بیقراریِ عمر

بیقراریِ عمر
by R Rakhshani
02-Dec-2008
 

گفتم زخیالِ تو، رنگی بوَدَم یک شب

خود هم تَگِ برق آمد، شبرنگِ خیالِ تو

"عطار"  

** ** **

گفتم ببین:

«سالهاست بیقرارم.

تلخیِ این سرما

بیدار نخواهد کرد

آرامشِ گرمِ مهرم را.»

«این که می خروشد،

آن که می تپد

قرنهاست، در من است.»

گفتم:

«گیرم ز یاد بردم

رفتارهایِ کم رنگ را

سیاهیِ سیلِ عادات را چه کنم؟»

گفتم:

«گیرم ز یاد بردم

شفافیتِ فریاد را

لحظه هایِ ماتِ سکوت را چه کنم؟»

گفتم:

«گیرم که پر شوم از تصویرهایِ رنگ

زمزمه هایِ ناتمامِ بی رنگ را چه کنم؟»

گفتم:

«بگو نبارد،

غرق می شوم در سیلابِ اشک.»

گفتم:

«نگرد در دوردست هایِ گم،

ای یار!

جز در حالِ من نمی یابی.»

گفتم:

«هیچ غریقی جز من

چنین در انتظار نبوده است

اینچنین بیقرار،

دلتنگ از روزگار نبوده است.»

 

ر.رخشانی
 


Share/Save/Bookmark

Recently by R RakhshaniCommentsDate
پنج و پنجاه بار
2
Mar 18, 2009
روياي خنده
-
Jan 27, 2009
«آه، ای روشنی...»
5
Nov 22, 2008
more from R Rakhshani