All Of The Poet's Pain
With broken shoulder, broken leg, and a bruised frame,
the Poet lays in bed,
in a hospital, in a small town, in a place called "No Where" land,
but this is not all of the Poet's pain
He says, he is seven-hundred thirty even though he is seventy-three
His pain is too much to abide by the nurses' decree
but still, he says, he is well
He says, suddenly I could not feel my legs
I was floating in the air,
as it happened, broken bones everywhere
He says, in the summer of this "No Where" land,
in an untimely split second,
didn't understand what happened
But, he still remembers,
in a hot summer day in Mashhad,
the 9th day, of the 4th month, of the 7th year, of the 2nd decade, of the 13th century,
he was born, and remained a true Mashhadi the rest of the time
He studied his books
"Impatiently" wrote poems, and published them in a book,
in that same Mashhad that he was born,
and regretted publishing the book ever since,
in that same Mashhad that he was born
He went on to a university in Tehran,
and then he went abroad
He studied philosophy, and learned how to think,
He studied it to a very high degree
Back then, "No Where" was not a foreign land
It was a place of enlightenment,
and then returning home to the motherland...
He returned home,
taught philosophy,
and wrote poetry books,
wrote many articles,
and struggled till the Revolution,
and then the Cultural Revolution!
He had "leftist" ideas, so he was doomed,
persecuted by the goons.
The Poet picked up all his homeland's pain,
and went on his way to the "No Where" land
He wrote poems once again,
and talked about his pain,
and recited poems till today,
in a hospital,
laying beside those who don't know of his name,
don't know of his tongue,
nor know of the poet's fame
In this hospital,
this Poet lays in bed,
waiting for news of his homeland, still
like he always has, and he always will
He is now drained,
because of his pain,
but still,
in this far away "No Where" land,
his first question to those visiting him is this,
"What news of Iran do you bring?"
and then, forgets his own pain
His eyes sparkle when he asks,
for every news of Iran, big and small
with analysis and details,
over and over again
Somewhere miles away, the Poet's pains still remain
Footnote: Esmail Khoi, Iranian poet, is hospitalized in a small town near London, originally reported in BBC in Farsi by pros by Hassan Solhjoo.
Recently by Multiple Personality Disorder | Comments | Date |
---|---|---|
ناگهان، شاهین نجفی Suddenly, a song by Shahin Najafi | 3 | Nov 13, 2012 |
Universal Love | 1 | Oct 01, 2012 |
Shahin Najafi, When... | 11 | Sep 02, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
...............
by Latina on Sat Jan 07, 2012 08:31 PM PSTMPD,
Thank you for sharing! Thank you for all the translations you have shared. :o)
نمک بر زخم های شاعر پاشیده است
Mash GhasemMon Sep 12, 2011 10:16 PM PDT
در برخورد با گفت و گوی مهدی اخوان ثالث
با ماهنامه دنیای سخن
اسماعیل خوئی
------------------------------------------------------------------------------------------------------- اشاره:حدود یک ماه است که اسماعیل خویی، شاعر برجسته ی معاصر، در بیمارستانی
در شهر لندن بستری ست. در این مدت مطالب پرمهری درباره ی او از دوستداران
شعر و ادبیات در سایت های گوناگون منتشر شده ، و همچنین شاهد همدلی های
صمیمانه ی بسیاری از دوستان و آشنایان بوده ایم. اما در این میان «سایت
آینده» بخش کوتاه یک گفت و گوی قدیمی از شاعر بزرگ معاصر، مهدی اخوان ثالث
را منتشر کرده، که حدود بیست سال پیش و مدت کوتاهی پیش از مرگ او در مجله ی
دنیای سخن چاپ شده بود. در این بخش کوتاه از آن گفتگو، اخوان ثالث از سر
مهر بی پایان خود به دوستان دور از وطنش از آنها و نیز از اسماعیل خویی نام
میبرد و ادامه میدهد که برای بازگشت ایشان حتی حاضر است به آقای خامنه ای
روی بیاندازد. اما این سخنان در آن زمان مورد سوءاستفاده ی تبلیغاتی جمهوری
اسلامی قرار گرفت، و اکنون پس از بیست سال و با توجه به بستری شدن اسماعیل
خویی در بیمارستان، سایت آینده با بازچاپ آن سخنان نمک بر زخم های شاعر
پاشیده است. اسماعیل خویی پس از چاپ گفتگوی مهدی اخوان ثالث با نشریه دنیای سخن، پاسخی
بر آن نوشت که به دلیل ارادت و احترام بی پایانش به اخوان و همچنین مرگ
زودهنگام او پس از آن مصاحبه، هرگز آن را منتشر نکرده بود. اما بازچاپ این
گفتگو در سایت «آینده» و سوءاستفاده ی مجدد از آن سخنان ما را بر آن داشت
که پس از بیست سال سکوت این پاسخ را منتشر کنیم.
