نامش چیست ؟؟؟

صوت بلبل نباشد ار بلبل
بلبل لال را چه نامد گل ؟؟؟

گر تو از گل برون شوی یک دم
گل همان لحظه میرود به عدم

من و گل هر دو مونس عدمیم
با عدم همجوار و یک قدمیم

گل بیچاره هم چو من به عدم
یک نفس بند هست و نیم قدم

***************

حسن روی تو " آن "یوسف بود
کز دل مصریان بر آمد دود

ور نه زاین بردگان خوش سیما
می فروشند شان به نصف بها

یوسفی کاو دل زلیخا برد
دست پخت تو بود و یوسف خورد

یک نظر کرده ای به جانب یار
تا زلیخا بیاورد به ویار

زد دل واله زلیخا غنج
دستها پاره شد بجای ترنج

این تو بودی چو گنج پنهانی
متجلی بشکل کنعانی

اگر عذرا بوصل شایق بود
جسم تو در لباس وامق بود

دل لیلی ز هجر تو خون شد
نقل مجلس حدیث مجنون شد

ویس و رامین و لیلی و مجنون
واینهمه قصه های عشق و جنون

شمع و پروانه و گل و بلبل
شعله شمع و دلربایی گل

در حقیقت تویی به پرده راز
گاه در نازی و گهی به نیاز

گاه فرهاد و گاه شیرینی
موجد قصه های دیرینی

گاه یوسف گهی زلیخاتی
گاه صنعان و گاه ترسایی

گاه شیری به سینه مادر
گاه طفلی به نوش این گوهر

در نگنجد به حکمت این منطوق
که یکی باشد عاشق و معشوق

درد و درمان من تویی ای دوست
جمع اضداد در یکی نیکوست

***************

من حبابی بروی دریایم
بیشتر از کفی نمی پایم

قطره ای در کنار عمانم
لیکن آتش فتاده بر جانم

چیست این آتشی که من دارم
مستی غم به جان و تن دارم

آتشی کاو بجانم افتاده
مستی عشق تو بمن داده

آتش عشق را تو افروزی
پس چرا جان عاشقان سوزی؟؟؟

پرتو حسن تو حبیب تو شد
احسن الخالقین نصیب تو شد

حسن رویت چو پرتو افکن شد
آتشی در میان خرمن شد

عاشق خود شدی و گل چیدی
سوخت عالم ز عشق توحیدی

تا فاحببت بر زبان راندی
خود مزامیر عشق را خوا ندی

وحدت آمد به کثرت از این عشق
عالم آمد به وحشت از این عشق

**************

خلق کردی مرا و در سفتی
فتبارک بنام خود گفتی

من کجا و چنین خراب آباد
داد از این عشق و عاشقی فریاد

منم آن زاده عصاره عشق
عکسی ازپرتو دوباره عشق

در تجسم مثال آ یاتم
همچو نقشی میان مرآتم

هر چه این عشق را کنی مهجور
به دو چشمم نشسته ای چون نور

عشق ورزی اگر گناه خطاست
عاشق ار مستحق جور و جفاست

اولین عشق در نگاه تو بود
گر گنه بود این گنا ه تو بود

*************

محمود سراجی
م.س شاهد


Share/Save/Bookmark

Recently by Mahmoud SerajiCommentsDate
ترانه های فراق ۸
18
Nov 27, 2012
ترانه های فراق ٧
23
Nov 21, 2012
ترانه های فراق ٦
16
Nov 15, 2012
more from Mahmoud Seraji
 
Soosan Khanoom

The more I read your poem the more I love it

by Soosan Khanoom on



چیست این آتشی که من دارم 
مستی غم به جان و تن دارم

آتشی کاو بجانم افتاده 
مستی عشق تو بمن داده

آتش عشق را تو افروزی 
پس چرا جان عاشقان سوزی؟؟؟


Soosan Khanoom

I am speechless .....

by Soosan Khanoom on

 A poem from heart ... loved it ...

 

We've come into the presence of the one

who was never apart from us.  

Rumi