یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیشکی نبود. توی یک مزرعه بزرگ،مامان بزه با بچه ش همراه با حیوونای دیگه مزرعه زندگی میکردن. بزغاله کوچولو ازهمون اول موجود شیطون و بازیگوشی بود و آرام و قرار نداشت. به محض اینکه شاخهای کوچیکش از توی سرش شروع به جوانه زدن کردن، شروع کرد به شاخ زدن و لگد زدن به در ودیوار اصطبل مزرعه، انگار که میخواست در و دیوار اونجا رو بشکنه و خودش رو آزادکنه؛ واسه همون هم مامان أش با حیوانهای دیگه توی مزرعه اسمش رو گذاشتن بزغاله ساختارشکن...!
بزغاله ساختارشکن از همون بچگیش کنجکاو بود و جوابهای ساده مامانش توکتش نمیرفت.. میخواست از همه چی سر در بیاره. بخصوص میخواست بدونه چه کسیمزرعه رو میگردونه و چرا با حیوونهای مزرعه اینقدر بد رفتاری میشه؟صاحب مزرعه یه حاج آقای شکم گنده ای بود خیلی زشت و بدخلاق و بوگندو، که دست کمی از گرگ بد گنده نداشت. این حاج آقاهه دمار حیوونهای تومزرعه رو در آورده بود. دائم حیوونها رو تحقیر میکرد و میزدشون. بهشون غذاکم میداد، در حالیکه ازشون کار میکشید و شیرشون رو میدوشید. گاهی هم طفلکیها رو ذبح میکرد(سر میبرید) و میخورد. حاج آقا یک سگ گنده وحشی و ترسناک هم داشت که حیوونها رو میترسوند. بخصوص روزهای جمعه، هی پارس میکرد و دندون به این و اون نشون میداد. حاج آقاهه اولش سگ رو موجودی نجس میدونست و ازش دوری میکرد، ولی بعدا وقتیدید بهش احتیاج داره یه دفعه گفت این سگه توبه کرده و دیگه نجس نیست. اسم این سگ"سرخود" بود. چون بی دلیل عادت داشت به حیوونهای تو مزرعه بپره...
خلاصه...جونم براتون بگه که بزغاله حالا کمی بزرگتر شده بود وچشم و گوشش بیشتر باز شده بود و حرفهایی گنده گنده میزد و حیوونهای تو مزرعه رو به اعتراض و نافرمونی و از این دست چیزها فرا میخوند. حیوونهای تو مزرعه حالا کم کم داشتن میفهمیدن که میشه از دست حاج آقای بد اخلاق نجات پیدا کنن. بعضیهاهم میگفتن حاج آقا رو میشه اصلاحش کرد و کاری کرد که ریشش رو بزنه و لااقل یه کم خوشگل به نظر بیاد......یه روز که "سر خود" از کارهای فتنه انگیز بزغاله ساختارشکن بو برده بود، ماجرا رو زود به حاج آقا میگه. حاج آقا هم که انگار کاردمیزدی خونش در نمیاومد، چاقوی سلاخیاش رو ور داشت و گفت: " ده یاللا بزنبرییم این بزغاله با این حرفا حتما یه محاربه، زودی باید ذبحش کنیم...""سرخود" گفت: حاج آقا، اگه حیوونهای دیگه مزرعه بفهمن حتما شورش میکنن،آخه ساختار شکن رو خیلی دوست دارند!"حاج آقا هم گفت " اونها که عددی نیستن، یه مشت خس وخاشاکن...نترس بدو بریم فتنه رو بخوابونیم".
سرخود و حاج آقا هم چی که رسیدن به اصطبل دیدن تمام حیوونهای مزرعه صف کشیدن جلو اصطبل. سرخود هی دندونهاش رو نشون میداد و پارس میکرد.آقا اسبه یه دفعه گفت: " حاج آقای بو گندو، منم محاربم من رو هم بکش"خانوم مرغه هم گفت:" حاج آقای نکبتی! منم فتنه گرم...منم روبگیر ذبح کن"گوساله هه هم گفت: " مرده شور اون ساختارت رو ببرن..من هم یه ساختارشکنم. منم رو بکش"خانوم اردکه هم گفت: "محارب پهارب سرم نمیشه ..اگر راست میگیمنم رو بگیر نفله کن از دستت راحت شم..."حاج آقا هم گفت شما حتما مریضی گرفتین که میکروبش از اون دوردورها اومده...خونتون حلاله..خودم همتون رو ذبح میکنم.... ولی از اون طرف نمیخواست حیوونهای مزرعه رو از دست بده ... بهشون احتیاج داشت نمیدونست چیکار کنه...
