ملوک خانم (قسمت دوم)


Share/Save/Bookmark

persian westender
by persian westender
13-Jul-2011
 

دنباله قسمت اول

 حاج رحمون از پشت پنجره میدید که چطور جواد آقا و یدالّه، دور و بر ملوک خانم موس موس  می‌کنن و سعی‌ می‌کنن که دلش رو بدست  بیارن. بخصوص یدلله وقتی‌ میدید که ملوک خانم چطور قربون صدقه ماه جبین میره، قند تو دلش آب میکرد.

 حاج رحمون همهٔ اینها رو میدید و تو دلش آه می‌کشید. نگاهی‌ به دستهاش انداخت که از کار خونه و ظرف شستن ترک ترک خورده بودن؛ دو تا نوچه‌ای که ملوک خانوم برای کمک خونه آورده بود، هم همش از زیر کار در میرفتن. بعد دستی‌  به گونه‌های سه‌ تیغه شده‌ٔ خودش کشید که پوستش می‌سوخت. آخه ملوک خانم نسبت به ریش صورت آقایون حساسیت داشت و حتما صورت صیغه هاش باید سه‌ بار در طول روز حسابی‌ تراشیده میشد و اصلا زبر نمیبود. همین پوست صورتش رو ملتهب و خراب کرده بود.

چندی بعد ، حاج رحمون برای اینکه از قافله عقب نمونه، خودش رو به جمع رسوند و با شرم و حیا به ملوک خانم گفت: " سلام حاج خانم، خسته نباشید، اجازه بدید، دست و پاتون رو بمالم، خستگی‌ تون در بره..."

ملوک خانم که به دلیل اسرار آمیزی دل خوشی از حاج رحمون نداشت، اخماش تو هم رفت و گفت:" لازم نکرده! برگرد تو همون آشپزخونه مواظب آش باش. کی حاضر می‌شه؟ سیرداغ و نعئاع داغ رو درست کردی یا میخوای بازم دس دس کنی‌ برا لحظه آخر؟

وجود رحمون یه لحظه آتیش گرفت و قلبش داشت میومد تو دهانش؛ سرش رو با احساسی‌ از خشم و شرمندگی پایین انداخت و هیچی‌ نگفت و راست رفت تو مطبخ. می‌خواست از این همه به عدالتی،‌های های گریه کنه...بعد یه نگاهی‌ به جواد آقا و یدالّه انداخت که نیشهاشون باز شده بود و زیر چشمی اون رو میپاییدن و پچ پچ میکردن. هووهای صیغه‌ای ملوک خانم هرچی‌ نکنی‌ اگرچه در ظاهر با هم خوب بودن و گاهی‌ سر درد دلشون به هم باز میشد؛ ولی‌ چش دیدن هم رو نداشتن. 

رحمون، بعد از این که کمی‌ آروم شد تودلش گفت: لابد قسمت من هم همین بوده و مهر من هیچ وقت تو دل ملوک خانم نمیشینه ...

این رو گفت و در دیگ مسی رو ورداشت که توش معجونی از سبزی‌ها و ادویه و حبوبات تازه به قل قل افتاده بودن... مثل دل خود حاجی رحمون...

پایان

تابستون نود


Share/Save/Bookmark

Recently by persian westenderCommentsDate
مغشوش‌ها
2
Nov 25, 2012
میهمانیِ مترسک ها
2
Nov 04, 2012
چنین گفت رستم
1
Oct 28, 2012
more from persian westender
 
persian westender

Thank you for reading

by persian westender on

...

 


Maryam Hojjat

You certainly identiefied with some Iranian Women

by Maryam Hojjat on

Thanks for imagination.