جاده جاریست و.. مرا میخواند
دلم آواز سفر دارد
کاش میشد بروم
چمدانی دارم
پر از سوغا تی درد
هیچکی ..هیچ کجا...منتظر من نیست
چشم من مات بر جاری جاده
که شب میرسد از راه
بکجا باید رفت ؟
چمدانی که پر از پارچه کهنه درد است را
به چه کس باید داد ؟
چمدانم در دست در هوای رفتن
شب فرا میرسد ..و..جاده را می بلعد
پر پرواز ندارم در شب
با دو بال زخمی
شب سیاه میشود ساکت و سرد
جاده ای پیدا نیست
روی تکرار زمان می مانم
و بدستم چمدانی
پر سوغاتی درد.
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
مرسی ناهیدی
MondaThu Apr 02, 2009 11:15 PM PDT
با سادگی و عمق احساست منو هوایی کردی.
تاشعر بعدیت. سلامت باشی.
ماندا
بسیار عالی!
MehmanThu Apr 02, 2009 06:30 PM PDT
آفرین!
تصویر ساز و پر احساس!
Nahidi
by Mehrban on Thu Apr 02, 2009 08:11 AM PDTThis is beautiful.
A lovely poem
by ramintork on Thu Apr 02, 2009 07:01 AM PDTI am a Forough Fan and I could sense her influence on you.
This is a lovely poem.
ناهید خانوم، واقعا زیبا گفتید!
Shazde Asdola MirzaWed Apr 01, 2009 06:36 PM PDT
و بدستم چمدانی
پر سوغاتی درد
beautifull
by Orang Gholikhani on Tue Mar 31, 2009 10:45 PM PDTThanks for sharing
Orang
Wonderful poem
by Azadeh Azad on Tue Mar 31, 2009 09:56 PM PDTDear Nahid,
I love this poem of yours. It's so raw and genuine, and I so identify with with it. Thank you for sharing.
Cheers,
Azadeh
ناهید گرامی؛
Manoucher AvazniaWed Apr 01, 2009 09:32 PM PDT
چکامه زیبایی سروده ای.
سپاس
با خودم گفتم باز
راز این جاذبه ی رفتن را
بگشایم یکجا.
دیدم این جذبه ی جاوید وجود
رو و سو جانب یک منزل ساکن دارد.
رنگ خاکستر آتشکده ها یادت هست؟
بانگ تکنای جرس
در دل سرد سکوت؛
به همآوازی خورشید و پگاه؟
چمدان را بسپار
به دم باد صبا
و رهایی بستان
از دم سرخ شفق.
راه بس دشواری
پیش رویت باز است.
بخت همراه سبکباران است.