گروگانگیری در ایندولند

نسل جدید تصمیم گرفته اند عوض سفارت آمریکا در مقابل سفارت روسیه تظاهرات انجام دهند


Share/Save/Bookmark

 گروگانگیری در ایندولند
by cyrous moradi
30-Oct-2009
 

despertar señor! Es de mañana!بیدار شو آقا! صبح شده !

این صدای گرفته و نامفهوم هم رزم قدیمی من پدروست. همه می گویند همسنگر و رفیق، ولی عملاً پیشخدمت من است. هر روز صبح با صدای نکره اش از خواب بیدارم می کند. جرات نمی کنم بگویم که خیلی بد صداست. البته در رژیم سوسیالیستی ما، همه افراد با هم برابرند و کسی نوکر کسی نیست. پدرو وقتی جوانتر بود خیلی به درد می خورد و لی الان پیر شده و بیشتر از من به مراقبت های پزشکی نیاز دارد.

سالها قبل، پدرو خیلی از سرودهای انقلابی را با حرارت می خواند و باعث جلب جوانان روستائی به ارتش چریکی تازه تاسیس ما می شد که با دولت مرکزی می جنگیدیم و قصد داشتیم حکومت طرفدار آمریکا را سرنگون و ایندولند رابه بهشتی در آمریکای لاتین و حوزه دریای کارائیب تبدیل کنیم. ما می خواستیم ملت ما "مثل" مردم شوروی در رفاه و آزادی باشند( آن موقع نمی دانستیم که آنها چقدر بدبخت و فلک زده اند). حالا اوضاع کلی فرق کرده است. پدرو دچار فراموشی شده و تا یک سطر از سرودی را می خواند دیگر بقیه را از یاد می برد. وقتی مرادر حال تفکر می بیند، زود می فهمد که نگران آینده انقلاب ایندولند هستم و بلافاصله سرود قدیمی Indoland revolución nunca muere انقلاب ایندولند نخواهد مرد را برایم میخواند. بیچاره دیگر هوش و حواس سابق را ندارد و به علت آلزایمر بعد از چند دقیقه آهنگ های مستهجن خوانندگان قبل از انقلاب را(اسپانیائی انگلیسی) قاطی سرودهای انقلابی میکند.

Damas de su pene es grande y los jóvenes love it!

به زور جلوی خنده ام را میگیرم. عوارض پیری خیلی به من فشار می آورد. با وجود آنکه الان مدتها است که دیگر فعالیت سیاسی ندارم و کارها را سپرده ام دست برادرم رائول ولی هنوز حواسم درست کار میکنند و همواره نگران شکست انقلاب هستم.شده ام بنیانگذار و رهبر افتخاری و مادام العمر انقلاب ایندولند. خیلی دلم می خواهد که دوباره به بازی گرفته ونطق های چند ساعته ایراد کنم و الگوی جوانان انقلابی کشورهای فقیر دنیا گردم ولی انگار نمایش به پایان خود نزدیک میشود.

چند روز دیگر 4 نوامبر سالگرد گروگانگیری دیپلمات های آمریکائی در ریو دو سپتامبرو پایتخت ایندولند است. درست سی سال پیش، زمان ریاست جمهوری جیمی کارتر، آمریکا گیر داده بود که نمیدانم حقوق بشر را رعایت کنید و انتخابات آزاد بر گزار نمائید و این جور خزعبلات. خدا شاهد است که چندین بار به بوریس لینگن کاردار واشنگتن گفتم که اینقدر پاپی ما نشوید. تقصیر خودشان بود. چند تا از دانشجویان را تحریک کردم که سفارت ایالات متحده در پایتخت ایندولندرا اشغال و دیپلماتها را به گروگان بگیرند. روزنامه های آن زمان خیلی به این موضوع پرداختند:La toma de rehenes en la embajada de Estados Unidos

روزنامه های بین المللی همیشه از اینکار تحت عنوان " گروگان گیری در سفارت آمریکا یاد میکنند" ولی همه از جمله پدرو می دانند که من در تمام سخنرانی هایم که برخی از آنها بیش از 5 ساعت به طول انجامیده اند، آنها را دیپلمات ندانسته و همیشه آنها را جاسوس می دانم.

que son espías.
Ellos no son diplomáticos

امسال خیلی نگرانم. نسل جوان، دیگر مثل ما فکر نمیکند. در دوران شوروی، روسها دار و ندار ما را گرفته و شکر جزیره را به ثمن بخص می خریدند. ما چاره دیگری نداشتیم. آنها تنها پشتیبان ما در مقابل آمریکا بودند(و هستند) که لجوجانه خواستار بر گزاری انتخابات آزاد و بازگشت همه آن لعنتی هائی بود که الان در میامی زندگی خوبی دارند و انگلیسی را خیلی بهتر از اسپانیائی صحبت میکنند.

