عین مرده ها خوابیده بودم. نور تند آفتاب داشت چشمانم را اذیت میکرد. یک آن بیدار شدم. تا دقایقی اصلاً نفهمیدم کجا هستم. اندکی گذاشت تا توانستم موقعیت جغرافیاییم را مجدداً کشف کنم. زود سراغ ساعت رفتم. وای خدای من! ساعت نزدیک 11 صبح بود. از این پریاپوس لعنتی چه خبر؟ خیلی گرسنه ام بود. با عجله رفتم پائین. صبحانه مدتها پیش تمام شده و هنوز به وقت نهار مانده بود. در بوفه هتل هول هولکی نفهمیدم چی خوردم. مجدداً بالا رفته و دوش گرفته و هن هن کنان پائین آمدم. به نظرم پریاپوس باید حالا حالا ها در خواب باشد. به ریسپشن رفته و سراغ همسفرم را گرفتم. پسر جوانی که پشت پیشخوان ایستاده بود با ادب فراوان برایم توضیح داد که آقای پریاپوس ساعت هفت صبح بعد از صرف صبحانه هتل را ترک کرده و شماره موبایلی را همراه یاد داشتی برایم گذاشته است. عجب زبل خانیه این! کی این موبایل را گرفت؟ ماشاء ا.. چه انرژی داره؟ هفت صبح اگه بیرون رفته باشه باید حدود شش صبح بیدار شده باشد. بعد از آن روز خسته کننده ای که داشتیم پس کی استراحت کرده بوده؟
با تردید زیاد شماره را گرفتم. صدای پریاپوس بود. با نشاط و سرزنده. سلام و علیک گرمی کرد و گفت: زود خودت را برسان میدان راه آهن. بهتر است ناهار برویم سفره خانه سنتی آذری در همین نزدیکی ها. چند سال پیش دیزی خوشمزه ای آنجا خوردم. امیدوارم هنوز کیفیتش را حفظ کرده باشد. پرسیدم: چه جوری خودم را برسانم آنجا؟ یک آن متوجه شدم که کسی از آن طرف جواب نمیداد و پریاپوس یونانی نخواسته بود با راهنمایی من ایرانی در تهران، بیشتر از این شرمنده ام کند.
تا بروم میدان راه آهن و پارک مقابل رستوران آذری ساعت شد نزدیک 12 ظهر. از دور پریاپوس را دیدم که کاملاً با محیطش هماهنگ بود. هیچکس فکر نمیکرد که یکی از خدایان یونانی نشسته توی پارک راه آهن و دارد با یاد داشتها و دوربینش ور می رود. رفتم و خودم را انداختم روی نیکمت. اصلاً نگاهم نکرد. غرق خواندن مطلبی بود ولی به خوبی حس کردم که حضور مرا درک کرده است.
بدون هیچ سلام و احول پرسی شروع کرد به صحبت:
این محیط را خیلی دوست دارم. ایستگاه راه آهن در 100 قدمی ماست. رستوران آذری روبرویمان. پارکی هم که توش نشسته ایم. محل همه خلاف های تهرانه. هر گونه ماده مخدری بخواهی و به هر حجمی سریعاً برایت آماده می شود. از اینها گذشته دلالان محبت این ور ها پلاسند. هر چی بخواهی دارند. بی چک و چونه. تحویل هر کجا بخواهی! خوشم می آید. هر گاه بیایم تهران، توقف در این پارک و گشت در این محیط را فراموش نمیکنم. امروز صبح با دیدن پسر های جوانی که کپی سی دی های آخرین فیم های هالیوود را اینجا می فروشند، شوکه شدم. ما در بالای کوه اولمپ باید کلی منتظر بمانیم که زئوس بودجه لازم را برای خرید این فیلم ها در اختیار ما بگذارد و آن وقت شما فقط با 1000 تومان ( چیزی کمتر از یک دلار) می توانید در سریعترین زمان به آخرین تولیدات هنری دسترسی داشته باشید. خیلی جالبه!
انگار پریاپوس امروز شمشیر از رو بسته بود و از همین اول صبح داشت چوبکاریم میکرد. هیچی نگفتم. احساس کردم خیلی دلش پره! بگذار حرفهایش بزنه تا اندکی سبک بشود.