... -------------------------------------------------------------------------------------------------------- هم میهن،
درود بر تو
دوست واستاد بزرگوارم، شاعر بزرگ و در گذشته ایران، زنده یاد مهدی
اخوان ثالث، در واپسین گفت وگوی خود با ماهنامه دنیای سخن، شماره مرداد و
شهریور ۱٣۶۹، از یاد کردن از دولت غم نعمت آزرم و سعید یوسف و، به ویژه، در
پیوند با کمیته گردش که خودم باشم............، در همان نخستین شب، در میان بسیاری "از همین قبیل حرفها" به من (همانگونه
که در دنیای سخن آمده است، و البته به گویش خراسانی) گفت: میتوانی از
دکارت درس بدی؟ گفتم: میتوانم (مهتنم). گفت: میتوانی کانت درس بدی؟
گفتم:ها. گفت: میتوانی کیبرکه گار درسبدی؟ گفتم: ها. گفت: میتونی سارتر
درس بدی؟ گفتم: ها. بعد هم . . . گفت: پس چرا به بچههای تهران، به
بچههای ایران، درس نمیدی؟ . . . ایران هم حق دارد، بله؟ اگر بخواهی، من
میروم رو میاندازم پیش آقای خامنهای. برای خودم رو نینداختم، برای تو و
امثال تو میروم و رو میاندازم . . . گفتم: دست نگهدار. و رفتم و چندتایی
از شعرهایم آوردم برایش خواندم. قطعه "شهشیخ جماران" و قصیدههای "امام
طاعون" و "امام مرگ" و "نایب بر حق امام زمان" را بسیار پسندید. صلهام
بوسهها بود و "دست مریزاد" گفتنهای او. بارها مرا "تالیی عالی"ی خود
خواند. و، انگار موشهای دیوارهای خانه ما درلندن هم گوش داشتهباشند،
بارها تأکید کرد که: "محتوای کارها، این که چی داری میگوئی، به خودت مربوط
است. برای من، اصل شعر است، مهم این است که خوب گفتهای، خیلی خوب، به
اسلوب و . . ."
//www.iran-chabar.de/
.........
by yolanda on Tue Aug 23, 2011 08:19 PM PDTHi! MPD,
Thank you for putting together this poem. I checked on Wikipedia, the poet is indeed 73! Wow! He looks young! I am glad that he is feeling better! I think many Iranians can identify with him that it is good to have freedom and no censor in a foreign country, but it is hard to leave the motherland where the countrymen, the readers, and fans appreciate Persian poetry and lionize poets! This poem also reminds me of a poem written by Nader Naderpour, it mentioned the lonliness of being in exile and it echoes this poem:
I am, on a night when even the crickets are sleeping, the loneliest voice in the world, never reaching anyone else, from any direction.
I am, in the frozen silence of this dark night,
the loneliest voice and the loneliest person,
lonelier than God
working on the numinous creation of the world,
lonelier than the stars’ praying sound
along the hands of speechless trees,
lonelier than the breeze’s morning anthem
in the city of sleepers.
Because Naderpour was against IRI, so IRI bans all his books! It is super sad! I hope Iran is freed soon, so people can go back and enjoy the freedom!Thank you for your blog!
دستِ این
Red WineTue Aug 23, 2011 05:28 PM PDT
دستِ این روزگار را ببین با ما چهها کرد،ما رو مثلِ همه غریبهها کرد،چرا شبِ ما سحر نمیشه،گلِ ستاره پر پر نمیشه...