بعداز فروپاشی شوروی، انتظار رفتار بهتری راداشتیم ولی روسها در اصل تغییری نکردند. آنها همیشه از نقطه ضعف ما سود می برند. الان سی سال است گه گیر داده اند برای ما کارخانه تبدیل پوشال های نیشکر به بیسکویتهای خامه دار بسازند و لی دریغ از یک جو پیشرفت. هرگاه راجع به تاریخ بهره برداری کارخانه می پرسم، آنها شانه های خود را بالا انداخته و از ما میخواهند که قسط های عقب افتاده خود را پرداخت کنیم. یکی از وزرای آفریقائی دو سال پیش به من میگفت که با پول هایی که تاکنون به روسها داده اید می توانستید چندین نیروگاه برق حرارتی ایجاد کنید که با سوخت پوشال های نیشکر کار میکنند. نلسون ماندلا هم سالها قبل به من گفته بود که ایده تبدیل پوشال های نیشکر به بیسکویت خنده دار است و روسها شما را سر کار گذاشته اند. وقتی چند ماه پیش از ولادیمیر پوتین ( ظاهراً نخست وزیر و در عمل همه کاره روسیه) راجع به تاریخ شروع به کار کارخانه پرسیدم، زیر چشمی نگاه تحقیرآمیزی به من کرد و به روسی گفت :

Не беспокойтесь, сэр, завод начнет работать, скоро

مترجم شخصی من سری تکان داد و گفته های وی را اینطور ترجمه کرد: نگران نباشید آقا ! کارخانه شما به زودی شروع به کار خواهد کرد. طبق تجربیاتم که از سالها تماس با روسها دارم، خوب میدانم که در فرهنگ آنها، قید " به زودی" معادل واژه "هرگز" معنی میدهد و این کارخانه هرگز به بهره برداری نخواهد رسید.

به دون پانتالئون (به اسپانیائی یعنی دلقک) مترجمی قدیمم که ادعا میکند به همه زبانهای زنده دنیا تسلط کامل دارد، گفتم تا فحشی را که بارها از دوستان ایرانی خود شنیده ام و آنها عین نقل و نبات آن رابه کار می برند استفاده کرده و از قول من به پوتین بگوید که خیلی" پدر سوخته ای". پانتالئون نتوانست به خوبی آن را ترجمه کند و مخلوطی از دو کامه "پدر" و " باربیکیو" را به زبان روسی به پوتین گفت که وی هم آنها را نوعی دعوت از پدرش به صرف کباب در ایندولند تعبیر کرد و لبخند محوی زد و چند بار خیلی خشک و رسمی گفت: اسپاسیبا! اسپاسیبا! یعنی متشکرم متشکرم.

وقتی تعدادی پیرمرد که روزگاری داعیه تغییر جهان را در سر داشته و حالا همزمان دچار آلزایمر شده و هنوز حکومت جزیره را در دست داشته باشند، نتیجه عین شوهای صابونی(Soap Show) میشود که میتواند هر کسی را در هر جای دنیا بخنداند.فردای آن روز، پراودا (ارگان سابق حزب کمونیست شوروی که هنوز هم منتشر می شود) با آب و تاب زیادی موضوع دعوت دولت ایندولند از پدر پوتین برای صرف باربیکیو در ریو دو سپتامبرو را منتشر کرد. کار ما به جائی رسیده که حتی نمی توانیم به روسها، اعتراض کنیم. آنها ما را جدی نمیگیرند. حالا، حدود یکسال است که باراک اوباما رئیس جمهور آمریکا برعکس روسای جمهور قبلی، حملات لفظی را متوقف و آماده مذاکرات بدون قید و شرط با ماست. از این بدتر نمی شود. نمیدانم چکار کنم. اعطای جایزه صلح نوبل به باراک اوباما هم قوز بالای قوز شده است. همه ما از نظر روانی در موضع ضعیفی قرار گرفته ایم. مخالفت با کسی که مورد تایید جامعه جهانی است، دیوانگی محض می طلبد که مطمئنم، ما هستیم.