میدونی ایستگاه راه آهن سمبل مدرنیته است و رستوران روبرو سمبل سنت و این پارکی هم که توش نشسته ایم سمبل وضعیت فعلی ایرانه! راستی شکلات می خوری؟
احساس کردم موضوعی را که میخواهد بگوید آنقدر تلخ است که باید با شکلات گنده ای قورتش بدهم. بلافاصله گفتم: آره ! شکلاتهایت خیلی خوشمزه اند. این جمله را چنان معنی دار گفتم که چشم غره تندی رفت و بعد از اندکی مکث نطقش باز شد.
شما هیچگاه نتوانستید معنی مدرنیته را بفهمید. حدود 500 سال پیش عصر رنسانس در اروپا شروع شد. شما تا 300 سال چیزی را متوجه نشدید. شکست از روسها اولین تماس مهم و سرنوشت ساز شما با دنیای مدرن بود که به فاجعه منجر شد. الان هم که 200 سال از این آشنایی میگذرد، باز چیزی را متوجه نشده اید. من با ایرانیهای زیادی در سراسر دنیا ملاقات کرده ام. برخی از آنها حتی نسل سوم ایرانیهای مقیم خارج بوده و تابعیت کشور میزبان را گرفته اند ولی هیچکدام اصلاً متوجه نیستند که رنسانس و مدرنیته چه تحول عظیمی در تاریخ بشر بوده است؟
به خودم جرات دادم تا اندکی جلوی مونولوگ بودن همسفر عزیزم را بگیرم. سینه را صاف کرده و پرسیدم: دقیقاً ما و یا بهتر است بگویم روشنفکران ما چه نکته ای را در درک دنیای مدرن رعایت نکردند؟ پریاپوس، برگشت به سمتم و طوری نگاهم کرد که دلم لرزید. لبخندی حاکی از خوشنودی زد و نفس عمیقی کشید و گفت:
مدرنیته نوعی عقیده و طرز فکر است. تغییراتی است در جهان بینی و فلسفه اعتقادی. اشتباهی که روشنفکران ایرانی در همه این مدت 500 سال مرتکب شده اند این است که مسحور پیشرفتهای فنی و سخت افزاری غرب شدند. این نکته را نخواستند قبول کنند که همه این مظاهری که دیده می شود بر پایه یک فکری قرار دارد که اروپای غربی و آمریکا به آن مجهز هستند. ظاهر فنی و دلفریب غرب بر پایه نوعی طرز فکر قرار دارد که ما هیچگاه نخواستیم راجع به آن بیندیشیم.
یعنی چطور کسی متوجه این نکته به این سادگی نشد.
خوب! درک زیر بنای اعتقادی مدرنیته زحمت زیادی می خواهد که روشنفکران ایرانی جربزه آن را ندارند. همین الان من دوستان ایرانی زیادی در اروپا و آمریکا دارم که مقهور پیشرفتهای فنی و علمی دنیای غرب هستند و لی در پایه فلسفه اعتقادی غرب چیزی نمی دانند. یعنی نه حوصله اش را دارند و نه علاقه ای به این دریافت از خود بروز میدهند. همه پیشگامان به اصطلاح مدرنیته شرق از قبیل ميرزافتح علي آخوندزاده (1878-1812)، ميرزا تقي خان اميرکبير (1807-1852)، ميرزا ملکم خان (1908-1833)، ميرزا حسين خان سپهسالار (1881-1826) وحتي ميرزاعبدالرحيم طالبوف (1910-1834) هیچگاه نتوانستند این نکته ساده را کشف کنند که مدرنیته بر پایه تغییر اصول تفکر سنتی قرار دارد. آنها پیشرفت بشر را در دست آوردهای فنی و صنعتی نظیر راه آهن و تلگراف و ایستگاه رادیویی و کشتی بخار تشخیص دادند نه در وجود فیلسوفان و متفکرانی که توانستند اساس استدلال و استنتاج و تفکر را در جهان غرب تغییر بدهند. شما ایرانیها هنوز در عرض دویست سال گذشته عوض نشده اید. حاضر نیستید این نکته ساده را بپذیرید که فلان اتومبیل مدل بالا که از دیدنش آب دهانتان جاری می شود و یا فلان هواپیما و قطاری که به راحتی با آن جا به جا می شوید و اینترنت و ایمیل و موبایل علت نیستند بلکه محصول نوعی تفکر و تلقی از جهان هستند که قبل از مدرنیته مرسوم نبود.