نمی دانم چرا این شعر به یادمان آمد ،آخر دلمان گرفته... :(
خبر را دیر دریافت کردیم،چه کنیم که غرقِ اخبارِ دگریم ... شرمنده ایم .
خیلی ناراحت شدیم از این جریان،چند سالِ قبل افتخارِ دیدارِ ایشان نصیبمان شد،نازنین مردی هستند ایشان،این خدا که به دعاهایِ ما،راز و نیاز اما جواب نمیدهد اما همچنان دست به نیایش خواهیم برد و برایِ ایشان طلبِ رفعِ درد و غم کرده و سلامتیِ ایشان را خواستار خواهیم شد.
از جنابِ میم پ دال کمال تشکر را داریم .
Somewhere miles away ...
by Esther on Tue Aug 23, 2011 08:20 AM PDTone who does not know the poet's tongue wishes him and his homeland well and is grateful to all those who share their poets and their poetry here in "Outlandia".
Dear MPD
by M. Saadat Noury on Tue Aug 23, 2011 07:45 AM PDTThank you for sharing with us your excellent verses out of the pros by Mr Hassan Solhjoo. It is also good to know that poet Khoii is okay now, and here is a link to the latest news about him together with one of his another beautiful poems.
//www.akhbar-rooz.com/printfriendly.jsp?essayId=39976
...........
by yolanda on Mon Aug 22, 2011 11:51 PM PDTHi MPD,
Your poem sounds like an epic poem to me 'cause it covers different events! The poet, Esmail Khoi, does not look like a 73 years old, maybe 53 years old! He looks like a weight-lifter or a wrestler....
to be continued tomorrow....
یک پنجره ست شاعر
Nazy KavianiMon Aug 22, 2011 11:09 PM PDT
یک پنجره ست شاعر
شاعر کسیست که میپرسد
و سخت میترسد
و از همین روست
که رو بهآفتاب
مینشیند؛
و هرچههست،
حتّا،
آن مخملِ سیاه را نیز
بازیچهای بهدستِ رنگرزِ آفتاب میبیند؛
و، مثلِ آفتاب پرستی هشیار،
درمخملِ سیاهی شب حل میشود:
یعنیکه، درسپیدهٔ فرجام،
بهآفتاب بدل میشود
"اسماعیل خویی"
هفتاد سالگی
Mash GhasemMon Aug 22, 2011 11:00 PM PDT
هفتاد سالگی
اسماعیل خوئی
--------------------------------------------------------------------
اکنون،
در این تاریکا،
تنها من ام
با خشخشی که،
در نفس ام،
هنوز تن زند از تن دادن
به خالی ی سکوت:
انگار
پروانه ای گلاویز
است
با مرگ ِ لال و
پُرشکنجه و
کشدار خویش
در دام ِ عنکبوت.
زادروزم: سی ام ژوئن دوهزار و هشت،
بیدرکجای لندن
بار دگر به سوی کجا
Multiple Personality DisorderMon Aug 22, 2011 10:46 PM PDT
.
.
بار دگر به سوی کجا
و پس چرا
من باز در میان شما
تنها میمانم
میدانم کبوتری هم اگر باشم
جز مشتی بال و نفس نیستم
و کیست از شما که نداند
من کبوتری هم اگر باشم
هرگز آموختهی قفس نمیشوم
و هیچگاه خانگی هیچ کس
آزادم آزادم آزاد
و خوب میدانم
آزادی مثل هوای بامدادی خوب است
اما چراست
از خود میپرسم
و از کجاست
که در دلم همیشه غروب است
آزادم
آنچنان که تو گویی
نه از میان خاک زادم
نه از زهدان آب و
نه از پشت آفتاب
آزادم آری آزادم
آنچنان که تو پنداری
از خاندان بادم
و باد
باد
از چهار سو باد
از هزار سو باد
آه بار دگر چمدانم را
باید
باید
باید
ببندم
سوی کجا؟
چه میدانم
شاید دلم برای کجا تنگ است
شاید
چه میدانم من
من چه میدانم
شاید
شاید دلم برای خدا تنگ است
شاید دلم برای شما
اسماعیل خویی
به صدای شاعر گوش دهید