نقدی بر دیوان مزامیر عشق


Share/Save/Bookmark

نقدی بر دیوان مزامیر عشق
by Mahmoud Seraji
07-May-2012
 

نقدی بر دیوان مزامیر عشق
اثر ماندگار محمود سراجی م.س شاهد

از حسن نصيری جامی

و ... "عشق"،
همان حديث دلنشينی کز هر زبان می شنويم نامکرر است،

همان طرفه افسونگر افسونکاری که گوشه های بسيار و رازناک تاريخ آدمی به مدد اين اکسير عزيز تلالو يافته است و در اين عرصه پر رمز و تاريخ، شاعران تنها سرآمدان و يکتا سينه چاکانی هستند که با همه بی خويشتنی، به ناز و آواز و به مدد اين اکسير رهنما و کيميای بی همتا – حضرت عشق! – بر پرچين های آمال آدمی پيکر تراشی خيال نموده اند، آنان به درستی و صداقت سخن را به زمزم عشق و حلاوت دلدادگی آغشته اند و زلال و دلربا ساخته اند تا طبع جان آدمی – در فراسويی که جز خدا چيزی نبيند – با آن دمساز و هم آواز گردد. سخن نغز اينان همان کله فريادهای بی خويشتنی "آدم" است در محنت سرای غربت دنيا، همان مويه های غريبانه "حوا" ست پس از ذوق گندم دانايی و همان درد نهفته از بی سرانجامی و کژ طبعی "قابيل"!

از ديگر سو، فرياد اينان – به مدد حضرت عشق! – گلبانگ بلند سرافرازی بشر است بر آسمان زلال و بی انتهای دوستی و جاودانگی، سوغات آنها محبت است، که "به دنيا نفروشيم يک فروغ روی دوست". و رهاوردشان بغل بغل شيشه های آرزو و يکرنگی ست و در اين آينه ها نقش های ماست که بی کم و کاست راست نموده می شود: زشت، زيبا، سفيد سياه و ... . و مگر نه "عشق" زلال است، صادق است، آينه است، پس هرچه هست تکثير ماست (و تو بخوان تکثير خوبی ها و تو بخوان امتداد فطرت آدمی!).

در باور است که اول کيمياگر صادق نفس عشق، حضرت دوست است که در بامداد روشن و پاک خلقت و هستی به دمی از عشق "هست" کرد و به مدد "کن فيکون" که از شاخسار لطفش دميد، جانها تازگی خلقت يافت. آن صرفه اعجاز عشق بود که چهل صبح در گل ما دست داشت و لطف گرامی آن دلدار بود که بر دلداده بی دل از لطفش دميد. و اين دميدن همان طرفه راز دلرباست. و مگر نه بر طرفه دوش همت آدمی آن طرفه راز امانت دميده شد و مگر نه آدم "همان که چندی در کنج عدم لميده بود!" در آسمان پاکی، در خلوت ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت به پرتويی از شعشعه جمال جان خيالش تابناک نشده بود و مگر نه از گردش افلاک آن لحن ها بشنوده بود؟! پس شعر – شعر - شعر زبان آدم است زبان لطف است، زبان همان نی جدا افتاده از نيستان پاک است که حکايت می کند و با گلبانگ زمين گريزانه از جدايی ها شکايت می کند.

پس شعر ترنم باران و لطف صبگاه خلقت است بر وجود پر سجود آدمی، اين باران که نم نم آن برهستی و زندگی روح نواز و فرح بخش و گلبيز است، گاهی بر وجودهايی از نمودهای دفتر دانايی و هستی، اثری بی قياس دارد. گاه جانهای والا به سکر لطيف عالم بالا می بالند و دست افشان می گردند و اين شعر است که سينه چاکی می کند، غليان می نمايد و چون رودی دراز آهمگ و پيچان و زمين کن بر ديواره هستی سر می کوبد و می خروشد و جويبار حقيقت وجود و رود جنود ادراک آدمی ديگر گنجايی اينهمه ترنم و تبسم لطف را ندارد. پ به ناچار طغيان واژه ها ... سرکشی معنی ... چموشی زبان گريز پا و ..."شطح"! همان ناهنجارترين زبان فهم عقل ابجد خوان، همان سنگلاخی که پای چوبين استدلال به اولين خاره اش از پای در می آيد، همان روايت خونين تاريخ عشق و سراندازی. همان فريادهای مکرر "انا الحق" سينه سرخان عاشقی که: "جرمش آن بود که اسرار هويدا می کرد".