این پریاپوس داشت حوصله ام را سر میبرد. وقتی ما داشتیم صحبت میکردیم، شاهد جوش خوردن انواع معاملات بدون پرداخت مالیات در اطرافم بودم. فکر میکنم دوستم دارد بحثی را پیش میبرد که ممکن است برای خوانندگان ایرانی کسالت بار باشد، دوست دارم تنوعی در بحث پیش بیاید.خودم را جمع وجور کرده و به پریاپوس که حالا دیگر اندکی خسته شده و سکوت کرده میگویم:
پریاپوس جان! عزیز دلم! خیلی ساده و موثر مدرنیته ای را که ما به قول تو نتوانستیم درک کنیم برایم بازگو کن! یعنی چه که ما در بند ظاهر ماندیم. راستی اگر از آن آدامس های دیروزی داری بده که بد جوری دهنم خشک شده. تو داری حرف میزنی ولی من خسته می شوم. انگار گوش کردن از گوش دادن خسته کننده تر است!!
پریاپوس آدامسی را که میخواستم داد و مثل آموزگار کلاس اول که می خواهد آخرین دانش آموزی را که ته کلاس نشسته و هنوز جمع دو عدد تک رقمی را یاد نگرفته، ارشاد کرده و به آینده امیدوار سازد نفسی تازه کرده و گفت:
می توانم تعریف ساده ای را از مدرنیته از قول یکی از فلاسفه پیشرو آن برایت نقل کنم. یعنی از ایمانوئل کانتImmanuel Kant(1724-1804). وی در نشریه Berlinische Monatsschrift در سال 1784 مدرنیته را به زبان فلسفی تعریف کرد که اگر دقیقاً همانها را بیاورم چیزی نخواهی فهیمد!
یعنی فکر میکنی من خیلی خنگم!
آره! بدت نیاید. تقریباً اینطوریه! دراین دو روزی که با هم هستیم من اظهار نظر دندان گیری ازت ندیدم. ببخشید که نمیتوانم خلاف آن چیزی که فکر میکنم رابه زبان آورم. خلاصه تعریف ساده ای که تو بتوانی بفهمی این میشود: انسان در مرکز همه تحولات قراردارد. هر انسانی به تنهایی یک کهکشان است. انسان منشاء همه تغییرات است. انسان مدرن با اراده و برنامه ریزی می تواند دنیای خود را تغییر داده و آن را مطابق با الگوهایی که دوست دارد بسازد. دیگر کسی و یا نیرویی چه طبیعی و یا غیر طبیعی نمی تواند اراده خود را بر انسان تحمیل کند. انسان سنتی در زیر باور های از قبل معین شده مدفون بود.انسان مدرن مدیریت همه تحولاتی را که برسرنوشتش تاثیر دارند، در کنترل خود دارد. حالا متوجه شدی؟
اگه از آن شکولاتهای دیروزی داری! بله! متوجه شدم.
میدونی، ایشان جمله جالبی دارند در تلخیص مدرنیته.
ایشان کی باشند؟
نگذار بیشتر از آنکه فکر کنم ابلهی، احمق باشی! ایمانوئل کانت دیگه!
خوب جمله قصارت را بگو!
ایشان می فرمایند انسان مدرن باید در بیان درک خود از جهان شجاع باشد. به دیگر سخن درک نهایی ما از جهان برآیند ادراکات همه اشخاصی هستند که ایمان دارند میتوانند با کمک همدیگر جهان را مطابق ایده آل های خود تغییر دهند.
بعد از نطق های یک طرفه پریاپوس که حوصله ام را کاملاً سر برد و نمیدانم چرا امروز زودتر گرسنه ام شده و به فکر نهار افتادم. به فکرم رسید که حال رفیق سفرم را گرفته و سر به سرش بگذارم. خودم را جمع و جور کرده و قیافه ای متفکرانه به خودم گرفته و آماده اظهار فضل شدم و گفتم:فکر می کنم فلاسفه عصر روشنگری دخل شما خدایان اولمپ نشین را هم در آوردند. شما دیگر اهمیت سابقتان را از دست دادید. با گشاده روئی اظهار نظرم را پذیرا شد. برای اولین بار از شروع سفرمان داشت عقیده اش در موردم بر می گشت و فکر نمیکرد آنقدری که فکر میکند احمق باشم. لبخند رضایت آمیزی زد و به گرمی به سخنانش ادامه داد.