چرتم را سرو صدایی قطع میکند. از پنجره کاخم به بیرون نگاه میکنم. عده ای از پیرمردان و پیرزنان عضو حزب کمونیست ایندولند را میبینم که سرود خوانان رد می شوند. دلم به حالشان می سوزد، آنها هنوز در فضای سی سال قبل زندگی و سرود جنگجویان جوان در کوهستانها چون شاهین پرواز کرده و مثل شیر می جنگند را می خوانند:

Los jóvenes guerreros en las montañas, volar como los halcones y las peleas como leones.

جوانان و نسل جدید، امسال روز 4 نوامبر تصمیم گرفته اند که عوض سفارت آمریکا در مقابل سفارت روسیه تظاهراتی را انجام بدهند. آنها از دو دوده بازی های مسکو خسته شده اند. برای اولین بار پرچم روسیه را در ایندولند آتش زده اند. فکر نمی کنم از پائیز امسال جان سالم به در برم. تصور تظاهرات در مقابل سفارت روسیه برایم کابوس شده است.یادم می آید که چه گوارا، یار سالهای اول انقلاب همیشه به من می گفت: تو برای اثبات وجودت دوست داری همیشه حرف بزنی. روزی در حسرت حرافی خواهی مرد. فکر میکنم آن روز فرا رسیده است. خیلی دلم میخواهد تا برای جوانانی که مایلند در مقابل سفارت روسیه جمع بشوند، سخنرانی کنم ولی برادرم به من چنین اجازه ای می دهد و نه آنها حاضرند 5 ساعت تمام به مزخرفات من گوش بدهند.

در زندگینامه رسمی من نوشته شده که از 638 سوء قصد جان سالم به در برده ام ولی نمیدانستم که مرگ در رختخواب گاهی سخت تر از مرگ ناگهانی است. اصلاً فکر نمیکردم مرگ تدریجی و همراه با شکنجه روحی در انتظارم باشد. نسل جدید اعتمادی به شعارهای تو خالی حزب کمونیست ایندولند ندارد. گاهی که هوا بغض کرده و باران شروع به باریدن می کند، یاد دوران کودکی خود می افتم و آهنگ های غم انگیزی که مادرم می خواند:

کبوتری گم کرده ره در بارانم

تا ریو گرانده پرواز دشواری در پیش است

یار همیشگی سفرم کجاست؟

مسیر رودخانه را تعقیب می کنم

نشانی از آفتاب در دور دستها نمی بینم

ابیات زیادی یادم نمانده است. وقت درو ساقه های نیشکر منتظر خوانندگان کولی می ماندم. صدایشان زنگ دار و غم انگیز بود. آنها وقتی آهنگ مورد علاقه مادرم را می خواندند، دلم میگرفت.

Una paloma perdida en la lluvia

... No veo el sol en el horizonte

پدرو با وجودیکه قاطی کرده ولی بعضی وقتها حرفهائی میزند که مرا حیرت زده میکند. وی همه این اتفاقات را برای همه ما پیرمردان، جنگ آخرالزمان میداند.(La Guerra del fin del mundo). پدرو با شمّ یک جنگجوی قدیمی شکست سختی را برایمان پیشبینی میکند. هر شب کابوس کوندور می بیند. پرنده افسانه ای آمریکا لاتین. پدرو از پدربزرگش نقل میکند که دیدن کندور در خواب بدشگون است و هیچکس در ایندولند و حوزه کارائیب از این کابوس جان سالم به در نبرده است. ما هر شب زیر حملات کوندورهایی هستیم که به ما پیرمردان، هجوم می آورند. جائی برای فرار نداریم. پدرو تنها کسی است که شوخی های گزنده اش هم مرا می خنداند و هم آزارم میدهد. وقتی سرحاله،نیشش باز می شود: آهای فیدل، فکر میکنی میتوانی با پوشیدن کفشهای ورزشی گرانقیمت و گرمکن قرمز خودت را جوان جا بزنی؟ کارت تمامه پیرمرد!


Share/Save/Bookmark

Recently by cyrous moradiCommentsDate
به صندوق رای ایمان آوریم
3
Nov 04, 2012
چه باید کرد؟
9
Oct 02, 2012
سازش تاریخی
2
Sep 03, 2012
more from cyrous moradi
 
maziar 58

(No subject)

by maziar 58 on