در انتظار ِظهور

مهاجرت فرصتی است که گاها با "غرب زدگی" و "نسیان فرهنگ مادری" اشتباه گرفته می شود


Share/Save/Bookmark

در انتظار ِظهور
by Aria Fani
22-Jan-2008
 

“Man is his own star, and the soul that can
Render an honest and a perfect man,
Commands all light, all influence, all fate;
Nothing to him falls early or too late.
Our acts our angels are, or good or ill,
Our fatal shadows that walk by us still”
-- From Persius; Roman Satirist (1st cent. A.D.)

 

در انتظار ِظهور
الهامی از مقاله بلند ِ "تکیه بر خود" به خامه Ralph Waldo Emerson

رالف والدو امرسون اندیشمند، شاعر و نویسنده آمریکایی در سال 1803 چشم به جهان گشود. بسیاری از او به عنوان پدر ادبیات آمریکایی یاد می کنند. آنچه در پی می آید مروری است بر باورها و اندیشه های بنیادین وی. قضاوت بر استقلال فکری و سیاسی جامعه آمریکا را می گذاریم بر دوش مورخان و جامعه شناسان، اما الهام بخش ِ امرسون در نگاشتن "تکیه بر خود" آرزوی رسیدن به جامعه ایی مستقل از تاثیر مستقیم تفکر و اندیشه بیگانه بوده است. آینده ای که امرسون با خوش بینی ِ بسیار برای آمریکای ِ نو پای ِ قرن نوزدهم ترسیم می کرد، جامعه ای بود متکی بر هویت آمریکایی و باورهای اصیل ِ اقوام کوچ یافته اش.

امروزه آوازه والدو امرسون، فراتر از نیاز ِ به معرفی مبسوط می باشد. ذهن باز و خلاق وی مرزهای جغرافیایی را درنوردیده است. زاده هر دیار و سرزمینی که باشد، امرسون فرزند دنیاست و اندیشه تابناکش می تواند قرن های دیگر نیز بر بشریت بتابد.

امرسون ابایی از بهره جستن از ره آورد ِ تمدن های گوناگون ندارد. برای نشاندن نهال اندیشه اش به ریشه فرهنگ های کهن گریز می زند. دانش را برای دانش گرامی می دارد، نه برای رنگ و بوی قومی و جغرافیایی آن. امرسون کتاب ادیان بزرگ را خوانده است و بر تمدن های دور و نزدیک اشراف دارد. در تکیه بر خود از ادیان مسیحیت، یهود و اسلام حکایاتی می آورد، همچنین به تمدن های یونان، روم، ایران و فرانسه اشاره می کند (نقل قول امرسون از زرتشت—ص 1634). اندیشه امرسون از پیش زمینه ایی بسیار غنی بهره می جوید و نوشتارش از هر گونه تبعیض و کینه جویی و به اصطلاح از حب و بغض تهی است. ذهن امرسون از بینش ها و اندیشه هایی گوناگون بارور گشته است، اما به هیچ کدام وابستگی و گرایش ِ ذهنی ندارد.

*** *** *** *** *** *** *** ***
مهاجرت یافتن دلبستگی های نوست، و چه دلبستگی ای والا تر
از آشنایی با طبیعت ِ نو و تلفیق آن با طبیعت ِ کهنه.
*** *** *** *** *** *** *** ***

پیام امرسون به کوچ یافتگان غنیمت شمردن فرصتی است که فراچنگ آمده است؛ فرصتی برای ژرف اندیشی در ابعاد نیک فرهنگ و آیین مادری و پالایش ذهنیات و سنت های نادرست و ناهمخوان گشته با ضرباهنگ زمانه. بر قله مهاجرت است که می توان رفتار و نگرش های نا هنجار را دید، تصحیح کرد و با پیرامون جدید همگون گشت. همواره باید به یاد داشت، کار سترگی که سکنی یافتگان در راه شناسایی و پالایش ریشه های پوسیده فرهنگیشان در پیش رو دارند. مهاجرت فرصت بازنگری در عالم درون است. همانگونه که مرغ مهاجر، سهراب سپهری میگوید، "چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید." مهاجرت فرصتی است که گاها با "غرب زدگی" و "نسیان فرهنگ مادری" اشتباه گرفته می شود.

ملاک کامیابی و موفقیت یک قوم کوچ یافته را نباید بر تعداد پزشکانش یا توانایی مالی اش بنا نهاد، کامیابی قومی کوچ یافته را باید از رشد و استقلال ذهنیش دانست. رشد ذهنی همان میانه روی است در زیستن و اندیشیدن میان دو فرهنگ، دو طرز فکر. رشد فکری زاده هوش است و هوش قدرت همگونی است با محیط، یعنی ایجاد توازن. امرسون نیز می آورد: "هوش یعنی باور داشتن در خود، باور داشتن در حقیقت خود، باور داشتن در درست بودن هر آنچه در ژرفای قلبمان شایسته خود می دانیم."