آره! خیلی ها پیام فلاسفه عصر روشنگری را که انسان منشاء و منبع هر تغییری است بد متوجه شدند و همه اساطیر را رد کرده و اعتقاد به آنها را کار آدم های سنتی و محافظه کار داشتند. نیچه به داد همه المپ نشینان رسید. خوب شد این موضوع را مطرح کردی.
اسپینوزا، هابز اسطوره ها را نوعی خرافه می پنداشتند. ولتر نیز در این زمان بود که اعلام کرد مطالعه اساطیر کار بی خردان است. آنها فکر می کردند که ایمان به اساطیر ماندگاری دروغ را باعث می شود. ما اسطوره های اولمپ نشین واقعاً مدیون نیچه هستیم.نیچه بود که اعلام کرد ایقان و ایمان علمی، اسطوره انسان مدرن است. یونگ نیز اساطیر را تجلی خواست های ناخودآگاه جمع می دانست. من می توانم برای کم کردن روی تو فهرستی از سرشناس ترین دانشمندانی را بیاورم که مدافع اسطوره ها و در راس آنها اولمپ نشینانان بودند. دنی دو روژمون، اسطوره زدائی را نوعی فریبکاری می دانست و ارنست کاسیرر بین علم واسطوره فرقی قائل نبود.
پریاپوس اصلاً اهل شوخی نیست. فکر میکردم با زیر سئوال بردن اسطوره ها، می توانم حالش را بگیرم ولی انگار راست میگه ودر بالای کوه اولمپ هیچ کاری نداشته جز مطالعه ومطالعه درباره همه چیز به ویژه خلقیات ایرانیها. احساس کردم که هنوز حرفهایش در مورد اسطوره ها تمام نشده و میخواهد گریزی به صحرای کربلا زده و دوباره پای نخبگان ایرانی را وسط بکشد. حدسم درست بود. بادی به غبغب انداخت و گفت:
میدونی شما ایرانیها در مورد اسطوره ها هم کاملاً متفاوت تر از بقیه مردم جهان فکر می کنید. تعدادی خودشان را راحت کرده و حرفهای قدیمی روشنفکران اروپایی دویست سیصد سال قبل را تکرار و اسطوره های ایرانی را بی اساس و نوعی خالی بندی می دانند و رستم و دیو و اشکبوس و ایرج وتورج و توران و ایران و افراسیاب و سهراب را دروغ محس می شمارند. عده ای درست از مقابل افتاده وچنان اینها را جدی میگیرند که دنبال یافتن تاریخ دقیق رفتن رستم به سفر مازندران و ساعت مشخص کشته شدن دیو سفید به دست رستم هستند. دراین میان کسی حاضر نیست بپذیرد که اینها همگی نشان دهنده خرد جمعی و سیلقه و جهان بینی ایرنیها عصر باستان هستند و با مطالعه دقیق می توان به معیارهای فکری آنها پی برد. باز هم متفاوتید. مخصوصاً درس خوانده ها و روشنفکرهایتان. همین چند سال پیش یکی از شعرای معروف و معاصر ایران که حدود ده سال قبل عمرش را به شما داد، در طی سخنرانی عجیب و غریبی در آمریکا طومار فردوسی و رستم و بیژن و منیژه و اسنفدیار و سهراب را در هم پیچید. من همان موقع خیلی ناراحت شدم ولی از طرفی برای هزارمین بار اثبات شد که روشنفکران ایرانی در هر موقعیتی غیر قابل پیشبینی هستند.
دیگه داشتم خلع سلاح میشدم. صحبتهای ما از هر جایی شروع میشد، پریاپوس نخبگان و تحصیل کردگان ایرانی را می کوبید. تازه 18 روز دیگر مانده. چه خاکی به سرم بریزم. همه انرژیم را جمع کرده و خواستم ایرانی بازی در آورده و خود زنی کنم.
