خودکشی

خودکشی
by Multiple Personality Disorder
07-Jan-2011
 

این نقل قول از ویلیام شکسپیر در هملت پردهء اول، صحنهء دوم است، جایی که هملت برای اولین بار در این نمایش در بارهء خودکشی فکر می‌کند.  او چنین می‌اندیشد که بهتر است که این جسم ناپاک به یک شبنم تبدیل شود، به این معنی که بدن باید به پایان خود برسد بخودی خود، یا اینکه خدا نمی‌بایست خودکشی را جرم می‌دانست.  هر کس باید مجاز باشد که خودکشی کند بدون آنکه یک جرم شمرده شود.  هملت از طبیعتِ غیر قابل تحملِ وجود، و احساسِ بودن در یک تن ِناقص صحبت می‌کند.  او می‌خواهد از بدن خود و از کثافت این زندگی خونین فرار کند.  بنابراین می‌خواهد که بدنش حل و ذوب شود، و تبدیل شود به یک جسمِ خالص و پاک، مثل شبنمِ تازهء صبحگاهی.

این تعبیر من از این نمایشِ تک‌نفری است:

خودکشی

آه که این تن آلوده ذوب شود،
حل شود، و خود را آب کند به شبنمی!
ای کاش پروردگار مقرر نداشته بود
فرمانی بر ضد خود‌کشی!

خداوندا! خدایا!
بیزاری، ماندگاری،
بی‌روحی و بی‌ثمری،
این است فواید این دنیا!

آه!
زندگیم شد باغی پُر از هرزه
رشد می‌کنند دانه دانه؛
علف‌های زشت و بی‌قواره،
در طبیعت به ندرت‌اند آنها
وای که زندگی‌ام ختم شد در اینجا!  


Share/Save/Bookmark

Recently by Multiple Personality DisorderCommentsDate
ناگهان، شاهین نجفی Suddenly, a song by Shahin Najafi
3
Nov 13, 2012
Universal Love
1
Oct 01, 2012
Shahin Najafi, When...
11
Sep 02, 2012
more from Multiple Personality Disorder
 
default

و این نیز روایت شاملو از "هملت"

Hooshang Tarreh-Gol


هملت

 

بودن
یا نبودن...

 

بحث در این نیست
وسوسه این است.

 

 

شرابِ زهرآلوده به جام و
شمشیرِ به‌زهر آب‌دیده
در کفِ دشمن. ــ
همه چیزی
از پیش
روشن است و حساب‌شده
و پرده
در لحظه‌ی معلوم
فرو خواهد افتاد.

 

پدرم مگر به باغِ جتسمانی خفته بود
که نقشِ من میراثِ اعتمادِ فریب‌کارِ اوست
و بسترِ فریبِ او
کامگاهِ عمویم!
[من این همه را
به‌ناگهان دریافتم،
با نیم‌نگاهی
از سرِ اتفاق
به نظّارگانِ تماشا]

 

اگر اعتماد
چون شیطانی دیگر
این هابیلِ دیگر را
به جتسمانی دیگر
به بی‌خبری لالا نگفته بود، ــ
خدا را
خدا را!

 

 

چه فریبی اما،
چه فریبی!
که آن که از پسِ پرده‌ی نیمرنگِ ظلمت به تماشا نشسته
از تمامی‌ِ فاجعه
آگاه است
و غمنامه‌ی مرا
پیشاپیش
حرف به حرف
بازمی‌شناسد.

 

 

در پسِ پرده‌ی نیمرنگِ تاریکی
چشم‌ها
نظاره‌ی دردِ مرا
سکه‌ها از سیم و زر پرداخته‌اند
تا از طرحِ آزادِ گریستن
در اختلالِ صدا و تنفسِ آن کس
که متظاهرانه
در حقیقت به‌تردید می‌نگرد
لذتی به کف آرند.