*** *** *** *** *** *** *** ***
یزدان ِ انسان آگاه در طبیعت جلوه یافته است. یزدانی که در پس فروافتادن اندیشه های فرتوت و رستن اندیشه های نو پیداست. یزدانی که در قریحه همواره درِ حال ِ تغییر ِ انسان جاریست. *** *** *** *** *** *** *** ***

امرسون بر این باور است که پروردگار نهالی از ذات خود را در وجود تمام مخلوقاتش نشانده است. نهالی که ریشه هایش همواره تشنه ی سیراب گشتن از ذات ِ وی هستند. و ذات الهی همانا یافتن حقیقت جاری است در خود. انسان با ایمان و خداجو در ضرباهنگ طبیعت است که پروردگارش را می یابد. طبیعتی که آیینه ی زلالی است از عالم درون. عالمی که بر حقیقت وجودی او پرتو می افکند. بر این حقیقت که او نیز همچون طبیعت پیوسته در حال دگرگون شدن است. البته این دگرگونی اشاره به بلوغ جنسی و فیزیکی ندارد، بلکه به سلوک و تکامل روح می پردازد. انسانی که گاهی پاییزی می گردد. راه گم می کند، شکننده می شود و فرتوت. به حقیقت برهنه خود می نگرد. بهارش فرا می رسد، بیدار می شود. می روید و سبز می شود. آری یافتن پروردگار یافتن توازن است، که مگر با ژرف اندیشی و درنگ در طبیعت میسر نمی شود. معنا و مفهوم هستی در تار و پور همین تلاش ها و کوشش هاست که تجلی می یابد. خدایان ما همانا ارزش های ما هستند. درنگ باید کرد.

*** *** *** *** *** *** *** ***
"مذهب گزینش جامعه است برای ما" (والدو امرسون)
*** *** *** *** *** *** *** ***

امرسون نقادانه به آیین مذاهب می نگرد. از شک هراسی ندارد. پیروی نمی کند. در تار و پود هر اندیشه درنگ می کند، بینا و نقادانه می نگرد. امرسون از آیین ها و سنت های افراطی مذاهب انتقاد می کند که هیچ توجهی به ذات خداجوی بشر ندارند. وی را در فضایی محدود محبوس می کنند. استقلال فکری را از او می گیرند. بشر را از حقیقت درونی اش غافل می سازند. قدرت رهبری ِ زندگیش را از او سلب می کنند. بره ای مطیع از او می سازند، فاقد باورها و ارزش های شخصی، فاقد پویایی ذهنی. بینشی که خالق آن از جنس من و توست. امرسون شعار نمی دهد، وعظ هم نمی کند. هر چند وقت یکبار از میان ما برمی خیزد و به ما می گوید چه زمانی از شب سپری می شود! شاید هم آرام در گوشمان زمزمه می کند این سئوال را که، به نام مذهب، به نام خداوند به کجا رهنمون می شویم؟

*** *** *** *** *** *** *** ***
" کلیسای ِ من در ذهن من جای دارد" (تامِس پین)
*** *** *** *** *** *** *** ***

مقدسات، ذهن ِ خلاق را به زنجیر ِ عادت می کشند. پیکر اندیشه را به دار ِ یکنواختی می آویزند. مقدسات زاده اهداف زمینی اند که در آیه ها و سخنان الهی دمیده شده اند. و این چنین است که بر روی سیرت معرفت و دانش غبار یکنواختی و رکود می نشیند. و این چنین است که روزنه های شک مسدود می شوند و ذهن به بردگی در می آید. هرچقدر نامانوس بنماید، اما "بردگی" به اثر سرخ شلاق و زنجیر محدود نمی شود. جبر در نیایش بردگی است. انتحار بردگی است. حجاب بردگی است. شهادت بردگی تواند بود.

امرسون می آورد "در غایت هیچ چیز مقدس نیست به جز چارچوب ذهن خود." سایه تقدس را می بایست به روشنایی کشاند. پیچک شک باید بتواند از قامت هر اندیشه و بینشی بالا رود. از بالا به آن بنگرد. ذهن انسان ِ مقلد در مجاورت پذیرش و پیروی آهسته جان می سپارد.