زبان "شطح" ميراثی ماندگار، گرانبار و جاودانه است، در حقيقت همان رعشه ماندگار بار گرانبار امانت است که جاودانه بر جان آدم افتاده است و درک اين رعشه درد، لذت طلب می خواهد و لياقت درک، لياقتی توام با موهبت و موهبتی آغشته به سکر خونين بايزيدی و حلاجی و گريزان از مصلحت جويی های جنيدی!

و ... شعر "شاهد" جلوه ای از اين دغدغه ها و آينه های تکثير شده است، ناله ای از اين فريادهای متراکمی است که از دير زمان برگرده فلک سنگينی می کند، همان روايت بت عيار گمشده دل است که هر لحظه به شکلی در می آيد، روی می نمايد و دل می برد و نهان می شود. تمنای يک جهان سخن نامکرر "حضرت عشق!" است که لختی به ترنم غزل عاشقانه دل غزالی را نرم می کند و همان پيکر تراش پيری ميگردد که با تيشه خيال فرهاد وار تنديس زيباترين گل بهاری را به شيرينی نقش می کند.

همه اين طيف پر نقش و نگار به همان باران متبرک صداقت روح و سر زندگی بهار حيات و نشاط زندگی جلوه های خاص يافته است. گفت باران و بهار! و هر بهار و بارانی يادآور طغيان رودخانه و سيلابی است و رودخانه جاری اين زبان شعری در شط خيال، بارها و بارها طغيان کرده است. تکه کلام ها و قلوه واژه های بسياری در وزن پرآهنگ شعر، جاری وسيال می گردند و سيلاب متراکم معنی را می سازند که اين فراهنجاری ها از چشم اندازهای دلنشين زبان اين شاعر است و من مطمئنم که چشم انداز شعر "شاهد" از منظره های دوست داشتنی و دلربای شعر معاصرمان خواهد بود و اميدوارم اين واگويه های شيدايی روزی بتواند از ميان صداهای ناهمگون . آشفته بازار محنت فزای "ارتباطات و ادب" امروز سری به سلامت بدر ببرد و به گوش "اهلش" برسد: هر چند مسلما حکم گزاران قدرشناس فرداهای نزديک عرصه ادب، اين خونابه های ذوق و حله های لطيف تنيده ز دل و بافته ز جان راقدر خواهند شناخت. به اميد آن روز.

برای "شاهد" عزيز که حقا تخلصی پسنديده و "محمود" است آرزوی سربلندی دارم و اميدوارم نام او در عرصه شعر معاصر فارسی همچون "سراجی"منير بدرخشد و قروزان باشد و همچنان نام او يادآور طراوت بهاران و دل انگيزی و سرسبزی جنگلهای شمال و باغهای پرگل و شکوفه بهار نارنج و نسرين باشد!

حسن نصيری جامی


Share/Save/Bookmark

Recently by Mahmoud SerajiCommentsDate
ترانه های فراق ۸
18
Nov 27, 2012
ترانه های فراق ٧
23
Nov 21, 2012
ترانه های فراق ٦
16
Nov 15, 2012
more from Mahmoud Seraji
 
Mahmoud Seraji

امتنان از الطاف عزیزان

Mahmoud Seraji


از طرف خود و بنمایندگی از طرف جناب دکتر نصیری  از سرکار خانم اورینب - از سوری عزیز که زمانی به اشعار من لطف داشتند - از شاعر جوانسلم سجاد کهنسال - از شاعر بداهه گو و  شیرین سخنم محمود بدوحی - از خانم ها مینا ۶۴ و مینو اسپلر برگ برای ابراز نظر و لطف شان سپاسگزار و قدر دانم .... محمود سراجی م.س شاهد 

Minoospellerberg

Thank you!

by Minoospellerberg on

 As a huge fan of Dr. Seraji I thank you for your piece.  Dr. Seraji is one of my most favorite poets. Nice pictures too.

