یادت می آد ؟ وقتی از کوچه پسکوچه های شمیران به سمت خانه می رفتیم تو در پشت ماشین نشسته بودی و اکشن من های خودت را بغل کرده بودی و من با حداقل سرعت ماشین را می راندم تا تو از خواب بیدار نشوی .یادت می آید ؟
هر روز صبح بی آنکه بیدارت کنم لباس تنت می کردم .کوله مهد کودک ات را پر از غذا و میوه می کردم از پله ها به پارکینگم می رفتیم در ماشین را باز می کردم .پتوی دوست داشتنی ات را به رویت می گذاشتم و تو تا به مدرسه برسی خواب می دیدی و من هی از پشت رل دست هایم را به روی سر و صورتت می کشیدم.یادت می آید ؟
همیشه نرسیده به مهد کودک به سوپر کوچک پشت پمپ بنزین نیاوران سر می زدم و آب میوه تازه می خریدم تا وقتی از خواب بیدار بشوی آب میوه ات آماده باشد .مادام ساعی همیشه دم در بود یا اگر هم نبود نوشین جون می آمد بغلت می کرد و تو از خواب بیدار می شدی و می گفتی نوشین جون !
من دی شب پسر خوبی بودم و هیچ کس را در خانه اذیت نکرده ام ! و ما دو نفر با صدای بلند می خندیدیم.از کوچه باریک ، ماشین را حرکت می دادم . اول سر صبح در پارکنیگ امامزاده صالح تجریش خودم را پیدا می کردم . پاکت گندمی میخریدم و میان کبوترها گندم تقسیم می کردم.زیارت می کردم و ساعتی با بوی بازار تجریش خودم را مشغول می ساختم .
عاشق رانندگی در اتوبانهای شلوغ تهران بودم .ساعت یازده ی هر روز صبح دوباره به مادام ساعی زنگ می زدم تا از تو خبر بگیرم و تو همیشه به پای تلفن می آمدی و با صدای معصومت می گفتی هنوز ساعت دو نشده که تو بیایی ؟ این عقربه های ساعت هر روز دیر تکان می خورد و من در تب و تاب آمدن برای در آغوش کشیدنت پر و بال می زدم .
هر روز سر پیچ نزدیک باغ سفارت ایتالیا به پیتزایی می رفتیم و تو با کچاب چه ها که نمی کردی و من دائما با دستمال کاغذی صورت قرمز شده ی ترا پاک می کردم.یادش بخیر روزهای پر از رنگ های نارنجی و آبی .
بیش ازاین دیگر اشک هایم اجازه نمی دهد برایت بنویسم .ولی به تو قول داده ام که هر روز برایت داستان بچه ها را بنویسیم . تمام سعی ام را خواهم کرد تا فقط از تو بنویسم و دیگر هیچ .
حالا دیگر وقت خوابت شده .پتوی رنگی ات را به خودت بپیچان و همه خواب های رنگی را صدا کن چون من و تو بدون رنگ هیچ چیز نیستیم
Recently by hadi khojinian | Comments | Date |
---|---|---|
ابرهای حامله از باران | 4 | Jul 28, 2012 |
مادام بوواری | - | Jul 07, 2012 |
دیوارهای روبرو | 6 | Jun 26, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
بسیار ممنونم
hadi khojinianMon Jan 07, 2008 07:31 AM PST
بسیار ممنونم دوستان عزیز
I am bacheh shemroun !
by Red Wine on Mon Jan 07, 2008 04:57 AM PSTNice ... I miss Shemroun !
Very nice!
by Navaz Sharif (not verified) on Fri Jan 04, 2008 11:26 AM PSTI really enjoyed this!
Beautiful!
by Roya (not verified) on Thu Jan 03, 2008 01:57 PM PSTBesiat zibaa va baa ehsas.
Very nice piece
by Parham on Thu Jan 03, 2008 09:13 AM PSTVery nice piece, full of sincere feelings, not overdone, while colorful. One gets to touch the feeling in there.
Thanks.