رگه های اندیشه امرسون شعر ِ "صدای پای آب" را به ذهن کوچ می دهد. سهراب سپهری، به باور نگارنده، از چه گونگی یافتن حقیقت وجودی اش سخن می گوید، از یافتن توازن، از یافتن عشق. ابتدا شاعر خود را مسلمان معرفی می کند. سپس غافلگیرانه خاستگاه مذهبش را طبیعت می خواند. نیایش و ستایشش را به سمت گل سرخ ادا می کند. حیطه پرستشگاهش اندکی از جانماز و مسجد فراتر می رود و دشت را در بر می گیرد. آیات الهی اش را می بینیم که هر روز به زبان باد بر قریحه اش می وزند و به زبان آب در زندگی اش جاری می شوند. کعبه اش را می بینیم که هرکجا که نگاه خداجویش بیتوته می کند می روید، نمادی از وسعت بینشش، همانگونه که صائب می آورد" سر کوی دلبر من چو حریم کعبه ماند/ به هر طرف کنی روی توان نماز کردن."

من مسلمانم.
قبله ام یک گل سرخ.
جانمازم جشمه، مهرم نور.
دشت سجاده من.
من وضو با تپش پنجره ها می گیرم.
در نمازم جریان دارد ماه، جریان دارد طیف.
سنگ از پشت نمازم پیداست:
همه ذرات نمازم متبلور شده است.
من نمازم را وقتی می خوانم
که اذانش را باد، گفته باشد سر گلدسته سرو.
من نمازم را، پی "تکبیرة الاحرام" علف می خوانم.
پی "قد قامت" موج.
کعبه ام بر لب آب.
کعبه ام زیر اقاقی هاست.
کعبه ام مثل نسیم، می رود باغ به باغ، می رود شهر به شهر.
"حجر الاسود" من روشنی باغچه است.

*** *** *** *** *** *** *** ***
نگرش نسبت به فراگیری آزادانه و مستقل
*** *** *** *** *** *** *** ***

امرسون با نگاهی نقادانه و لحنی برانگیزنده جامعه ی نوپای ِ آمریکا را به خلاقانه اندیشیدن و نقادانه نگریستن به مذاهب و جوامع دیگر فرامیخواند. "تکیه بر خود" می کوشد تا با تقلید، پیروی و پذیریش مبارزه کند. امرسون بشر ِ وابسته به مرجع تقلید را به کودکی تشبیه می کند که در آستانه زبان گشودن است و نادانسته کلام دیگران را تکرار می کند. وی می آورد: "بشر امروز دیگر جسور و استوار نیست، پوزش آمیز سخن می گوید. جسارت نمی کند اندیشه و باورش را بی پرده ابراز کند. در عوض از حضرت یا فرد دانایی نقل قول می کند." بشر امروز به جای اندیشیدن و باور کردن ذهن خویش، حزب یا گروهی را بر می گزیند و به آن می پیوندد. بر این نگارنده پنج سال گذشت تا در غایت به سخن آموزگار ادبیاتش که شعار "خواهی نشوی رسوا / همرنگ جماعت شو" را کثیف خطاب کرد پی ببرد.

عاری از درد و رنج است پیوستن به موج پر خروش گروه های کثیر فرهنگی، سیاسی و مذهبی و رها نمودن اندیشه ها، ارزش ها و باورهای شخصی در انزوا. عاری از درد و رنج است پنهان ساختن سیرت و هویت خود، زیر حجاب حب و پذیرش. عاری از درد و رنج است زیر سایه "شرع" زیستن، زیر لوای "فتوا" گام برداشتن، زیر بار ِ "آیه های" آسمانی رفتن. اما نه هر کس بی دردی را بر می گزیند. چهره تاریخ سرخ است از دگر اندیشانی که در جوار باورهایشان جان سپردند. دگراندیشانی که گورستان "مجاور" را برگزیدند اما در گورستان واپسگرایی و تاریک اندیشی جای نگرفتند.

بگذارید از نگاه تاریخ روایت کنم، اندیشه هر چه فراخ تر باشد، فضای زمینی ِ بسته تری می طلبد. دگراندیشان همواره توسط جامعه ایشان مورد فشار بوده اند. جامعه، ایشان را به سلول های انفرادی افکنده است، در خانه محبوس کرده است، اما این حربه ها اغلب تنها در کاستن فضای فیزیکی ایشان کامیاب بوده است.

امرسون ذهن فرد جویای دانش را محترم می شمارد. ذهنی که می بایست با تلمذ در بارگاه استاد، بستر ِ دانش را دریافت کند. بذر ِ بینش خود را بر آن کشت کند. نور ِ دریافت خود را بر آن بتاباند و با حقیقت خود سیرابش کند. تنها آن زمان است که انسان می تواند به فراگیری مستقل و آزادانه دست بیابد. پیش از بازکردن هر کتاب "ذهن" خود را خوب ِ خوب از مرزها و پیرایه ها پاک کند. عادت آفت ذهن خلاق است. امرسون مشوق بداهه اندیشی و ابتکار است و بدان ارزش فراوان می نهد. اندیشه زاده ِ ژرف اندیشی و پژوهش، فارغ از همگونی با باورهای وی، همواره مورد احترام فراوان امرسون قرار می گیرد.

