FREEDOM

میزِ گرد

جواب کاملاً واضح است

24-Dec-2010
شخص اول (رئیس جلسه): پیش از آنکه گفتگوی امروز را آغاز کنیم، به جمع بندی در مورد بحث هفته قبل می پردازیم. در نشست هفته گذشته در مورد آزادی اینگونه استنباط کردیم که این مقوله دارای دو جنبه است و مانند سکه دو رو دارد: یکی آزادی درونی و دیگری آزادی برونی. و نتیجتاً به اینجا رسیدیم که آزادی برونی، بدون آزادی درونی امکانپذیر نیست. شخص دوم: منظورتان این است که در جوامع دموکراتیک، افراد همه به آزادی درونی رسیده اند؟ >>>

STORY

بهت فکر می کنم

عاشق اینم باهات ور برم و تو چشم بسته حرف بزنی

20-Dec-2010 (4 comments)
بهت فکر می کنم. زیاد فکر می کنم. به پوست تنت، به صورتت وقتی چشات بسته ست، به صورتت وقتی که چشات بازه. به این فکر می کنم که چقدر دوست دارم دست کنم لای موهات. و به این که چه طور ممکنِ موهای به این کمی این قدر گره بخورن. هر بار که آروم دست می کشم لای موهات آخرش یه دونه اش کنده می شه. و تو در عین آرامش یکهو یه چین کمرنگ می افته به ابروهات>>>

STORY

The Movie We Most Wanted to See

There was no place to go to dream and stay dreaming

20-Dec-2010
Maybe it had to do with the way we remembered coming to America, which was already the dreamed-about place and which was still the dreamed-about place for so many people in our family in Iran, and it felt strange to go to the place where people went to dream even after we were here. Maybe it felt like we ought to be the ones who were living since we were here. What was the living that you did in America? We didn't know. We tried all kinds of things and usually just came back to each other and our house>>>

PROSE

آلاله های دست خورده

تو که آمدی همه چیز فرق کرد دنیا قشنگ تر شد ولی کابوس ها پابرجا بودند

14-Dec-2010 (18 comments)
وقتی نیستی همه جاده ها بسته می شوند و اتوبان های پیچ در پیچ در هم گم می شوند و طوفان! پایان روزهای آفتابی می شود. وقتی نیستی جزیره هوای بارانی اش را از دست میدهد. حتی نورهای گاه به گاه خوشی لحظه ها را بر نمی تابد. از راه جنگلی که بر می گشتم سنجاب های بازیگوش گردو های اندوخته شان را به سویم پرتاب می کردند و عجله ای برای زمستان نداشتند>>>

STORY

کسی با بادبادک سفر کرده؟

خدایا نخ پاره نشه. خدایا تو رو خدا نخِ من پاره نشه. خدایا بادبادکم را بهم برگردان

09-Dec-2010 (7 comments)
هزار تا بادبادک ساختم که هوا نرفت. هزارتا بادبادک ساختم که به اولین آنتن روی پشت بامهای دوروبر گیر کرد و پاره شد. هزارتا بادبادک ساختم که باد بُردشان و از همه چیز فقط نخی در دستم ماند. اما امروز آن خال سیاه تهِ آسمان هفتم که هی پیدا و ناپیدا می شود و مثل ماهی گیرکرده به قلاب، مال من است. بله مال من است>>>

STORY

مسواکتو می دی من؟

به شرطی شب پیشت می مونم که مسواکتو بدی من دندونامو بشورم

07-Dec-2010 (53 comments)
چی؟ از سر کار بیام پیشت؟ باشه میام ولی اگه از سر کار بیام، خسته و کر و کثیفم. اگه بخوام دوش بگیرم حوله ات رو می دی بهم؟ یه چیز دیگه، با من میای حموم، پشتمو لیف بزنی؟ اصلاً با هم حموم کنیم با هم زیر دوش جیش کنیم. میگم که، اگه یه چیزی ازت بخوام گوش می دی؟ چیز عجیبی ازت نمی خوام ولی تورو خدا نه نگو. می گم دودولتو بده من باهاش جیش کنم. یعنی من بگیرمش تو جیش کنی. پسر چه باحال می شه>>>

STORY

A Genius of Happiness

To name it felt like we were putting ourselves above it

07-Dec-2010
It was ridiculous. That was the only way to think about it. Or absurd. It was best to move carefully around it. The only way we could make sense of that love was to treat it like something very fragile. We found our home among the most fragile places in the world. That was where we saw how strong it was, because their fragility would not be anything new. I already know what that is, we would think. I already know what that kindheartedness is, we would think when we saw the Vietnamese janitor at my sister's school who liked seeing us whenever I went to walk her home>>>

STORY

Sama’ (The Audition-4)

I felt my breath deepen with stage fright. I was not ready.