 

از اینان مدد از چه خواهم، که سرانجام
مرا و عموی مرا
به تساوی
در برابرِ خویش به کُرنش می‌خوانند،
هرچند رنجِ من ایشان را ندا درداده باشد که دیگر
کلادیوس
نه نامِ عمّ
که مفهومی‌ست عام.

 

و پرده...
در لحظه‌ی محتوم...

 

 

با این همه
از آن زمان که حقیقت
چون روحِ سرگردانِ بی‌آرامی بر من آشکاره شد
و گندِ جهان
چون دودِ مشعلی در صحنه‌های دروغین
منخرینِ مرا آزرد،
بحثی نه
که وسوسه‌یی‌ست این:

 

بودن
یا
نبودن.


۱۳۴۸ //www.shamlou.org/index.php?q=node/160

Multiple Personality Disorder

هر کجا هستم باشم

Multiple Personality Disorder


.

آسمان مال من است
پنجره, فکر, هوا, عشق, زمین مال من است
زندگی ترشدن پی در پی
زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است 


Shazde Asdola Mirza

زندگی رسم خوشایندی است

Shazde Asdola Mirza


 

زندگی رسم خوشایندی است
زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ
پرشی دارد اندازه عشق
زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود
زندگی جذبه دستی است که می چیند
زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است 
زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد
زندگی سوت قطاری است که درخواب پلی می پیچد
زندگی شستن یک بشقاب است
زندگی یافتن سکه دهشاهی در جوی خیابان
زندگی مجذور آینه است
زندگی گل به توان ابدیت
زندگی ضرب زمین در ضربان دل ما
زندگی هندسه ساده و یکسان نفسهاست

سهراب سپهری


Anahid Hojjati

A poem about a man who jumped to his death

by Anahid Hojjati on

 

وقتی آدمی پا می نهد به مرگ
آنگه که تن می خورد با شدّت به سنگ
وقتی شناسند انسانی با کفش او
آن دم که دوستان در آه و گریه اند
یک زندگی
می شود مورد شایعه
وقتی پسر , پریشان آید
تا بر پیکر بی جانِ پدر
نگاهی بس گریان کند
اکنون وقت , وقت گریه است
آخر این جا دوستی , شوهری , یک پدر
اینجا امروز مَردی مُرده است


Nazy Kaviani

حافظ

Nazy Kaviani


.
.
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید


Multiple Personality Disorder

Only in your heart embraced...

by Multiple Personality Disorder on

.

.
Embrace me not in my death,

nor open or close this gate

My life has come and gone,

shed no more tears on this lawn

...

Well, maybe one day I will write the rest also! 


Multiple Personality Disorder

No more sorrow on my death...

by Multiple Personality Disorder on

.

.

When I see not moon’s light

Nor know of birds’ flight

Neither know of wrong,

Nor know of right

...

Well, maybe one day I will write the rest also! 

 


Mehrban

"When I laid in earth"

by Mehrban on

Remember me but not my haste

As I locked the gate and effaced 

What could have been of life 

and of your love now only in your heart embraced


Azarin Sadegh

When I know not of birth

by Azarin Sadegh on

no more, no more sound of thy mirth

When I know not of Life

no more, no more sorrow on my death.

...

Well, maybe one day I will write the rest! 

 


Multiple Personality Disorder

When I'm Laid in Earth

by Multiple Personality Disorder on

.

.
When I know not of birth
Nor of beloved's worth
When I know not of life,
nor of love or death

Maybe one day I'll post the rest, 

 


Azarin Sadegh

"When I am Laid in Earth"

by Azarin Sadegh on

If Alireza Pahlavi could write a poem instead of a suicide note...this would have been the perfect one.

//www.youtube.com/watch?v=ksujdPgbkxk&feature=related 

"When I am laid, am laid in earth, May my wrongs create
No trouble, no trouble in thy breast;
Remember me, remember me, but ah! forget my fate.
Remember me, but ah! forget my fate..."