توضیح: امیدوارم تشبیه موجود در این قصه باعث رنجش کسی نشه..این فقط یه قصه است!
Recently by persian westender | Comments | Date |
---|---|---|
مغشوشها | 2 | Nov 25, 2012 |
میهمانیِ مترسک ها | 2 | Nov 04, 2012 |
چنین گفت رستم | 1 | Oct 28, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
.....
by persian westender on Fri Jan 15, 2010 09:46 PM PSTبرای ادامه داستان حداقل۴ آلترناتیو وجود داره که خودتون میتونید به صلاحدید خودتون یکی از اونها رو انتخاب کرده و به ادامه قصه وصل کنید:
۱-... حاج آقا مدتی فکرمیکنه و بعد من من کنان میگه: " خوب، من حالا یه فرصت دیگه بهتون میدم تا فردا فکر کنید و دست از فتنه گری بردارید و به صراط مستقیم برگردید. ولیاگر تا فردا ببینم، همینطور از ساختار شکن حمایت میکنید و اغتشاش میکنید،همه تون رو از دم تیغ میگذرونم..." حاج آقا این رو در واقع میگه که خودش هم یک کمی وقت داشته باشه که فکر کنه چه خاکی باید تو سرش بریزه....
۲-... در همین حین "سر خود" که از دست حیوانهای مزرعه و بیمحلی اونها به پارس کردن هاش عصبانی بود، به طور سر خود و بی مقدمه، پاچه گوساله رو گاز میگیره، و بعد میپره به مرغه و گردن مرغه رو هم گاز میگیره.حیوونها هم که تحمل این همه وحشی گری رو نداشتن اونها هم به "سرخود"حمله میکنن. حاج آقا هم که نمیخواسته کار به اینجا بکشه، به طرفداری از"سر خود" قاطی میشه و چنان بلبشویی راه میافته که بیا وببین. وقتی گرد و خاک جنگ و دعوا فروکش میکنه، همه آش و لاش در گوشه و کنارمزرعه افتاده بودن و از کسی صدائی بر نمیخاست. به راستی منظرهیی بعدی بود تلخ و غم انگیز...
۳-... حاج آقا بعد از مدتی تامل، یک راست میره به سمت اصطبل،و بزغاله ساختار شکن رو میگیره و تصمیم میگیره برای عبرت بقیه حیوونهادر مقاب چشمشون ذبح کنه. بزغاله مثل یک قهرمان داد میزنه: " یادتون نره چیگفتم... من رهبر شما نیستم...با مرگ من هیچی عوض نمیشه...شما خودتون رهبر هستید..." حیوونها که تاب تحمل این صحنه رو نداشتن، به سمت حاج آقا و " خودسر" حمله میکنن. حاج آقا و خودسر که انتظارچنین عکس العملی رو نداشتن پا به فرار میگذارن و مزرعه رو برای همیشه ترک میکنن. حیوونهای مزرعه به خوبی و خوشی و بر اساس یک زندگی مرفه، بدون اینکه آقا بالاسر داشته باشن به زندگی در مزرعه ادامه میدن.
۴-...حاج آقاکه به هر قیمتی بوده، میخواسته زهر چشم از حیوونهای مزرعه بگیره، میره به سمت اصطبل و بزغاله زبون بسته رو بغل میکنه و کارد رو میذاره رو گلوش وداد میزنه "اینه نتیجه محارب بودن...بترسید از خشم من و "سرخود"". بزغاله تا میاد بگه به مزخرفات حاجی گوش نکنید، سرش با بیرحمی از تنش جدا میشه،..حیوونهاکه دل دیدن چنین صحنهٔ فجیعی رو نداشتن از ترس فرار میکنن کنج لونه هاشون. حاج آقا، با لبخند رضایت از زهر چشمی که گرفته حیوونها بیچاره رو از اون به بعدبیشتر میدوشه و حیوونها به زندگی تلخ خودشون زیر سایه ترس ادامه میدن...