پروانه سپید
پروانه سپید بیا برقص بر فراز این زمین تبدار ملتهب از آتش نا پیدا بپذیر دردش انتظار نفیش را گرفته ذهنش دم گرفته از خواب
پروانه سپید بیا برقص بر فراز این زمین تبدار ملتهب از آتش نا پیدا بپذیر دردش انتظار نفیش را گرفته ذهنش دم گرفته از خواب
میدانم چگونه به آخر رسید ولی چرا میدانم با تو یا بی تو حرفی نیست صدائی نیست درغرور شب سکوت لانه کرده در ابرهای سیاه
این شعر نیست قابل عشق نیست نه برادر این شعر نیست تکه نانی ست با شراب جدا شده از خود از بی قراری زمان ساده
من همیشه معتقد بوده أم که یکی از مشخصات فرهنگ ما ایرانیان احترام به فصل های طبیعت و فصل های زندگیست. هرفصلی شرایط مخصوص خود
دوستان عزیز کتابم فصل چهارم که مجموعه إی از اشعار سال قبل است با کمک انتشارات H&S به انتشار رسید. میتوانید آن را در سایت
رقص چترها زیر باران میکشد مارا میکشد مارا درد حاشا در نگاهت میدرد سکوت میدرد سکوت روی سنگفرش لغزنده میرود چشم بسته سرئوشت مست با
یک شعر درخشش کلمه إی که همچو تیری در دل نشسته جهشی به ناشناخته ها درزمان نا محسوس سقوط یک سنگ یا یک پر در
Last week I was invited to the launch of a new book named “Hafez Par Hafez” written by Hassan Makarami and edited by Harmattan in
چو تگه ابری تنها افتاده ذوب میشوم در نگاهت جذب میشوم درگرمای آغوشت بادها میگذرند نسیم میرسد میشوم محو در چشمهایت سبزه دیگر تشنه نیست
رهگذری در کوچه میگذرد بی عشق چشمان به افق خیره ولی خسته بی حس سنگها از آسمان بیافتند بر آغوش زمین بی جاذبه عشق شده
چرا فردا نمیآید که دستم را بگیری چرا فردا نمیآید برای واژه إی گرم برای بوسه إی نرم چرا فردا نمیآید انتظار راهی نمیآبد در
Rome is an amazing city, built since 750s BC, governed by SPQR — Senātus Populusque Rōmānus (“The Senate and People of Rome”). One of first
تو معمای منی فریاد خفه غزل خشم و داد بی دلیل بی ثمر آنکه بی دلیل جان میدهد به این راز منم آن راز منم
Here you have my first poem published by JJ in 2005. I can say it changed my life : http://iranian.com/Arts/2005/January/Bargasht/index.html If you are in the
دلم برايت تنك شده بهاران سفر طولانی شده در ژرفای زمان اشكم سرد شده در گفتگوی پوچ زمستان ولی كرما رخنه كرده در دلم رخنه
یاد لب تو در پوستم خانه کرده فهم و غوغا محو شده با یادلب تو با یاد لب تو در نسیم صبح خسته سر درد
آسمان درد میکشد زمین درد میکشد و زندگی دررچشمان تو با پرواز پرندگان از پشت کوه میاید درد در کمین مرگ است یا بدنبال
دراوج آهنگ شعر میلغزد عشق میچرخد خلع میکند زمان این غبار نفست ناله میکند غم را اسطوره میکند در نهان و من درد میکشم در
با دیدن اسمت طنین کرد در قلبم آهنگ رویت با دیدن یک سایه پر شد روحم از صدها صدا و خاطره بوی عطر زخم اشک
روی بال صد رنگ سیمرغ باد سردی میوزد در افق ، شهری به آغوش کشیده غبار بشنو آواز فرشتگان دنبال میکنم خطها بر زمین
میسازم پلی میان درد ورنج در غبارگرم پوست بدنت دور از لبان سردت آیا من خائنم بر فراز دره تشویش پل جاه وطلب راهی به
همه عاشقان برابرند در اسیری تا زمانی که در نیمه شب فرشته ای بد خواه پر کینه بر آمده از پشت تپه تباه مببرد زمان
راهم حک میکنم میان ابرهای شیری برای چند لحظه دیداری با رویا تا دریابم که زمان بی انتهاست چو قلب چشم تو که فکر بی