Poetry Of Khayyam (Voice Of Ahmad Shamlou) - Eight (8) Short Videos

Passing Through
by Passing Through
11-Nov-2009
 

Dear Friends, Yesterday, I posted these eight (8) videos in the comment section of the beautiful blog by G.S. regarding the documentary by BBC on the life of our Beloved Omar Khayyam. Since that blog is no longer available, I am re-posting that comment as a blog for you here. I Hope You Enjoy It:

Poetry Of Khayyam (Voice Of Ahmad Shamlou) # 1

Poetry Of Khayyam (Voice Of Ahmad Shamlou) # 2


Poetry Of Khayyam (Voice Of Ahmad Shamlou) # 3


Poetry Of Khayyam (Voice Of Ahmad Shamlou) # 4

Poetry Of Khayyam (Voice Of Ahmad Shamlou) # 5

Poetry Of Khayyam (Voice Of Ahmad Shamlou) # 6

Poetry Of Khayyam (Voice Of Ahmad Shamlou) # 7

Poetry Of Khayyam (Voice Of Ahmad Shamlou) # 8

Thanks to Eurobaluchi1 for These Videos

Share/Save/Bookmark

more from Passing Through
 
Passing Through

...

by Passing Through on

Audio Player 

 

Shamlou Reciting Robaiiyat-e Khayyam  - w/ Shajarian 

 

 

1

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفت‌وگوی من و تو
چون پرده بر افتد نه تو مانی و نه من


2

استاد شاملو:

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست
کاین سبزه که امروز تماشاگه تست
فردا همه از خاک تو بر خواه درست

استاد شجریان:

ابر آمد و زار بر سر سبزه گریست
بی باده گلرنگ نمی شاید زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست
تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست


3

استاد شاملو:

من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشید بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم

استاد شجریان:

می نوش که عمر جاودانی این است
خود حاصلت از دور جوانی این است
هنگام گل و مل است و یاران سرمست
خوش باش دمی که زندگانی اینست


4

از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
از هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کین آمدن و رفتنم از بهر چه بود


5

بنگر ز جهان چه طرف بربستم هیچ
وز حاصل عمر چیست در دستم هیچ
شمع طربم ولی چو بنشستم هیچ
من جام جمم ولی چو بشکستم هیچ


6

استاد شاملو:

از آمدن و رفتن ما سودی کو
وز تار وجود عمر ما پودی کو
در چنبر چرخ جان چندین پاکان
میسوزد و خاک میشود دودی کو

استاد شجریان:

هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینه صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری


7

افسوس که بی فایده فرسوده شدیم
وز داس سپهر سرنگون سوده شدیم
دردا و ندامتا که تا چشم زدیم
نابوده به کام خویش نابوده شدیم


8

جامی است که عقل آفرین می زندش
صد بوسه مهر بر جبین می‌زندش
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف
می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش


9

در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار باده گویای خموش
هریک به زبان راز با من گفتند
کو کوزه‌گر و کوزه‌خر و کوزه فروش


10

آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند به روز
گفتند فسانه‌ای و در خواب شدند


11

از جمله رفتگان این راه دراز
باز آمده ای کو که بما گوید راز
هان برسر این دو راهه راز و نیاز
چیزی نگذاری که نمی‌آیی باز


12

استاد شاملو:

این قـافله ی عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را کـه شب می گذرد

استاد شجریان:

این قـافله ی عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را کـه شب می گذرد


13

استاد شاملو:

یاران بموافقت چو دیدار کنید
شاید که ز دوست یاد بسیار کنید
چون باده خوشگوار نوشید به هم
نوبت چو به ما رسد نگون سار کنید

استاد شجریان:

ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
کاش از پس صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی


14

ساقی غم من بلند آوازه شده است
سرمستی من برون ز اندازه شده‌است
با موی سپید سرخوشم از می تو
پیرانه سرم بهار دل تازه شده است


15

ساقی ، گل و سبزه بس طربناک شده است
دریـاب که هفته دگـر خـاک شده است
می نـوش و گـلی بچـین کـه تـا در نـگری
گل خاک شده است سبزه خاشاک شده است


16

گویند که دوزخی بود عاشق و مست
قولی است خلاف دل در آن نتوان بست
گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود
فردا باشد بهشـت همچون کف دست


17

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه
پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم بر آرم یا نه


18

قومی متفکرند اندر ره دین
قومی به گمان فتاده در راه یقین
می‌ترسم از آنکه بانگ آید روزی
کی بیخبران راه نه آن است و نه این


19

من ظاهر نیستی و هستی دانم
من باطن هر فراز و پستی دانم
با این هـمه از دانش خود شرمم باد
گـر مرتبه ای ورای مستی دانم


20

ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز
از روی حقیقتی نه از روی مجاز
یک چند درین بساط بازی کردیم
رفتیم به صندوق عدم یک یک باز


21

چون عمر بسر رسد چه بغداد و چه بلخ
پیمانه چو پر شود چه شیرین و چه تلخ
خوش باش که بعد از من و تو ماه بسی
از سـلخ بـه غره آیــد از غـره بـه سلخ


22

این بحر وجود آمده بیرون ز نهفت
کس نیست که این گوهر تحقیق بسفت
هر کس سخنی از سر سودا گفته است
زان روی که هست کس نمی داند گفت


23

گردون نگری ز قد فرسوده ماست
جیحون اثری ز اشک آلوده ماست
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ماست
فردوس دمی ز وقت آسوده ماست


24

از من رمقی به سعی ساقی مانده است
وز صحبت خلق بی وفایی مانده است
از باده دوشین قدحی بیش نماند
از عمر ندانم که چه باقی مانده است


25

چون آمدنم به من نبد روز نخست
وین رفتن بی مراد عزمی ست درست
بر خیز و میان ببند ای ساقی چست
کاندوه جهان به می فرو خواهم شست


26

دوری که در او آمدن و رفتن ماست
او را نه نهایت نه بدایت پیداست
کس می نزند دمی درین معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست


27

ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم
وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا که ازین دیر کهن در گذریم
با هفت هزار سالگان سر بسریم


28

تا دست به اتفاق بر هم نزنیم
پایی ز نشاط بر سر هم نزنیم
خیزیم و دمی زنیم پیش از دم صبح
کاین صبح بسی دمد که ما دم نزنیم


29

صبح است دمی بر می گلرنگ زنیم
وین شیشه نام و ننگ بر سنگ زنیم
دست از امل دراز خـود بـاز کشیم
در زلف دراز و دامن چنگ زنیم


30

دوران جهان بی می و ساقی هیچ است
بی زمزمـه نـای عـراقی هیـچ است
هر چند در احــوال جــهان می نگرم
حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است

 

 

 

 


Passing Through

...

by Passing Through on


FACEBOOK