قسمت اول
میز تحریرم، با یک ماشین تایپ سیاه کهنه بر روی اش، درست وسط رودخانه نیمه عمیق و کبود رنگ، جا خوش کرده بود. میز تحریرم آنجا چه میکرد؟ مهم نیست؛ حتما دلیلی داشت.... با آن صندلی چرمی کهنه که فشار آب رودخانه، پشتی لق اش را به عقب و جلو میراند، ولی قادر نبود نه میز تحریر، و نه صندلی محبوبش را از جایشان تکان دهد؛ انگار زیر آب به جایی متصل شده بودند. رودخانه فشار و جریان چندانی نداشت، اما ارتفاع آن به بلندای کشوی میز تحریرم میرسید: کمی بیش از نیم متر ارتفاع.
کفش و جورابهایم را درآوردم. پاچههای شلوارم را بالا زدم و یکراست رفتم به سمت میز تحریر که از لابلای نجوای رودخانه، مرا به خویش فرا میخواند. سرمای آب رودخانه تا زیر زانوهایم حس میشد و تا مغز استخوانهایم را در مینوردید. سنگهای ریز و درشت رودخانه، کف پاهایم را به چالش میطلبیدند. به صندلی رسیدم و لمبرهایم را بر رویه خیس آن نهادم.
به روی ماشین تایپ خیره شدم که قطرههای ناشی از رطوبت رودخانه بر آن نشسته بود. مجموعهٔ من بر روی صندلی و میز تحریرم، کمانی از مقاومت را در برابر جریان رودخانه ایجاد کرده بودند
چه منظرهٔ منحصر به فردی !...
اندکی بعد به امتداد رودخانه، که کمی دورتر به پیچی در جنگل انبوه کاج منتهی میشد، نگاهی افکندم. رطوبت و آب رودخانه، لباسهایم را خیس کرده بودند؛ ولی دیگر از سرما نمیلرزیدم، بلکه لرزش من از فرا رسیدن یک اتفاق بزرگ و اسرار آمیز بود که داشت از یک ناکجا آباد جادویی به من الهام میشد. بی اختیار منتظر بودم موجودی از پس پیچ رودخانه ظاهر شود: یک موجود ماورایی که هردو انتظار دیدار هم را میکشیدیم، بدون آنکه بدانیم کیستیم؟
تیک تیک توک تیک توک. . .
انگشتانم بر روی دکمههای ماشین تایپ میرقصید، بی آنکه اختیار آنها را داشته باشم: هیچ چیز بر صفحهٔ کاغذ مرطوب، نقش نمیبست.
تیک تیک توک تیک توک. . .
صدای خشک تایپ، با صدای ضعیف خروش رودخانه که از قسمتهای دورتر بر میخواست درهم آمیخته بود .
یک چشم من، بر انگشتانم که بی امان و نامفهوم بر ماشین تایپ مینواختند کلید شده بود، آن چشم دیگر، پیچ رودخانه را مشوّش و منتظر میکاوید. من با هیجان و حرارت بیشتری تایپ میکردم، انگشتانم چون پیانیست ماهری بی آنکه در کنترل من باشند بر روی دکمه های تایپ سُر میخوردند.
قسمت دوم
دهانم خشک شده بود و قلبم چون طبلی میکوبید.
یک جرعه از آب رودخانه. . .
قسمت سوم
آمد...
بالاخره آمد...لباس بلند سفیدی بر تن داشت که خیس به بدنش چسبیده بود و پستانهای بر جسته اش را مینمایاند،
موهایش آنچنان بلند، آنچنان سرخ و نارنجی....مثل رود میخروشید...در
پشتش امواجی از آب میغریدند،... ولی بی اذن او به پیش نمیرفتند
"امواج کبود آب زلال به بلندای یک خروش
پیش میآمد...بی محابا به سوئ من که مینواختم بر ماشین تایپ و آن اینک تنها یک کلمه را پشت هم بر صفحهٔ کاغذ مرطوب حک میکرد، پررنگ و بی تردید:"سرسام
پیش میآمد...
با کوهی از آب در پشت سرش..با چشمانی نافذ و خشمگین، از دور چشم در چشم من دوخت، نفس نفس میزد و رشتههای موی خیس، صورت خیسترش را میپوشاند. من خشک شده بودم... هیچ چیز تایپ نمیکردم...اما روی کاغذ، هزار واژه "سرسام" یکی پس از دیگری پدیدار میشد.
چه قد بلند! ..و آب پشت سرش به فرمان او بود و تا لبههای شانه اش خیز بر میداشت، بی هیچ فرو ریختنی... با هر گامش موجی عظیم از رودخانه برمیخاست.
به من که رسید،....
چشمهایش ملتهب بودند و رگههای آب از تمام اجزای صورتش به پایین میریختند،.... مثل یک آبشار بود در هیئت انسان! فریاد میزد..چیزی میگفت مثل خروش رود و موج..نا مفهوم، اما بلند و خیس....
قسمت چهارم
....چندین ساعت بود که ما، یعنی من، میز تحریر، صندلی و ماشین تایپ در اعماق آب معلق بودیم. بر عکس آنچه ساعاتی پیش بر ما گذشته بود، اینک آرامشی وصف ناپذیر در اعماق رودخانه بر ما حاکم بود. از میان ما، این تنها ماشین تایپ بود که به مقدار معتنابهی غرق شده بود.... ....
پایان
خرداد ۱۳۹۱
Recently by persian westender | Comments | Date |
---|---|---|
مغشوشها | 2 | Nov 25, 2012 |
میهمانیِ مترسک ها | 2 | Nov 04, 2012 |
چنین گفت رستم | 1 | Oct 28, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |