ماجرای تاریک
=============
زیرِ آوار زمان،
ذهنِ شب هشیار است
میتوان سر به سیاهی سایید
شبِ تاریکِ عرق کردهٔ اسرار آمیز
زنی از جنسِ .... را به هماغوشی خواند
پشت این نقطهٔ چند
خوابِ من سادگی ملتهبش را فهمید
مثلِ یک زورق دل داده به مرداب مه آلودهٔ سرد
او پذیرفت که دل بسپارد
" شب دروغ است ولی !"
بانگ سر داد یکی جغدِ بر آشفتهٔ تلخِ شبگرد
شب چه میبافد خوش!
همچو افسون هزار و یکشب
رشتههای نفسِ تاریکش
هیچ کس فرصتِ خوابش نرسید....
اینک اما شب و او
مدتی هست که از ردو بدل کردن هم خسته شدند
او و یک مشت دروغ
از سر ناچاری
پلکهای عبثِ تنهایی بسته شدند
....هیچکس فرصت خوابش نرسید
***
خود جوش
=============
آنها اختلاسیدند و ما اغتشاشیدیم
و آنها ما را کُشتاندند و ما به شکلی فجیع مُردانده شدیم
اصلا خود من شخصا قتل عام شدم،
باور ندارید؟ مرا نبش قبر کنید
ولی چون دارم خاک میشویم،
لطفاً کمی صبر کنید
آری اینچنین بود براهَر!
که برای من هم برادری و هم خواهر،
این بود سرنوشت ما
که درد من و تو یکی است، ولی یکی دو تا نیست
این درد ولایی، مثل طناب دار از گردن جدا نیست
و لایت، لای بدنت تیغ میرود، تیغانده میشوی،
تیغت میزنند
با اینهمه، این ماجرای ختم نیست، نیست عزیزم، نیست!
چرا نیست این ختم ماجرا؟ بهتان میگویم چرا؛
در سلول سلولهای ما چیزی مثل خودجوش،
چیزی مثل انقلاب، انقلابیده است،
آنجاها چیزهایی است که خوابیده است،
.
نمیبینیدش مگر؟
این خاک آسمیده شده آسم گرفته، خاک کشور من،
یک مشت نفس عمیق میخواهد، آسم گرفته
ما آبله میگیریم،
خودجوش میشویم، به صورت خود، جوش میریزیم
بصورت خودجوش میریزیم در خیابان ها
خودِ جوش میشویم
زمستان ۹۰
Recently by persian westender | Comments | Date |
---|---|---|
مغشوشها | 2 | Nov 25, 2012 |
میهمانیِ مترسک ها | 2 | Nov 04, 2012 |
چنین گفت رستم | 1 | Oct 28, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
ایرانیی گرانمایه
Manoucher AvazniaSun Jan 08, 2012 09:48 PM PST
سپاس از پاسخ شما. دقیقا به همان انگیزۀ دو شعر متفاوت بودن این نگاشته است که بنده نیز آرزو کرده بودم کاش آنها را در دو گفتار جداگانه آورده بودی که شور نخستین چکامه ماناتر می گشتی. ناگفته پیداست آوردن هر دوی آنها با یکدیگر به قول فردوسی "آهویی" چکامه ای نیست بر پیکر گفتار.
با سپاس
آقای عوض نیا گرامی
persian westenderSun Jan 08, 2012 03:31 PM PST
قبل از هر چیز بگویم "وستندر" به معنای مقیم و ساکن
"وست اند" است، یعنی منتهای منطقهٔ غربی شهری که در آن زیست
میکنم و منافات یا نا همخوانی با ایرانی بودن ندارد. در"وست
اند" همه گونه ملیتی یافت میشود، و من هم یک ایرانی در آن منطقه هستم
(بودم) .
من هنوز علت بیتابی و براشفتگی شما را متوجه نشدم. شعر دوم بخوبی از
شعر اول جدا شده و بد یا خوب (که البته هر کس حق قضاوت دارد و آن را محترم میشمرم)
ربطی به شعر دوم ندارد. هر دو ساز خود را میزنند و از هم مستقل هستند. در هر
مجموعهٔ اشعار نیز شعرهایی با مضامین و سبکهای مختلف یافت میشود.
اگر در آن مطلبی هست که به مذاق شما خوش نیامده، بگویید تا
در صورت لزوم اصلاح شود. من قبلا ذکر کردهام که در شعر دوم تراوشات ذهنی من بی
پرده و دست نخورده مانند جریان سیّال بدون هیچ کار ادبی "متداول و
قراردادی " آورده شده. چنانچه مضامین سیاسی یا مذهبی آن را نمیپسندید،
از بابت آن متأسفم.