 

Minoospellerberg


mina64

پایدار باشید استاد

mina64


 

بسیار زیبا توصیف کردید،،،  نام و اشعار استاد سراجی  يادآور طراوت بهاران و دل انگيزی و سرسبزی جنگلهای شمال و باغهای پرگل و شکوفه بهار نارنج و نسرين است ،،،،  

با تشکر از هر دو استاد ارجمند ، همیشه برقرار، سلامت و شاد باشید


Boddooh

برای "شاهد" عزيز که حقا تخلصی پسنديده و "محمود" است

Boddooh


زبان "شطح" ميراثی ماندگار، گرانبار و جاودانه است، در حقيقت همان رعشه ماندگار بار گرانبار امانت است که جاودانه بر جان آدم افتاده است،
و ... شعر "شاهد" جلوه ای از اين دغدغه ها و آينه های تکثير شده است، ناله ای از اين فريادهای متراکمی است که از دير زمان برگرده فلک سنگينی می کند، همان روايت بت عيار گمشده دل است که هر لحظه به شکلی در می آيد، روی می نمايد و دل می برد و نهان می شود. تمنای يک جهان سخن نامکرر "حضرت عشق!" است که لختی به ترنم غزل عاشقانه دل غزالی را نرم می کند و همان پيکر تراش پيری ميگردد که با تيشه خيال فرهاد وار تنديس زيباترين گل بهاری را به شيرينی نقش می کند
حسن نصیری جامی

درود بربصیرت والا ، گوهر شناسی و قلم شیوای جناب آقای دکترجامی عزیز که به زیبائی هرچه تمام ترعرصه شعر و ارزش شعرشاعران گرانقدری چون استادم سراجی عزیز را دراین عرصه با کلام به تصویر کشیده اند. بی نهایت ازنوشته زیبایشان بهره بردم. درود برهردو وجود صاحب ارج وافتخار.
 Mahmoud Boddoohi

محمود بُدّوحی

 


sajjad kohansal

درود بر جناب دکتر سراجی عزیز

sajjad kohansal


برای "شاهد" عزيز که حقا تخلصی پسنديده و "محمود" است آرزوی سربلندی دارم و
اميدوارم نام او در عرصه شعر معاصر فارسی همچون "سراجی"منير بدرخشد و
قروزان باشد و همچنان نام او يادآور طراوت بهاران و دل انگيزی و سرسبزی
جنگلهای شمال و باغهای پرگل و شکوفه بهار نارنج و نسرين باشد!

و شاهد همیشه محمود میماند

مانا باشید پدر بزرگوارم

تا کور شود هر آنکه نتواند دید


Souri

Short aziz :)

by Souri on

You and me , both know well that your Persian is not sufficiently good to write or even understand such a beautiful text in Persian.

So : Copy/paste from other site is strictly prohibited :)


Mahmoud Seraji

سپاس از نظر

Mahmoud Seraji


دوست عزیز  این  نقد یا تقریظ از جناب دکتر حسن جامی  استاد محترم ادبیات دانشگاه است  نظر حضرتعالی را هرچند به چشم جان می بینم ولی نمیدانم اعتراض شما بر من است یا کتاب من  و یا شخص دیگر ؟؟؟ بهر حال  نظر شما هرچه هست محترم است محمود سراجی م.س شاهد 

Oreynab

نقد یا نخد

Oreynab


معنی نقد رو هم فهمیدیم! ممنون! نچایی یه وخ