پس از شب ها انتظار کشیدن برای ظهور وجودی که مرا از عسرت و سرافکندگی و سودا بیرون بیاورد، پس از شب ها در انتظار ظهوری که بر ریشه ام نور حقیقت بتاباند و جامعه مرا از فساد و تباهی برهاند به این باور رسیدم که مهدی موعود در خویشتن نهفته است. وجود مسیح موعود در من جاریست. رهایی بخش و آزاد کننده ی این عصر من هستم، تنها من، و نه هیچ کس ِ دیگر، ناجی خودم توانم باشم.

هیچ چیز و هیچ کس مقدس نیست مگر چارچوب ذهن خود که راستین است و حقیقی. آوای درونی مان را بیرون فکنیم در این مجال اندک. به طبع خیام، تنها آمده ایم "فسانه ای بگوییم و سپس در خواب شویم." نگذاریم ذهن مان در مجاورت رکود و پیروی جان بسپارد. ناجی در درون می زیید، اگر مجال ظهور بیابد. با کلام دلنیشن فروغ فرخ زاد پژوهش در زمینه اندیشه های والدو امرسون را به پایان می رسانم، همانا که خودکاوی و صیانت ِ نفس کرانه و مرز ِ جغرافیایی نمی شناسد. چه فروغ، چه سهراب، چه والدو، پیام یکی است: نیکی همواره مستولی می گردد.

(از شعر فروغ فرخ زاد؛ "کسی که مثل هیچ کس نیست")

کسی می آید
کسی می آید
کسی که در دلش با ماست، در نفسش با ماست، در صدایش با ماست
کسی که آمدنش را
نمی شود گرفت
دستبند زد و به زندان انداخت
کسی که زیر درختهای کهنه ی یحیی بچه کرده است
و روز به روز
بزرگ می شود، بزرگتر می شود
کسی از باران، از صدای شر شر باران
از میان پچ و پچ گل های اطلسی
کسی از آسمان ِ توپخانه در شب آتش بازی می آید
و سفره را می اندازد
و نان را قسمت می کند
و سهم ما را هم می دهد
من خواب دیده ام........

آریا فانی

منبع
Emerson, Ralph Waldo. “Self Reliance.” The Heath Anthology of American Literature. 1621-1638

 

Aria Fani is a member of the editorial board of Peyk magazine in San Diego, California.


Share/Save/Bookmark

Recently by Aria FaniCommentsDate
Life's Riches
4
Apr 28, 2010
Italy Re-discovered
1
Sep 05, 2009
Italy in Windows
8
Aug 20, 2009
more from Aria Fani
 
default

how come any tribe, town,

by Da Profeet! (not verified) on

how come any tribe, town, nation or group has come up with some religion (e.g. India, with 2000 Gods, Buddhism with no God, Scientologists with no God, Zoroastrians with 2 Gods (of course, now they recant it and say "we have one God, the other one is Ahriman!")?
how come all human beings are expert in spirituality, but most of them belong to their in-born religion?
how come people like to believe in ghosts, spirits, souls, super natural?
Because "deen, amrist fetri" you poor human are born with this defect in your jean to believe in some sort of God or spirit or sacred smoke or sacred cow and so on.
but human are not to blame. As much as humans are social animals, they are spiritual animals. being social is not defect, as long as you put time aside to do your personal and intellectual stuff. being spiritual is not much defect if you spend some time and energy to help another human being.
if you can make bees to be lonely animals, you can also make humans abandon their religion. Unless you take the defect out of a human brain, or train a human to help him understand this religious instinct which humans have are manipulated by all religious gurus and prophets and priests and akhounds and holy Fathers, Sheikhs and sophies, and so on, this belief and manipulations of the true believers will continue.


default

اهل تنوین

sz (not verified)


استاد سعیدی سیرجانی به آنهایی ک عادت به اً دادن دارند میگفت اهل تنوین. موقتاً و راساً که از گاهاً بگذریم واقعاً و حقاً مقالۀ جالبی است


default

Are you an editor for real?

by anon666 (not verified) on

Are you an editor for real? The word "ga'han" used in the headline is so incorrect. Did you mean "gah gahi" or "gah gah", perhaps??? "gah" is a Persian word, and cannot be combined with Arabic suffix "an" to make "gah-an".