از اینکه کار مرا هنر کم مثال معرفی کرده أید بینهایت
ممنونم و خود را برازندهٔ این عنوان نمیدانم. بلکه بیشتر خود را یک آماتور که هر
از گاهی دل مشغولیهای خود را عجولانه مینگارد میدانم.
نمیخوانم
که میبارم
گهی رگبار و گه
باران نم نم بر زمین ساکت دلتنگ
به هر حال از لطف شما سپاسگزارم.
پرشین وستندر
ایرانی گرامی:
Manoucher AvazniaSat Jan 07, 2012 10:20 PM PST
ایرانی گرامی: دوست نمی دارم بخش دوم نامت را بیاورم که پارسی بودنت را بور می نماید..
امید که این نکته حمل بر بی حرمتی نشود. چند شب پیش چکامه ات را خواندم. بخش نخستش چنانم به وجد آورد که خواستم واژهگانی چند نثار هنر: اگر نه بی مثال, دست کم, کم مثالت نمایم که بخش دوم کار کام شهدآگینم را شاید به قول خودت شرنگید. نگاه دیگر بار امشبم بر آن داشت تا درشتی نموده, آرزو بپرورم که ای کاش این دو چکامه را با یکدیگر نمی آوردی. روشنتر بگویم: آوردن بخش نخست با پارۀ دوم مانند بیرون آوردن پاره ای پولاد گداخته از کوره است و نهادن آن در میان کوهی از یخ. یار گرانمایه, این دو در کنار یکدیگر ناسازگارند. این را بر من ببخشای که شکیب از دستم شد و خواستم سخنی گفته باشم از روی همدلی و نه چیزی دیگر.
با درودی از دل
و هماهنگی صبح
و سره بانگ هزار
که خوش از روز نخستین می راند
و ز پیمان وفایی که هنوزم بر جاست
در میان تو و آن بانگ که گفتت "بر خوان".
اقرا...
با سپاس
منوچهر عو ض نیا
You got it right Souri!
by persian westender on Sun Jan 08, 2012 03:32 PM PSTI had only the last part of the poem in my mind and for some reason keep ruminating it....
Thanks for your attention
Yes, Majeraye tarik
by Souri on Sat Jan 07, 2012 07:17 AM PST:Is exactly a reference to Nima's poem, I had recongized it as it
.
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
نیست یکدم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر.
صبح میخواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر.
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند.
نازک آرای تن ساق گلی
که به جان اش کشتم
و به جان دادم اش آب.
ای دریغا! به برم می شکند.
دست ها می سایم
تا دری بگشایم.
بر عبث می پایم
که به در کس آید.
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
....................................
زیرِ آوار زمان،
ذهنِ شب هشیار است
میتوان سر به سیاهی سایید
شبِ تاریکِ عرق کردهٔ اسرار آمیز
زنی از جنسِ .... را به هماغوشی خواند
پشت این نقطهٔ چند
خوابِ من سادگی ملتهبش را فهمید
مثلِ یک زورق دل داده به مرداب مه آلودهٔ سرد
او پذیرفت که دل بسپارد
" شب دروغ است ولی !"
Dear Mehrban
by persian westender on Fri Jan 06, 2012 10:15 AM PSTYour comment is very much appreciated. When writing the first one, I had Nima in my mind, and I wanted it to be created with an ambiguous and hazy tone. The second one is more like free floating...
Thanks again
Dear PW
by Mehrban on Fri Jan 06, 2012 08:01 AM PSTSome of your verses remind me of our best examples of Persian poetry. Such as the one below from Hafez.
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست پیرهن چاک و غزل خوان و صُراحی در دست
Your verses are
شبِ تاریکِ عرق کردهٔ اسرار آمیز
مثلِ یک زورق دل داده به مرداب مه آلودهٔ سرد
Very beautiful, the musicality and the rhythm of the first one is also strong.
I like the second one too, it is more staccato, it takes more risk and is out side the traditional framework. I like it, it feels a bit fresher to me.
Thank you for sharing.
Hi Souri
by persian westender on Thu Jan 05, 2012 08:37 PM PSTYes, It was posted and deleted later...
Thanks for visiting and reading....
nice poems, as always
by Souri on Thu Jan 05, 2012 08:12 PM PSTVery nicely said. I liked the first one, much better than the second one. Wasn't the second one already posted here?
Thanks for sharing.