مترسک

مترسک
by Mahnaz Badihian
13-Dec-2009
 

پایمان را کشیدیم فرسخها

تا بقدر جاده ای دراز شود

و آهوان خسته از آن بگذرند

دستانمان را بلند کردیم

از زمین تا سقف آسمان

تا روی انگشتان نوازشگرش

پرنده گان بخوابی که ندیده اند

سبز بگذرند

سپس قلبمان را دو نیمه کردیم

نیمه ای که چند تصویر بی نهایت و ساده

تسخیرش کرده بود

و نیمه ای که این مردم

با آن بازی کردند

مردمی که عمری بدنبال مترسک هایی بوده اند

با کلاه های پیچ در پیچ

و نگاه های شمشیری

و قلب هایی که پر از خون غلیظ دختران ماست

و پر ازصدای تو در توی مردان بی گناه

مترسکها زیر قبای غفلتشان

حرفهایی دارند که از کرکس های باغ

از دندان شکسته ی اژدها پر شده است

و ما منتظریم که دستهای تکثیریمان

تقسیم شود

دسته دسته

به هزار دست

همان دستانی که مترسک ها از آن می ترسند


Share/Save/Bookmark

Recently by Mahnaz BadihianCommentsDate
Unexpectedly
3
Nov 04, 2012
Late Night in Herman Plaza
-
Nov 22, 2011
Confusion
-
May 08, 2011
more from Mahnaz Badihian