«قواره هزار متری دو نبش»


Share/Save/Bookmark

Parviz Forghani
by Parviz Forghani
11-Jul-2011
 

بش گفتم دکتر، یعنی راستش دکتر که نیست، دیپلمشو که گرفت حاج عموم گذاشتش دواخونه دکتر مشعوف که هم کاریاد بگیره هم دسش بند شه. از همون موقع خدا بیامرز زن عمو بش میگفت دکتر، که کم کم شد اسمش. خلاصه بش گفتم دکتر بیا بریم حقمونو بگیریم، این همه کوتا اومدی حالا آخر عمری یه قفسم نداریم از خودمون باشه. رئیس جمهور گفته به هر خانوار هزار متر میدن سه طبقه صد متری میشه توش زد یه طبقه شو میذاریم واسه سمانه، یه طبقه مهمونخونه یه طبقه هم خودمون کپه مرگ میذاریم. اولش میگفت ول کن عیال اینا وزر و وبال داره، یعنی طبق معمول گوشتش نپز بود، تا اینکه بالاخره راضی شد. یعنی از بس براش آبغوره گرفتما آخرش گفت شایدم راست میگی زن تازه خوبیش اینه که شاه و گدا نداره به همه ازدم هزار متر میدن اونم سه طبقه بقیه اش هم فضای سبز. خدارو چه دیدی شایدم با از ما بهترون همسایه شدیم. میگفت تازه میتونیم چارتا درخت آلبالو هم تو باغچه ش بکاریم یعنی اگه خدا عمری بهمون داد.

سرتو درد نیارم خواهر رفتیم از هفت خوان گذشتیم یعنی بعدِ سه سال و هشت ماه یه قواره زمین تو خور و بیابانک قسمت ما شد، یعنی تو ناف برهوت، همسایه هامون که قدرتی خدا همه کورو کچل تر از خودمون یعنی تو فک کن ما پیششون اتول خان رشت. رفتیم دفتر گفتیم حاج آقا چرا از اون قواره های لواسون یکیش قسمت ما نشد؟ گفت آبجی رو حساب حروف الفبا دادن. گفتیم حاج آقا یعنی شوما می فرماین ما که اسممون خوش عاقبته پائین دست آیت الله یزدی و سردار وحیدی می افتیم؟ گفت ملتفت نیستی آبجی آیت الله با "آ" شروع می شه سردارم با "ث". یعنی که ما دور از جون شوما خریم. بش گفتم دیدی دکتر اینم ازین، خوردی؟ یا بازم نه؟ گفت عیال ول کن راست میگه ملتفت نیستی. اینا سید اولاد پیغمبرن بایدم بالا دست ما باشن یعنی میگی بیان مارو با آیت الله ها و سردارا بغل هم بذارن؟ خدا خودش هم فرموده اونا تو بهشتم جاشون از ما بهتره تازه اگه خدا بخواد مارو قبول کنه سر پل صراط روفوزه نشیم.

اونوقتا هنوزم باور نمی کرد. یعنی هنوز نبریده بود. گرچه یه علامتایی بروز می داد. یه تابلو داشت که خودش نوشته بود. یعنی خطش خیلی خوب بود، نوشته بود "وقت است که بازآیی" زده بود سرطاقچه، گاهی می دیدم نصفه شبا نشسته پاش داره گریه می کنه.

خلاصه رفتیم چارتا ته مونده النگ دولنگ منو و تیر وتخته و فرشو فروختیم بیست تومنم وام گرفتیم، سه سال و خورده ای واساد پای ساختمون، یعنی خون جیگر شدیم تا رسید زیر سقف که کف گیر خورد ته دیگ، حالا مریضی دکترم شده قوز بالا قوز.

یعنی اولش ازهمون وقت شروع شد که ابوذرمو کشتن، جنازه شم بمون نرسید، دکتر از همون موقع انگاری کمرش شیکست. یعنی هیشکی نفهمید الا من. بعدشم که یاسرم تو جنگ شهید شد و سمانه هم ول کرد رفت اتریش پشت سرشم نیگا نکرد. اسمش رو گذوشته سارا. یعنی میگه از هرچی یادگار ایناس متنفر شدم. خوب هرکی بود کمرش میشکست. دواخونه رو هم همون اولای انقلاب ول کرد. یعنی دکتر مشعوف که عمرشو داد به شوما دواخونه رو پسرش برداشت. اخلاقش با دکتر نمی خوند. دکتر گفت نون دواخونه دیگه خوردن نداره. رفت شد کارمند هلال احمر و بعد 25 سال یعنی همون وقت که ساختمونو شروع کردیم خودشو بازنشسته کرد با ماهی سیصد وهشتاد هزارتومن. اومدیم دوتا اتاق اجاره کردیم تو خاک سفید، یعنی بگو به خاک سیاه نشستیم.

دیروز عصری که صابخونه اومد دنبال اجاره عقب افتادش دیدم دکتر برداشته تابلوی "وقت است که بازآیی" رو زیرش نوشته دیگه خیلی دیر شد و با قاه قاه به صابخونه میگه بفرمائید بقیه اش هم بردارین بابت شیش ماه آینده.

هوایی شده خواهر نمیدونم چیکار کنم، رفیق راهم بود، یعنی دوتایی باهم افتادیم تو سرازیری بد جور.


Share/Save/Bookmark

Recently by Parviz ForghaniCommentsDate
Rockville
6
May 25, 2012
"Dubai World Cup" Day
-
Apr 01, 2012
The Hat Race
15
Apr 01, 2012
more from Parviz Forghani
 
Souri

Nice story

by Souri on

Sad but seems to be so true! Very realistic .

You have a great writing skill.

More power to you.