Blue
I reached the depth of blue To gather fish’s cold tears I heard siren’s sigh I shouted into empty bubble I drowned at the bottom
I reached the depth of blue To gather fish’s cold tears I heard siren’s sigh I shouted into empty bubble I drowned at the bottom
Good night anxiety Leave me alone tonight with my raucous needs so, with silence, I would sleep Good night anxiety, O! my old companion
از نیاز هراسانم که میگیرد گریبانم از باد گله دارم که باز میکند زخمانم به خشم محتاجم تا رها شود نفس ز وجدانم هزاران فکر
سکوت میلرزد و هیاهو فراموش میشود در صحرا غم میبارد و خشم خفه میشود شکوفه ها عزا گرفته اند برای جان دادن زمین که از
شب بخیر تشویش مرا تنها گذار امشب با هیاهوی نیازم تا با سکوت بخوابم شب بخیر تشویش ای همراه قدیمی تو مرا سرپا نگهداشتی در
من از تبار رندان شب مستم که دیگر نیست نیازی جز لبخندی از لبان تو غرق شده ام در دریای احساس بی نفس برای یک
بالاتر از سیاهی رنگ چشمان تو بود پائین تر از خدائی سنگ و خاک و شیشه بود در خلسه گرم تابستانی غم مسخ دنیای تو
چه اسمی بر زمین ماند پس از این هوی و حاشا چه رازی در کمین بعد از بوسه آخرین یار برای تکه أی نان فرار
بیا به جشن پیوند راه سراب پروند مست شو به کام ساقی به یاد پرنده در بند تفاوت را بکن حاشا به یاد غرور دماوند
فردا محزون است یا آفتابی گذشته زیباست یا خیالی آزادی کجاست به چه قیمتی زندگی کوتاه است برای چه حاصلی و آیا مرگ تلخ است
سکوت هم یخزده امروز رخوت خواب رفته با سوز گنجشکها شکوه میکنند با طلوع سحر باید رفت دگر وقتی نمانده رسیده زمان سفر راه دراز
بودن یا نبودن من چه تفاوتی برای چشمان بی قیاست بگذار برای یکبار این حادثه به اسم من تمام شود برای عشق زندگی این اشکت
رها کن زندگی بی ارزش است بگیر این لحظه را بی قیمت است رها کن غم صد ساله با فریاد و خروش خاک به یاد
از خود بلند شدن برای دیدن زندگی و چرا برای کی غم بینیاز برای چی قلبی که میطپد بی دلیل لبی که میخندد به خشکی
چشم بر نمیدارم از آن صندلی خالی فضا سرد و دلم تاریک شبم با راز و طولانی بیا آغوشم بگیر ساقی که اضطرابم پوچ تو
بوی برف بیدار میکند دوباره زخم قدیمی سر بسته میروم به خرابات دوباره نفسم پر از هوای یخزده بتو چگونه رسیدم دوباره با کدام جادو
گریه میکنم ولی شادم شرقیم در انتهای راهم پر از کشامش و تضادم خواب میبینم که بیدارم شاعرم زندانی روزگارم پر از انتظار و رویایم
میروم نیمه شب به بام به مبارزه با ماه و مهتاب چشمم ندارد غمی ا ز خواب خیره از سرگیجه و التهاب راه شب که
مرا فراموش کنید که میروم مستانه در باران گذشته را به یاد آورید خاطره را ایمان آورید روح مرا شاد آورید تا وقتیکه پیک پر
بیا شیپور تنهائی بکش فریاد امشب تا فردای بی حامی برای عشق بی نامت برای آه بی پروائی هیاهو را
در مغز من تو فکر ثابتی در تاریکی شب نور اختر باطنی بوسه و نوازش باد بر کاکل خرمن گندمی
هزار و یک خواب دیدم هزار و یک قافله دیدم هزار و یک فریاد کشیدم هزار و یک پرده دریدم هزار و یک ستاره چیدم
سر راه پائیز روان در آغوش برگ خزان خفته قلبی زرد و لرزان که میشکند زیر پای عاشقان میخراشد سکوت عارفان او هم سبز بود
همه سحرها از شب ریشه میگیرند نوای ستارها از ماه بهانه میگیرند شبانه ها تنها از عشق نشانه میگیرند فرار کلامها سکوت را عاشقانه میگیرند
سبکبار در فضا از زمین بیخبرم در ندامت با خدا با گناه هم پیکرم از همه حاشیه ها درد دنیا در سرم میکشد این دل