05-Dec-2010
Oddly, reciting the foreboding doomsday verses had restored my calm. I was bones and dust now, but soon I would remember who I was and what I had done. The verses were not grim warnings, but a merciful promise. Finally, this was to be the day when ignorance and oblivion would end and I would know where I fit in God’s plan when I was alive. Does man think that he will be left aimless? I recited the Koranic promise out loud over and over again>>>

STORY

بیگ اچیومنت

مردم ایندولند چقدر باید دستشویی بروند و چقدر فضولات تحویل نیروگاه بیوترمال بدهند تا کل کشور آباد بشود؟

05-Dec-2010
اصرار مقامات ایندولند بر ساخت و راه اندازی نیروگاه های بیوترمال فقط روسیه و چین را خوشحال کرده است. سازمان ملل، انباشت منابع عظیم فضولات انسانی در نزدیکی نیروگاه را تهدیدی برای همه; جزایر همسایه ایندولند; تلقی می کند ولی آلفونس علی و مهندس مایکل نرون میگویند مرغ یک پا دارد و باید هر چه زود تر این نیروگاه راه اندازی شود. حالا دیگر موضوع حیثیتی شده و تحقق راه اندازی و تولیدانرژی از این نیروگاه بیگ اچیومنت رهبران ایندولند خواهد بود>>>

DEATH

زیر صندلی خالی

آخ شهلا جان چقدر پیر شدی از بس مردی!

03-Dec-2010 (6 comments)
زیر ملافه های سفید، صورت معصوم ات را در کف دست چپم می گذارم تا ترانه ی هم آغوشی من و تو در حالی شروع شود که من امروز حال خوشی ندارم. به قول ساناز، صدای شهلا در سرم زوزه می کشد. حالا که از ساعت پنج صبح، ساعاتی گذشته، شاید تنها یک عشق بازی بتواند خاطره ی مرگ و طناب دار را از سرم بیاندازد و کاری کند که برای بیست و هشت دقیقه به خوابی بروم که تعبیرش را دلم نمی خواهد حتی به آب رودخانه ی پشت پنجره بگویم>>>

CHELOKABABI

رفقا، پرولتاریا و بورژوازی

نمایشی در چلوکبابی تاج

01-Dec-2010 (17 comments)
رفیق سیبیلو: کباب ترش رو تو رب انار جا انداختید، یا آب انار؟
پرولتاریای اول: تو آب انار تازه، مال ساوه.
رفیق ماتیکی: جوجه کباب سینه، زعفرونیه؟
رولتاریای اول: بله خانم، ما اصلا زردچوبه استفاده نمی‌‌کنیم! >>>

STORY

The Movie Quitters

It was our country and we missed it

28-Nov-2010 (2 comments)
The movie was wonderful, beautiful, heartbreaking. "The hell with this," my uncle said. "I'm tired of being moved to tears by American movies. When are they going to be moved to tears by Iranian movies? It's no good." He wiped his eyes. "I've had it. I've had it with their joys and sorrows and their music in the background. It is too beautiful. I do not have the room inside myself any more. I have seen too much.">>>

BALD

کچل ها

«ما شما را تاس آفریدیم تا رستگار شوید.»

25-Nov-2010 (3 comments)
برادران عزیز وقت کم است و برای رستگاری باید از خود بگذریم و به فکر خودخواهی نباشیم، دنیا کوتاه است و روز بازپسین نزدیک. آنوقت که خداوند به حساب ها رسیدگی می کند، همه را با یک چشم نگاه نخواهد کرد و بین ما تاسها و این کفار مودار فرق خواهد گذاشت. بهشت زیر پای تاس هاست. دل خود را قرص نگهدارید و بدانید که خداوند پشتیبان مومنان است>>>

STORY

The word came to me

I travelled in words, I sang new words, I was expectant with new words

21-Nov-2010 (3 comments)
In the beginning was the word and the word came to me and resided. Only prophets and poets can usually pride themselves on such stories. Initially they were just words, lovely combinations of letters that sounded good in my mind before I weighed them in the balance on my tongue. After some time I tied the words together, making finely-tuned phrases that rang out. What they were meant to express was of secondary significance>>>

DIARY

نقره‌هایم را طلا کردم

شدم کنفسیوس و به جای حرف زدن هایکو می گفتم

21-Nov-2010 (8 comments)
یادگرفتم یواش یواش انگلیسی حرف بزنم. دیدم لغت جدید یادم نمی ماند، یاد گرفتم چطوری با همان لغت‌هایی که بلدم سر و ته ماجرا را هم بیاورم. نمی توانستم خیلی توضیح بدهم یاد گرفتم مختصر و مفید حرف بزنم. آنقدر ماجرا را می چلاندم تا در غالب یک مثال یا جمله یا حتی یک عبارت بگنجانم>>>