پریاپوس جان! خلاصه کلامت اینه که ماایرانیها مدرنیسم را بدون مدرنیته می خواهیم. همه مظاهر فنی و رفاهی زندگی جدید از قبیل قطار، هواپیما، اینترنت و موبایل را خواهانیم ولی فلسفه و طرز فکر همراهش را نمیخواهیم. من فکر می کنم در طول چند هزار سال گذشته وضعیت ما همین بوده است. پریاپوس عزیز بگذار با نقل یک مثال عینی، منظورم را واضح تر بیان کنم. در یکی از شهرهای دانشگاهی ساحل شرقی آمریکا تعدادی استاد دانشگاه ایرانی که همگی در کار تحقیق و تدریس بوده و تعداد مدارکشان سر به آسمان می سائید تصمیم میگیرند، جمعیت ایرانیهای مقیم آن شهر را تشکیل دهند. بعد از چند جلسه قرار بر رای گیری و تعیین رئیس و نواب انجمن میرسد، باورتان نمیشود با وجود آنکه هیچگونه نفع مادی برای ریاست این انجمن متصور نبود با اینحال همه این آقایان و خانم های دکتر و استاد و پروفسور در انتخابات تقلب میکنند. فکر میکنم در روزنامه ها بالای کوه اولمپ و یا در سایتهای تخصصی این موضوع منعکس گردید که باعث آبروریزی همه آمریکائیان ایرانی تبار شد. یعنی این آقایان با وجود آنکه در مهد مدرنیسم زندگی می کردند ولی مغز و طرز فکرشان متعلق به هزاران سال قبل بوده و می پنداشتند انتخابات امری است صوری وباید برای پیروزی در آن حتماً تقلب کرد.
آفرین عزیز دلم! با این اظهار نظر یکی دیگر از وجوه شخصیتی ایرانیها را اثبات کردی. وقتی با یک ایرانی ( چه زن و چه مرد) صحبت میکنی برخی اوقات به این نتیجه میرسی که طرفت مظهر مجسم بلاهت و حماقت است. درست در همین لحظه طرف ایرانی چنان اظهار نظر تاپ و درخشانی میکند که از تصورات چند لحظه قبلت در موردشان شرمنده میشوی. درست بر عکس وقتی بعد از چند جلسه صحبت با یک ایرانی ( بازهم چه زن و چه مرد) میخواهی به خودت نوید بدهی که دوست روشنفکری پیدا کرده ای که به مسائل اطرافتش نگاهی نو و بدیع دارد، طرفت چنان رفتار و گفتار و درک قرون وسطی از خود بروز میدهد که متحیر میمانی که چگونه در موردش به نوعی جمع بندی برسی. حالا مثال توست. البته دو روز مدت کمی است ولی در این مدت نشان دادی که درست مثل همه ایرانیها غیر قابل پیش بینی هستی. انگار مغز شماایرانیها نوع متفاوتی فرمت شده است. بد سکتور زیاد دارد.
بسه دیگه پریاپوس جان! امروز من را تا حالا چندین بار خوب شستی و آویزان کردی. بریم نهار که خیلی گرسنه ام.
آره قول میدهم دیگه موقع صرف نهار بحث و جدل را تعطیل کنم. آنقدر گرسنه ام که شکمم به قار و قور افتاده. آبگوشت یعنی اوج هنر آشپزی ایرانی. همه چیز دارد. قالی ایرانی نماینده وجه پیچیده روحیه ایرانی و آبگوشت نشان دهنده سادگی چنین روحیه ای است. تلفیق و امتزاجی از پیدیده های متزاد. برای امروز کافیه. بعد از نهار من کار های نوشتنی زیادی دارم. تو هم در اختیار خودت باش تا فردا صبح. قبل از اینکه تو بیائی برای چندمین باررفتم داخل ایستگاه راه آهن تهران. از مسافران وماموران و ساختمان ایستگاه و قطار ها کلی عکس گرفتم. باید همه آنها را کلاسه بندی کنم. در بازگشت به کوه اولمپ باید به زئوس گزارش کاملی از مسافرتم به ایران بدهم. بریم داخل رستوران که از گرسنگی دارم میمیرم.
Recently by cyrous moradi | Comments | Date |
---|---|---|
به صندوق رای ایمان آوریم | 3 | Nov 04, 2012 |
چه باید کرد؟ | 9 | Oct 02, 2012 |
سازش تاریخی | 2 | Sep 03, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |